والاترين بندگان: شرح و تفسير آيات عبادالرحمن

مشخصات كتاب

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پديدآور : والاترين بندگان: شرح و تفسير آيات عبادالرحمن/ مكارم شيرازي؛ تهيه و تنظيم ابوالقاسم عليان نژادي.

وضعيت ويراست : (ويراست؟).

مشخصات نشر : قم : نسل جوان ، 1387.

مشخصات ظاهري : (271) ص.

شابك : 28000 ريال : 964-6275-29-X

يادداشت : چاپ دوم.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

يادداشت : نمايه.

موضوع : تفاسير (سوره فرقان)

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

موضوع : انسان (اسلام) -- جنبه هاي قرآني

موضوع : مومنان -- جنبه هاي قرآني

شناسه افزوده : عليان نژادي، ابوالقاسم، 1343 - ، گردآورنده

رده بندي كنگره : BP102/56 /م 7و2 1387

رده بندي ديويي : 297/18

شماره كتابشناسي ملي : 1663704

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

تذكّر

هرچند استاد معظّم اين مباحث را در تفسير نمونه، جلد پانزدهم، ذيل آيات مورد بحث، و در كتاب اخلاق در قرآن، جلد دوم و سوم، مطرح نموده اند، ولى از آنجا كه مباحث اين كتاب دو ويژگى دارد، به صورت مستقل منتشر شد:

اولًا: بحث گسترده تر و شامل مطالب تازه اى است كه در كتب مذكور نيامده است.

ثانياً، نيازهاى عصر و زمان ما در آن لحاظ، و در قالب جديدى ريخته شده است.

اميد است كام تشنگان اخلاق اسلامى را سيراب نموده و همچون مشعلى فروزان در مسير سالكان الى اللّه باشد.

و از آنجا كه محتواى اين كتاب، سخنرانيهاى استاد معظّم در جلسات تفسير قرآن در ماه مبارك رمضان بوده كه توسّط اينجانب از «گفتار» به «نوشتار» تبديل گشته، ممكن است كاستى هايى داشته باشد؛ ضمن پوزش از خوانندگان محترم، تقاضا داريم موارد احتمالى را يادآورى نمايند تا در چاپهاى بعدى اصلاح گردد.

از تمام عزيزانى كه در مراحل مختلف آماده سازى كتاب كمك كرده اند، تقدير و تشكّر مى گردد و از خداوند بزرگ براى آنان موفّقيّت و سرافرازى و رسيدن به اوج قلّه ايمان و رستگارى مسئلت مى داريم.

پروردگارا! همه ما آرزوى رسيدن به صفات برجسته «عبادالرّحمن» را داريم، ما را در اين راه موفّق فرما! «آمين يا ربّ العالمين»

قم- حوزه مقدّسه علميّه

ابوالقاسم عليان نژادى

ص: 4

تقاضاى ناشر

براى هر گونه پيشنهاد در مورد اين كتاب با نشانى زير

مكاتبه فرماييد.

قم- خيابان شهدا- انتشارات نسل جوان

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

مقدّمه

رمضان، ماه تعليم و تربيت

ماه مبارك رمضان، ماه ضيافت و ميهمانى خداست. و بهترين پذيرايى خداوند مهربان در اين ماه پربركت، همان «قرآن مجيد» است كه در اين ماه نازل شده و چه ضيافتى بالاتر از اين كه ميزبان، براى ميهمانان خويش كتابى فرو فرستد كه تمام سعادت بشر در آن باشد، و سرچشمه جوشان تمام خيرات و خوبيهاى آدمى گردد؛ به همين جهت، ماه رمضان، ماه «تعليم و تربيت» ناميده شده است.

بدان جهت ماه تربيت است كه روزه داران عزيز در پرتو روزه هاى سرشار از معنويّت و نور و صفاى اين ماه عزيز، اراده خويش را تقويت و روح ايمان خود را مستحكم نموده و در سايه تقويت اراده و استحكام بخشيدن به ايمان خويشتن، مؤدّب به آداب الهى مى شوند.

و از آن روى ماه تعليم است كه در اين لحظات و ساعات پرارزش، كه حتّى كارهاى غيرارادى روزه دار، همچون نفس كشيدن، عبادت محسوب مى شود، به تلاوت آيات نورانى كلام اللّه مى پردازد و با تفكّر و تعمّق و غور در اين اقيانوس بى پايان، دانستنيهاى فراوانى مى آموزد و گوهرهاى نابى را صيد مى كند. بدين جهت، در

ص: 12

روايات متعدّدى به تلاوت قرآن مخصوصاً در ماه مبارك رمضان توصيه شده، و فضيلتهاى فراوانى براى آن بيان گرديده است؛ تا آن جا كه ثواب تلاوت يك آيه از اين معجزه الهى در اين ماه، برابر با تلاوت تمام قرآن در غير ماه رمضان قرار داده شده است.(1) و به اين علت بهترين بحثها و گفتگوها در اين ماه پربركت، بحث تفسير قرآن است.

چه زيباست كه در اين ماه عزيز، هر چه بيشتر با كتاب خدا آشنا شويم، و از آن، تا حدّ توان بهره بگيريم، و جزء ميهمانهاى حقيقى و واقعى پروردگار شويم؛ كه اگر دل به قرآن دهيم و در محضرش زانو بزنيم، بى شك اين نسخه شفابخش آلام ما را تسكين بخشيده، و دردهاى مان را دوا نموده، و قلب و روحمان را آرام مى كند.

اخلاق اسلامى در قرآن

بدون شك جهان دستخوش بحرانهاى مختلفى است؛ بحرانهايى عمومى و فراگيرى كه اختصاص به كشور خاصّى ندارد، بلكه تمام يا اكثر كشورهاى دنيا را فراگرفته است. بحرانهايى كه اگر عقلاى دنيا چاره اى براى مهار و حلّ آن نينديشند، جهان را به آينده اى مبهم و نامعلوم و پر از يأس و نااميدى سوق خواهد داد.

از جمله بحرانها، كه به مراحل سخت تر و ترسناك تر از بحرانهاى سياسى و اقتصادى و نظامى عصر ماست، بحران اخلاقى است كه نيازى به ذكر نمونه هاى آن نيست. چرا كه شما هر روز با آن رو به رو بوده و از آن رنج مى بريد و بر همه لازم است براى حلّ آن انديشه اى كنند. ما به عنوان گامى در جهت حلّ اين بحران، به طرح «اخلاق اسلامى از ديدگاه قرآن مجيد» پرداخته و آياتى از سوره فرقان را موضوع بحث قرار مى دهيم. آيات 63 تا 76 اين سوره كه به بيان صفات و ويژگيهاى


1- وسائل الشّيعه، جلد 7، صفحه 228.

ص: 13

چهارده گانه «عبادالرّحمن» مى پردازد.

ما معتقديم كه بهترين تكيه گاه براى مهار و حلّ اين بحران بزرگ، قرآن مجيد است و اگر به اين آيات چهارده گانه عمل شود بدون شك بحرانى به نام «بحران اخلاق» نخواهيم داشت.

اشاره اى به محتواى سوره فرقان

اين سوره (1) داراى هفتاد و هفت آيه است و مى توان آن را به چهار قسمت تقسيم كرد:

بخشى از آيات آن، پيرامون اساسى ترين اصل از اصول عقايد، يعنى توحيد، است.

بخشى ديگرى از آن، تبيين مسائلى از نبوّت و پيامبرى است. بخش سوم، انسان را به معاد و جهان پس از مرگ توجّه داده و حقايقى از اين اصل دينى را متذكّر مى گردد. و بالاخره بخش چهارم به «ويژگيهاى بندگان خاصّ خداوند» مى پردازد، و چهارده


1- در روايتى از امام كاظم عليه السلام در باره فضيلت تلاوت اين سوره مباركه چنين مى خوانيم: مَنْ قَرَئَها فِى كُلِّ لَيْلَةٍ لَمْ يُعَذِّبْهُ ابَداً وَ لَمْ يُحاسِبْهُ وَ كانَ مَنْزِلَهُ فِى الْفِرْدَوسِ الْاعْلى كسى كه هر شب سوره فرقان را تلاوت كند( خداوند سه فضيلت برايش قرار مى دهد): هرگز او را( به عذاب جهنّم) مجازات نخواهد كرد و مورد محاسبه قرار نمى گيرد( بلكه در زمره كسانى خواهد بود كه در يوم الحساب بدون حساب به بهشت خواهند رفت) و در فردوس اعلى( كه بهترين نقطه بهشت است) ساكن خواهد شد.« تفسير نمونه، جلد 15، صفحه 5» البتّه روشن است كه اين همه ثواب و فضيلت براى كسانى كه فقط اين آيات را تلاوت مى كنند، امّا هرگز به مضمونش تفكّر نمى كنند و به دستورات آن عمل نمى نمايند نيست، هر چند همواره آن را تلاوت نمايند؛ بلكه كسانى مشمول اين روايت و امثال آن هستند كه آيات اين سوره را تلاوت نموده، و به دنبال آن به محتواى آن بينديشند، و اين تلاوت و انديشه مقدّمه عمل به دستورات مطرح شده در آن آيات باشد. به تعبير ديگر، كسانى بى حساب وارد بهشت مى شوند و در بهترين نقطه آن سكنى مى گزينند كه پس از اعتقاد به اصول و فروع دين اسلام، متخلّق به ويژگيهاى چهارده گانه عبادالرّحمن شوند. از خداوند بزرگ مى طلبيم كه اين فوز عظيم را نصيب مان كند.

ص: 14

صفت از صفات ممتاز «عبادالرّحمن» را بيان مى كند. و در حقيقت فشرده اى است از اخلاق اسلامى، و مشعلى است فروزان فراسوى مشتاقان عبوديّت و بندگى.

عبادالرّحمن در يك نگاه

همانگونه كه گذشت در آيات مورد بحث، چهارده صفت براى عبادالرحمن ذكر شده است؛ هر چند بعضى از مفسّران تنها به دوازده ويژگى آن اشاره نموده و از دو مورد ديگر غفلت كرده اند. آن صفات و ويژگيها به شرح زير است:

1- تواضع و فروتنى. 2- مدارا كردن با جاهلان و افراد نادان. 3- عبادتهاى شبانه، مخصوصاً نماز شب. 4- ترس از خداوند و خوف از عذاب الهى. 5- ترك افراط و تفريط در مسائل مختلف زندگى. 6- دست شستن از هرگونه شرك. 7- احترام به خون افراد بى گناه. 8- ترك بى عفّتى و آلوده نشدن به زنا. 9- حاضر نشدن در مجالس آلوده و باطل. 10- پرهيز از كارهاى لغو و بيهوده. 11- تحقيق و تفكّر و انديشه در كارها.

12- توجّه به تربيت اولاد و فرزندان. 13- اسوه و الگوى ديگران بودن. 14- صبر در مقابل مشكلات ناخوشايند زندگى.

ويژگيهاى چهارده گانه فوق محور اصلى بحث ما در اين كتاب خواهد بود. به اميد آن كه با شناخت اين صفات و پى بردن به تفسير صحيح و درست آن، و در نهايت تخلّق به اين صفات زيبا- كه البتّه به آسانى ممكن نيست- همه ما جزء عبادالرّحمن گرديم.(1)


1- سؤال: انسانها چگونه مى توانند متخلّق به اخلاق الهى شوند، و صفاتى همچون صفات پروردگار داشته باشند، در حالى كه مى دانيم صفات او با صفات ما قابل مقايسه نيست؛ چرا كه او داراى صفاتى نامحدود و نامتناهى مى باشد و ما هر كه باشيم و در هر حدّ و اندازه اى قرار بگيريم همه چيزمان محدود و متناهى است، چگونه محدود مى تواند نامحدود را كسب كند؟ و هنگامى كه هيچ شباهتى بين ما و او وجود ندارد، چگونه مى توانيم متخلّق به اخلاق الهى شويم؟ پاسخ: منظور اين است كه پرتوى از آن صفات نامحدود در وجود محدود ما به وجود آيد. توضيح بيشتر اين كه، در بحث وحدت وجود، وحدت مفهومى صحيح و وحدت مصداقى باطل است؛ يعنى، خداوند هستى دارد و ما هم هستى داريم، امّا آن كجا و اين كجا! هستى خداوند مستقل با لذّات و ازلى و ابدى و نامتناهى است، امّا هستى ما وابسته به هستى خداوند و محدود و متناهى است. ما در اصلِ هستى شبيه به خداوند هستيم؛ ولى بين هستى او و هستى ما تفاوت بسيارى وجود دارد. همانگونه كه نور خورشيد و نور شمع هر دو نور هستند ولى هرگز قابل مقايسه نمى باشند، آب اقيانوس و آب يك قطره چكان هر دو آب هستند، امّا اين كجا و آن كجا! نتيجه اين كه منظور از تخلّق به اخلاق الهى اين است كه پرتوى از صفات پروردگار را در وجود خود پياده كنيم؛ اگر خداوند رحمان و رحيم است ما هم سعى كنيم در حدّ توان خويش رحمت عام و خاص داشته باشيم؛ اگر خداوند عالِم است، ما هم در حدّ توان، پرتوى از علم خدا را در وجود خود به وجود آوريم. و اين، اوّلين قدم سير و سلوك الى اللّه و اوّلين ايستگاه مسير تكامل است. و هر چه بيشتر صفات الهى را در خود پياده كنيم، فاصله ما با پروردگار كمتر، و مقام و جايگاه ما در نزد حضرتش والاتر خواهد شد.

ص: 15

عبادالرّحمن كيانند؟

قبل از پرداختن به ويژگيهاى چهارده گانه عبادالرّحمن، لازم است به اين پرسش پاسخ داده شود كه؛ منظور از عبادالرّحمن چيست؟ و عبادالرّحمن (1) چه كسانى هستند؟ در پاسخ به اين پرسش توجّه به نكاتى لازم است:

1- واژه «عبادالرّحمن» در دو جاى قرآن مجيد آمده است، يكى در همين آيات سوره فرقان كه موضوع بحث ماست، و ديگر در آيه شريفه 19 سوره زخرف؛ در آن آيه مى خوانيم:

وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ ا لَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً

مشركان، فرشتگانى كه عبادالرّحمن (بندگان خاص خدا) هستند را دختران خداوند قرار دادند!

خداوند متعال در اين آيه، فرشتگان را عبادالرّحمن خوانده است.


1- به تعبير علماى اصول فقه« تعليق حكم بر وصف، مشعر بر عليّت است.» بنابراين، وقتى گفته مى شود« عبادالرّحمن» داراى چنين ويژگيهايى هستند، يعنى چون بنده هستند و بنده خداى رحمان مى باشند به چنين صفات والايى دست يافته اند. به تعبير ديگر، مدال عبوديّت اوّلًا، و مدال انتساب به خداى رحمان ثانياً، باعث شده كه اين گروه خاص از انسانها، در بين تمام مردم ممتاز گردند. بنابراين، كسانى كه مشتاق صعود به اين قلّه رفيع هستند، بايد از سكّوى عبوديّت خداوند رحمان پرواز را شروع كنند.

ص: 16

اگر دو آيه فوق را كنار هم بگذاريم، نتيجه جالبى مى گيريم:

«انسانهايى كه ويژگيهاى عبادالرّحمن را دارند همطراز فرشتگان خدا هستند»

خوشا به حال كسانى كه بتوانند با پياده كردن اين ويژگيها در روح و جان خويش، در صفّ فرشتگان پروردگار قرار گيرند.

2- براى پى بردن به مفهوم عبادالرّحمن، درك معناى عبوديّت و بندگى لازم است.

و چه كسى بهتر از بندگان واقعى خداوند و كسانى كه عبوديّت و بندگى را با تمام وجود لمس كرده اند، مى توانند به تفسير اين واژه بپردازند!؟

بدين جهت به امامان معصوم روى مى آوريم، و از آنها تفسير اين كلمه را مى خواهيم.

امام صادق عليه السلام- عبد واقعى خداوند- در حديث جالبى به اين پرسش پاسخ مى دهد؛ حضرتش طبق اين روايت بندگى و عبوديّت را چنين تفسير مى كند:

الف- «أَنْ لَايَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ مُلْكاً لِانَّ الْعَبِيدَ لايَكُونُ لَهُمْ مُلْكٌ يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ يَضَعُونَهُ حَيْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ تَعالى بِهِ؛ (اوّلين نشانه عبوديّت و بندگى آن است كه) بنده در آنچه خداوند به او عطا فرموده است، خود را مالك چيزى نداند (و همواره مترنّم به اين شعر باشد: در حقيقت مالك اصلى خداست* اين امانت چند روزى نزد ماست- و آن را باور كند) زيرا بندگان (واقعى خداوند) مالك چيزى نيستند، مال را متعلق به خداوند مى دانند، و از آن در همان راهى كه خداوند دستور داده استفاده مى كنند.»

ب- «وَ لَايُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيراً؛ (دومين علامت بندگى آن است كه:) بنده خود را مدبّر خويش نداند (بلكه تنها تدبير كننده امورش را خداوند عالم و قادر بداند و باور كند كه همه چيز به دست با قدرت او است).»

ج- «وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِيمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعالى بِهِ وَ نَهاهُ عَنْهُ؛ (نشانه سوم آن است كه:) تمام عمرش مشغول اطاعت اوامر و نواهى پروردگارش باشد (و بجز او، دل مشغولى ديگرى نداشته باشد).»

ص: 17

امام صادق عليه السلام پس از بيان اين سه نشانه عبوديت و بندگى مى فرمايد:

«فَهذا أَوَّلُ دَرَجَةِ الْمُتَّقِينَ (1)؛ اين نخستين درجه پرهيزگاران است.»

يعنى، بندگى درجات بالاتر و والاترى هم دارد، كه مى توان با سعى و تلاش و عبادت و راز و نياز به آن رسيد.

3- در آيات متعدّدى از قرآن مجيد حقيقت عبوديّت و بندگى بيان گشته، و صفات و نشانه هاى مختلف بندگان واقعى خداوند مطرح شده است كه به سه نمونه آن اشاره مى شود:

الف- در آيه 42 سوره حجر مى خوانيم:

«إِنَّ عِبَادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ؛ (اى شيطان) تو هرگز بر بندگان من مسلّط نخواهى شد!»

طبق اين آيه شريفه يكى از نشانه هاى بندگى و عبوديّت اين است كه بنده خدا مسخّر شيطان نشود، و اجازه ندهد شيطان بر نفس او مسلّط گردد. البتّه همانطور كه در برخى از آيات قرآن مجيد آمده، ممكن است شيطان بندگان خاصّ خدا را وسوسه كند و حتّى آنها بر اثر وسوسه هاى شيطان لغزشى هم داشته باشند، ولى هرگز شيطان بر آنها مسلّط نمى شود.

آنها كه دوست دارند كارهاى خير انجام دهند و به عبادت و راز و نياز بپردازند، ولى موفّق بر اين كار نمى شوند، در حقيقت تحت سلطه شيطان هستند، و بندگان واقعى خدا نيستند! بايد براى فرار از محدوده حكومت شيطان و وارد شدن به وادى رحمت و الطاف الهى تلاش كرد، كه به يقين خداوند بندگانش را در رسيدن به اين هدف كمك خواهد كرد.

ب- در آيات پايانى سوره فجر مى خوانيم:

«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً* فَادْخُلِى فِى عِبَادِى


1- ميزان الحكمه، باب 2451، حديث 11761( جلد 7، صفحه 12).

ص: 18

وَادْخُلِى جَنَّتِى؛ اى روح آرام يافته! به سوى پروردگارت باز گرد، در حالى كه هم تو از او خوشنودى و هم او از تو خوشنود است. پس در سلك بندگانم در آى، و در بهشتم وارد شو!»

طبق اين آيات شريفه، انسان زمانى به حقيقت عبوديّت مى رسد كه مرحله «نفس امّاره» و «نفس لوّامه» را با موفقيّت پشت سر بگذارد، و به مقام شامخ «نفس مطمئنّه» برسد؛ يعنى، به جايى برسد كه بيمه الهى شود و شيطان راهى بر او نداشته، و روحش آرام گرفته باشد.(1)

ج- در آيه 53 سوره اسراء سومين نشانه بندگى را چنين معرّفى مى كند:

«وَ قُلْ لِعِبَادِى يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوّاً مُبِيناً؛ به بندگانم بگو: سخنى بگوييد كه بهترين باشد؛ چرا كه شيطان (به وسيله سخنان ناموزون) ميان آنها فتنه و فساد مى كند؛ هميشه شيطان دشمن آشكارى براى انسان بوده است!»

كنترل زبان از ديگر نشانه هاى بنده واقعى خداست؛ بنابراين، كسانى در صفّ بندگان خداوند جاى دارند كه توانايى كنترل زبان خويش را داشته باشند و از سخنان ناموزون پرهيز كنند.

4- «رحمان» از صفات خداوند متعال است، همانگونه كه «رحيم» نيز از صفات اوست. مفسّران تفاوت هاى مختلفى براى اين دو ذكر كرده اند؛ امّا معروفترين فرق اين است كه؛ رحمان رحمت عامّه پروردگار مهربان است كه شامل تمام انسانها-


1- از آيات قرآن مجيد استفاده مى شود كه نفس انسان داراى سه مرحله است: الف- « نفس امّاره» يعنى روح سركش كه پيوسته انسان را به زشتيها و بديها دعوت مى كند، و شهوات و فجور را در برابر او زينت مى دهد. ب- « نفس لوّامه» روحى است بيدار و نسبتاً آگاه، هر چند هنوز در برابر گناه مصونيت نيافته، و گاه لغزش پيدا مى كند. ج- « نفس مطمئنّه» كه در آيات مورد بحث به آن اشاره شده، يعنى روح تكامل يافته اى كه به مرحله اطمينان رسيده، و نفس سركش را رام كرده، و به آسانى لغزش براى او امكان پذير نيست( شرح بيشتر پيرامون اين سه مرحله را در تفسير نمونه، جلد 25، صفحه 281 به بعد مطالعه فرماييد).

ص: 19

صرفنظر از عقائد و باورهايشان- مى گردد؛ ولى رحيم، رحمت خاصّه اوست كه همه انسانها را در بر نمى گيرد.

رحمانيّت خداوند ايجاب مى كند كه باران بر همه ببارد، و خورشيد تمام جهان را روشن كند، و اكسيژن در اختيار همگان قرار گيرد، مؤمن باشند يا كافر، گناهكار باشند يا مطيع، معتقد به دين اسلام باشند يا اديان ديگر، دينى را پذيرفته باشند يا به هيچ دينى معتقد نباشند.

امّا صفت رحيميّت خداوند تنها مؤمنان را تحت پوشش قرار مى دهد، و شامل غير مؤمنان نمى گردد. اين صفت در دنيا فقط شامل مؤمنان مى شود، ولى در آخرت تمام رحمت خداوند از اين قسم است، و آن جهان تنها ميدان رحمت خاصّه مالك روز جزاست.

تفسيرى كه در بالا آمد در حديثى از امام صادق عليه السلام نيز نقل شده است؛ طبق اين روايت، امام ششم شيعيان جهان مى فرمايند:

أَلرَّحْمَنُ إِسْمٌ خَاصٌّ بِصِفَةٍ عَامَّةٍ وَالرَّحِيمُ إِسْمٌ عَامٌّ بِصِفَةٍ خَاصَّةٍ

رحمان اسم خاص است، امّا صفت عام دارد (نامى است مخصوص خدا، ولى مفهوم رحمتش همگان را در بر مى گيرد.) ولى رحيم اسم عام است به صفت خاص (نامى است كه بر خدا و خلق هر دو گفته مى شود، امّا اشاره به رحمت ويژه مؤمنان دارد.)(1)

يعنى «رحمان» تنها شايسته خداوند است و هيچ كس نمى تواند اين نام را برخود نهد همانگونه كه نمى تواند نام «اللّه» را براى خويش انتخاب كند؛ بدين جهت كسانى كه اشتياق دارند اين نامها را انتخاب كنند بايد كلمه «عبد» را به ابتداى آن اضافه كنند (عبداللّه، عبدالرحمن) و سپس خود را به آن نام معرّفى كنند. بنابراين اسم رحمان مختصّ ذات پروردگار است؛ ولى مضمون و معناى آن شامل تمام انسانها مى شود و


1- مجمع البيان، جلد اوّل، صفحه 21( به نقل از تفسير نمونه، جلد اوّل، صفحه 23).

ص: 20

اختصاص به گروه خاصّى ندارد.

امّا «رحيم» اسم عامّى است و هر كس مى تواند آن را براى خويش انتخاب نمايد، ولى مضمون و محتواى آن عام و فراگير نيست و تنها عدّه اى خاص از انسانها را شامل مى شود.

خلاصه اين كه برخى از رحمتهاى خداوند فراگير است و همه انسانها را در بر مى گيرد و برخى ديگر اختصاص به انسانهاى ويژه و برگزيده، يعنى مؤمنان، دارد.

اكنون كه بحث ما به «لطف و رحمت پروردگار» رسيد، مناسب است به اين اتّهام و برچسب دشمنان اسلام كه آيين ما را «دين خشونت» معرفى مى كنند! نيز پاسخ گفته شود و با سيرى در آيات قرآن و احاديث معصومان عليهم السلام و سيره و روش آن بزرگواران، اين حقيقت آفتابى و روشن گردد كه اسلام از خشونت بيزار، و دين رأفت و رحمت و محبّت است.

اسلام آيين خشونت يا رأفت

اشاره

دشمنان لجوج و عنود اسلام هنگامى كه اين دين الهى را مانع بزرگى بر سر راه منافع خويش- و به تعبير دقيقتر مطامع خويش- يافتند، در فكر مبارزه و مقابله با آن افتادند، و براى رسيدن به اهداف خويش از هر وسيله و ابزارى سود جستند. اين مبارزه، از اوّلين روزهاى پيدايش اسلام آغاز و هم اكنون نيز ادامه دارد، و در آينده هم ادامه خواهد داشت؛ بلكه اين مبارزه در عصر و زمان ما، مخصوصاً از سوى غربيها و در رأس آنها آمريكاى پليد و جنايتكار، جزء برنامه اصلى آنها مى باشد.(1) از جمله


1- هر چند گاهى تظاهر به برخى از احكام اسلام مى كنند، و حتّى در ماه مبارك رمضان براى شخصيّت هاى اسلامى ضيافت افطار تهيّه مى بينند! ولى امروزه اين عوامفريبى ها بر همگان روشن شده و همه مسلمانان مى دانند كه آنها با تمام قوّت و قدرت براى از بين بردن اسلام عزيز، كه داروى منحصر به فرد تمام آلام و دردهاى امروز و فرداى بشر است، هم قسم شده اند.

ص: 21

ابزارهاى نامقدّس و ناجوانمردانه اى كه مورد استفاده آنها قرار گرفته و مى گيرد، برچسب خشونت است. آنها مى گويند: «اسلام آئين خشنونت و جنگ است!- اسلام با روح لطيف بشر سازگار نيست!- اسلام حقوق بشر را ناديده مى انگارد!» و اين تهمتهاى ناجوانمردانه را در سراسر جهان بر عليه اسلام ترويج مى كنند. و با كمال تأسّف بايد اعتراف كنيم كه اعمال برخى از مسلمانهاى سطحى نگر- و به عبارت صحيحتر- برخى مسلمان نماها، نيز به تبليغات مسموم آنها كمك مى كند. از جمله مى توان به گروه طالبان، كه مظهر خشونت و بى رحمى و ظلم و ستم بودند، و به عنوان يك جمعيّت اسلامى مدّتى كوتاه حكومت افغانستان را غصب كردند، اشاره كرد.

آرى، اين جمعيّتِ كوچكِ خشنِ از خدا بى خبر، در مدّت كوتاه حكومتشان جنايات عجيبى را به اسم اسلام مرتكب شدند و دشمنان ما از اعمال و جنايات آنها گزارشها و فيلمهايى تهيّه كرده و به عنوان تصويرى از اسلام در جهان پخش كردند! فيلمهايى كه حاوى جناياتى بس فجيع (مانند سر بريدن انسانها) بود، كه دل هر انسانى را به درد مى آورد. هر چند خوشبختانه اكثر مسلمانهاى جهان از اين مسلمان نماها اظهار انزجار و بيزارى كردند، و اعمال و كردار آنها را ساخته و پرداخته ذهن ناتوان و عاجز آنها دانستند.

با توجّه به اين مطالب، لازم است اين بحث به طور جدّى پى گيرى شود كه آيا اسلام واقعاً آئين خشونت است، يا دين رحمت و رأفت و روابط دوستانه مى باشد؟

براى پاسخ به اين سؤال بايد هم به سراغ قرآن مجيد برويم، و سيرى كوتاه در آيات نورانى اين كتاب دست نخورده و محفوظ از تحريف داشته باشيم، و هم پاى سخنان رهبران پاك و معصوم دينى بنشينيم، و هم نمونه هايى از برخوردهاى اجتماعى و عملى آن بزرگواران را از دل تاريخ بيرون كشيده و با رفتارهاى مدّعيان تمدّن در جهان غرب مقايسه نماييم، تا آفتاب حقيقت از پشت ابرهاى تاريك پديدار گردد.

ص: 22

الف- رأفت و رحمت اسلامى در قرآن مجيد

با مطالعه اى اجمالى و تفكّر در برخى آيات قرآن مجيد، به نمونه هاى فراوانى از رأفت و رحمت اسلامى در اين كتاب آسمانى دست مى يابيم، كه به عنوان اصل اساسى معرّفى شده است. به چند نمونه آن توجّه كنيد:

1- در قرآن مجيد يكصد و چهارده سوره وجود دارد، كه يكصد و سيزده سوره آن با «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم» كه پيام آور رأفت و رحمت و محبّت اسلامى مى باشد، شروع شده و تنها يك سوره بدون «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم» است (1)، كه آن هم دليل روشنى دارد:

سوره برائت اعلان جنگ و نبرد و بيزارى از دشمنان لجوج و عنود اسلام است كه اميدى به هدايت و اصلاح آنها نيست؛ و روشن است كه به هنگام جنگ با دشمن كينه توز، از رحمت و محبّت سخن گفته نمى شود.

به عبارت ديگر، نسبت خشونت و رحمت در قرآن مجيد بر اين اساس، نسبت يك بر صد و چهارده است؛ يعنى اصل بر رحمت و رأفت است و خشونت يك استثناء مى باشد!

آيا دينى كه معجزه آن چنين كتابى است، آئين خشونت است!

2- خداوند متعال در آيه 60 سوره «الرَّحْمن» مى فرمايد:

هَلْ جَزَآءُ الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ

آيا جزاى نيكى جز نيكى است؟!

اين آيه شريفه، كه سرشار از محبّت و رحمت و دوستى است، به عنوان يك شعار اسلامى ما مسلمانان مى باشد. اگر تعجّب نكنيد با مطالعه ديگر آيات قرآن در مى يابيم


1- جالب اين كه همان يك مورد هم در سوره ديگرى از قرآن مجيد جبران شده، چرا كه در سوره نمل دو بار« بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم» تكرار شده است.

ص: 23

كه خداوند متعال نه تنها پاسخ نيكى را رفتار نيك مى داند، بلكه به مسلمانان دستور مى دهد در مقابل بديها نيز به نيكى رفتار كنند، و پاسخ بدى را هم به نيكى بدهند!

اين مطلب در آيه شريفه 96 سوره مؤمنون آمده است؛ مى فرمايد:

إِدْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَصِفُونَ

بدى را به بهترين راه و روش دفع كن (و پاسخ بدى را به نيكى ده) ما به آنچه توصيف مى كنند، آگاهتريم.

اى پيامبر! فريب خوردگان را- هر چند به تو بدى كرده اند- با عطوفت و محبّت به سوى اسلام باز گردان، تا تسليم تو شوند.

آيا دين و آئينى كه منطق آن خشونت و تندى است، به پيامبر خويش سفارش مى كند كه حتّى پاسخ بديهاى ديگران را با خوبى بدهد! يا چنين آئينى آئين محبّت و عاطفه و رحمت و صفا و عطوفت و مهربانى است!

3- آيه چهاردهم سوره جاثيه مى فرمايد:

قُلْ لِلَّذِينَ آمَنُوا يَغْفِرُوا لِلَّذِينَ لايَرْجُونَ أَيَّامَ اللَّهِ لِيَجْزِىَ قَوْماً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ

(اى پيامبر ما!) به مؤمنان بگو: كسانى را كه اميد به روز رستاخيز ندارند، مورد عفو قرار دهند تا خداوند هر قومى را به اعمالى كه انجام مى دهند جزا دهد.

طبق اين آيه شريفه، رحمت و عطوفت اسلامى اختصاص به مسلمانان و مؤمنان ندارد؛ بلكه خداوند به مسلمانان دستور مى دهد كه با غيرمسلمان هم مهربان باشند.

آيا چنين آئينى آئين خشونت است!؟

در داستان عذاب قوم لوط مى خوانيم كه فرشتگانِ مأمور عذاب، به صورت انسانهايى ناشناس به سراغ حضرت ابراهيم عليه السلام رفتند. آنها مأمور بودند شهر قوم لوط را نابود كنند، بلكه كلّ شهر را به آسمان ببرند و آن را واژگون نمايند! حضرت ابراهيم مشغول تهيّه غذا براى ميهمانانش شد. غذا آماده و سفره گسترده شد، امّا هيچ يك از

ص: 24

ميهمانان دست به سمت غذا دراز نكردند! اين مطلب در آن عصر و زمان، پيام خوشى نداشت؛ زيرا هنگامى كه ميهمان ناشناس دست به غذا نمى زد، صاحبخانه از شرّ او در امان نبود؛ امّا اگر غذا مى خورد و با صاحبخانه هم نمك مى گرديد، آرامش بيشترى اهل خانه را فرا مى گرفت؛ بدين جهت، حضرت ابراهيم از اين كار ميهمانانش ناراحت شد و احساس خطر كرد، و علّت اين كار را پرسيد. آنان در پاسخ گفتند:

ناراحت نباش، ما مأموران پروردگارت هستيم، و براى انجام دو مأموريّت به خدمت شما رسيده ايم:

نخست اين كه، به شما بشارت دهيم در اين سنّ پيرى و كهولت، خداوند فرزندى به نام اسحاق به شما عنايت خواهد كرد، و از نسل او پيامبرانى زاده خواهند شد. ابراهيم و همسرش از اين خبر مسرّت آميز و غير منتظره غرق در شادى و شور و شعف شدند.

ديگر اين كه، ما مأموريّت داريم قوم لوط، كه مردمى آلوده و گناهكار هستند، را نابود كنيم. اين خبر- بر عكس خبر نخست- حضرت ابراهيم را غرق در ماتم و اندوه كرد. بدين جهت با مأموران پروردگار، جهت تأخير يا تخفيف عذاب قوم لوط شروع به مذاكره و چانه زنى كرد، و با آنها در اين رابطه به مجادله پرداخت!

پاسخ فرشتگان درباره اين درخواست چنين بود:

يَا إِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْجَاءَ أَمْرُرَبِّكَ وَ إِنَّهُمْ ءَاتِيهِمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ(1)

اى ابراهيم! از اين (درخواست) صرف نظر كن، كه فرمان پروردگارت فرا رسيده و به طور قطع عذاب الهى به سراغ آنها مى آيد و برگشت ندارد.

با اين كه قوم لوط آلوده ترين و كثيف ترين و ناپاك ترين اقوام و ملل پيشينيان بودند، امّا عطوفت و رأفت حضرت ابراهيم شامل حال آنها گشت، و آن حضرت حاضر شد براى اين مطلب از آبروى خويش نزد پرودگار مايه بگذارد، و براى آنها در


1- سوره هود، آيه 76.

ص: 25

تأخير يا تخفيف عذابشان شفاعت كند.

حقيقتاً سعه صدر حضرت ابراهيم بسيار زياد و مثال زدنى است، و قرآن و اسلام ما ترويج كننده چنين رحمت و محبّتى است.

آيا برچسب خشونت به چنين آئين سراسر رحمت و مهربانى و عطوفت، مى چسبد؟ هرگز!

4- يكى از معجزات پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم «تأليف قلوب» است. در آيه 159 سوره آل عمران مى خوانيم:

فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ

به (بركت) رحمت الهى، در برابر آنان (مردم) نرم و مهربان شدى؛ و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراكنده مى شدند.

طبق اين آيه شريفه، عطوفت و مهربانى پيامبر رحمت، موجب جذب و جلب مردم به سمت آن حضرت شد، كه آن هم از رحمت الهى سرچشمه گرفته بود. بدين جهت، در آيه 63 سوره انفال مى خوانيم:

لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً مَّآ أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ

(اى پيامبر ما!) اگر تمام آنچه روى زمين است صرف مى كردى كه ميان دلهاى آنان الفت دهى موّفق نمى شدى؛ ولى خداوند در ميان آنها الفت ايجاد كرد. او توانا و حكيم است.

ايجاد يك امّت مسلمان پرقدرت از آن مردم عقب افتاده، و تبديل دلهاى پراكنده و پر از كينه آنها، به قلبهايى متّحد و مهربان، يك معجره الهى بود.

بنابراين، اگر يكى از معجزاتِ مهمّ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم را تأليف قلوب و جمع بين جمعيّتى خشن و پر كينه، و ايجاد محبّت و صفا و صميميّت بين آنها بدانيم، سخن به گزافه نگفته ايم.

ص: 26

آيا آيينى كه معجزه آن تأليف قلوب و مهربانى و رحمت و عطوفت است، آئين خشونت است!

5- خداوند مهربان در آيه شريفه 208 سوره بقره مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا ا لَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِى السِّلْمِ كافَّةً وَ لَاتَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همگى در صلح و آشتى در آييد و از گامهاى شيطان پيروى نكنيد كه او دشمن آشكار شماست.

طبق اين آيه شريفه، صلح و آشتى برنامه اصلى اسلام است. و جالب اين كه قرآن مجيد كسانى كه از صلح و آشتى دورى مى كنند و آتش افروزى مى نمايند، و طالب درگيرى و جنگ مى باشند، پيرو شيطان معرفّى مى كند! يعنى صلح و آشتى كارى الهى و رحمانى، و جنگ و آتش افروزى و خشونت، كارى شيطانى و اهريمنى است.

6- آياتى از قرآن مجيد بيان كننده نشانه هاى عظمت پروردگار است- كه در حقيقت موضوع برهان نظم در مسأله خداشناسى است- در آيه شريفه 21 سوره روم مى خوانيم:

وَ مِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ

از نشانه هاى او اين كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد و در ميانتان مودّت و رحمت قرا داد؛ در اين، نشانه هايى است براى گروهى كه تفكّر مى كنند.

ممكن است منظور از «بينكم» ارتباط بين زن و شوهر باشد؛ يعنى، خداوند بين زن و شوهر مودّت و رحمت قرار داد؛ ولى به احتمال قوى تر منظور ارتباط بين تمام انسانهاست. طبق اين احتمال، يكى از نشانه هاى خداوند اين است كه بين تمام انسانها محبّت و مودّت و رحمت ايجاد كرده است.

ص: 27

آرى، تأليف قلوب از آيات الهى است، به گونه اى كه اگر اين محبّت اجتماعى وجود نداشت، زندگى دستجمعى امكان پذير نبود.

ب- رأفت و رحمت اسلامى در روايات

اين موضوع در روايات متعدّد و فراوانى منعكس شده، كه به عنوان نمونه به دو مورد آن اشاره مى كنيم:

1- امام صادق عليه السلام در روايت زيبايى چنين مى فرمايد:

هَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُبُّ! إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ: قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِى يَحْبِبْكُمُ اللَّهُ (1)

آيا دين جز محبّت و رحمت چيز ديگرى است؟! (سپس دليل كلامش را اين گونه بيان مى كند: زيرا) خداوند متعال مى فرمايد: اگر خدا را دوست داريد از دستورات من (پيامبر صلى الله عليه و آله) اطاعت كنيد تا محبوب خداوند شويد. يعنى انگيزه عمل به دستورات الهى، عشق و محبّت به خداوند است.

2- در روايت ديگرى از امام باقر عليه السلام چنين مى خوانيم:

أَلدِّينُ هُوَ الْحُبُّ وَ الْحُبُّ هُوَ الدِّينُ (2)

دين محبّت است و محبّت دين است.

گاه استدلال عقلى انگيزه انسان براى انجام كارى مى شود؛ و گاه عشق و محبّت، او را وادار به كارى مى كند. آيا اين دو انگيزه يكسان هستند؟

خداوند براى بقاء نسل بشر علاقه اى بين زن و مرد ايجاد كرد تا نسل بشر ادامه يابد؛ حال اگر قرار بود منطق و استدلال عقلى انگيزه انسان براى بقاء نسل باشد، مثل اين كه بگويد:


1- ميزان الحكمة، جلد دوم، باب 666، حديث 3257.
2- نورالثّقلين، جلد 5، صفحه 285، حديث 49.

ص: 28

«براى بقاء نسل بايد ازدواج كرد و فرزندانى به وجود آورد و تمام زحمتها و ناراحتيهاى آن را تحمّل كرد» يا بگويد: «چون در پيرى و ناتوانى عصاى دستى لازم دارم و كسى را مى خواهم كه مرا كمك كند و حمايتم نمايد، پس بناچار بايد ازدواج كنم و فرزندانى داشته باشم.»

اگر واقعاً انگيزه انسان اين امور بود، از هر 100 نفر چند نفر حاضر به ازدواج و تحمّل سختيها و ناكاميها و مشكلات فراوان زندگى مشترك و بچّه دار شدن مى شدند؟ فكر نمى كنيم بيش از 10 نفر آنها حاضر به چنين كارى مى شدند.

امّا جاذبه جنسى و عشق و محبّت، انسانها را به سمت ازدواج- با همه مشكلاتش- سوق مى دهد؛ به گونه اى كه آنها عاشقانه تمام سختيها را به جان مى خرند؛ بلكه تمام عمرشان را به پاى فرزندشان مى ريزند تا نوزادشان كم كم بزرگ شود و راه رفتن بياموزد، و سخن بگويد. آرى، انگيزه عشق و محبّت اين قدرت و قوّت عجيب و خيره كننده را دارد.

همين مطلب در مورد برنامه هاى دينى نيز صادق است و لهذا در روايات فوق بر عشق و محبّت تأكيد شده، نه بر راه پرسنگلاخ برهان منطقى و استدلالهاى عقلى، تا آدمى زودتر به سر منزل مقصود برسد. اگر عاشق شدى خود به خود به سوى اطاعت الهى گام برمى دارى، و مشكلات آن را به جان مى خرى. اگر عاشق امام زمان شدى اطاعت اوامرش و مبارزه با فساد و منكرات، كارى بس آسان خواهد بود. آرى، عشق و محبّت كارها را سهل مى كند. آيا دين و آئينى كه انگيزه حركت پيروانش محبّت و عشق است، و تمام دينش را محبّت و عشق معرفى مى كند، آئين خشونت است؟!

3- رحمت و رأفت اسلامى بقدرى وسيع و فراگير است كه در ميدان جنگ نيز بروز و ظهور دارد؛ يعنى، اسلام آن قدر به محبّت و عطوفت و رحمت اهمّيّت مى دهد كه حتّى در كانون خشونت و تندى، پيروانش را نسبت به آن سفارش مى كند! بدين جهت در رواياتى كه پيرامون آداب جنگ بحث مى كند، نكات جالبى در اين زمينه به

ص: 29

چشم مى خورد كه به يك نمونه آن اكتفا مى كنيم:

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «هنگامى كه رسول مكرّم اسلام صلى الله عليه و آله تصميم مى گرفت سربازان اسلام را به سوى ميدان جنگ روانه كند، آنها را فرا مى خواند و جلسه اى تشكيل مى داد و اين نكات (1) را به آنها گوشزد مى كرد (به گونه اى كه اگر سربازى از اين آداب تخلّف مى كرد مورد مؤاخذه قرار مى گرفت):

سِيرُوا بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ فِى سَبِيل اللَّهِ وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ

به سوى ميدان جنگ حركت كنيد، امّا نه از سر هوى و هوس، بلكه با نام و ياد خدا و براى رضاى او و با نيّتى پاك و خالى از هر گونه انگيزه غير خدائى و بر طبق برنامه هاى اسلامى (كه شرح آن مى آيد) عمل كنيد:

«لَا تَغُلُّوا»: در جنگ هرگز خيانت نكنيد. اين كه: منظور از اين جمله چيست؟ سه احتمال وجود دارد:

نخست اين كه، در تقسيم غنيمتهاى جنگى خيانت ننماييد. همانگونه كه در برخى از آيات قرآن به اين مطلب اشاره شده كه آنچه مربوطه به حكومت و رهبرى است جدا شود و آنچه مربوط به رزمندگان است تقسيم شود و هر كس به آنچه حقّ اوست برسد و در غنيمت خيانت نشود.

احتمال ديگر اين كه، رزمندگان گذشته از غنائم جنگى، در ساير امور هم به همديگر خيانت نكنند.

احتمال سوم اين كه، نه تنها به همرزمانتان، بلكه به دشمنانتان هم خيانت نكنيد و با آنها جوانمردانه بجنگيد.

«وَ لَاتُمَثِّلُوا»: پس از اين كه دشمن را از پاى درآورديد، به پيكر بى جان او هجوم نياوريد و آن را مُثله (قطعه قطعه) نكنيد.


1- وسائل الشّيعه، جلد 11، صفحه 43.

ص: 30

در برخى روايات به نقل از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله آمده است كه حتّى اگر سگ درنده اى به شما حمله كرد و آن را از پاى در آورديد، پس از كشتنش حقّ قطعه قطعه نمودن پيكرش را نداريد!(1)

«وَ لَاتَغْدِروا»: اهل مكر و فريب و غدر و پيمان شكنى نباشيد. اگر با دشمن از درِ صلح وارد شديد، و با او پيمان آتش بس امضا كرديد، عهد و پيمانتان را محترم بشمريد، و آن را زير پا ننهيد. مسلمان كسى است كه حتّى نسبت به عهد و پيمانى كه با دشمنانش مى بندد وفادار باشد؛ بدين جهت حضرت على عليه السلام در عهدنامه مالك اشتر خطاب به آن فرمانده شجاع خويش مى فرمايد:

«اگر پيمانى بين تو و دشمن منعقد گرديد، يا در پناه خود او را امان دادى، به عهد خود وفادار باش، و آنچه بر عهده گرفتى امانت دار باش، و جان خود را بر سر پيمانت بنه، زيرا هيچ يك از واجبات الهى همانند وفاى به عهد نيست، كه همه مردم جهان با تمام اختلافاتى كه در افكار و تمايلات دارند، در آن اتّفاق نظر داشته باشند.(2)»

«وَ لَاتَقْتُلُوا شَيْخاً فَانِياً وَ لَاصَبيّاً وَ لَاامْرَأَةً»: به افراد ضعيف و ناتوان، كه دخالتى در جنگ ندارند، حمله نكنيد، و پيرمردهاى ناتوان و بچّه ها و زنها را به قتل نرسانيد.

«وَ لَاتَقْطَعُوا شَجَراً إِلّا أَنْ تَضْطَرُّوا إِلَيْهَا»: و درختان را قطع نكنيد، مگر كه ناچار شويد!

انسان با مطالعه اين قوانين متعالى و دستورات حساب شده و مترقّى، به عظمت اسلام و گستره رحمت اسلامى پى مى برد و انگشت حيرت به دهان مى گيرد؛ چرا كه رحمت اسلامى در كانون خشونت، حتّى شامل درختان نيز مى گردد؛ و لهذا پيامبرِ رحمةٌ للعالمين به سربازان خويش دستور مى دهد كه هيچ درختى را در هنگام جنگ و نبرد قطع نكنند و به محيط زيست احترام بگذارند؛ مگر اين كه درخت يا درختانى


1- بحارالانوار، جلد 42، صفحه 246 و 257.
2- نهج البلاغه، نامه 53.

ص: 31

مانع پيشروى سربازان اسلام و لشكريان قرآن باشد كه در اين صورت قطع آن از باب ضرورت- و البتّه به مقدارى كه ضرورت اقتضا مى كند- مانعى ندارد.

دستورات بعدى حضرت رسول صلى الله عليه و آله نشانگر اوج رأفت و رحمت اسلامى در ميدان جنگ و نبرد است، توجّه بفرماييد:

«وَ أَيُّمَا رَجُلٍ مِنْ أَدْنَى الْمُسْلِمينَ أَوْ أَفْضَلِهُمْ نَظَرَ إِلى أَحَدٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ فَهُوَ جَارٍ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ، فَانْ تَبِعَكُمْ فَاخُوكُمْ فِى الدِّين وَ إِنْ أَبى فَابْلِغُوهُ مَأْمَنَهُ»: هر گاه يكى از لشكريان اسلام، چه برترين مقام باشد و چه پايين ترين سرباز، به يكى از دشمنان اسلام پناه داد، آن شخص در أمان است؛ بايد او را به پشت جبهه منتقل كنند و با صبر و حوصله و زبان خوش و سعه صدر، معارف اسلام و دستورات و احكام اسلامى را برايش بيان كنند، اگر اسلام را پذيرفت و به سلك مسلمانان وارد شد، او هم مسلمانى است همانند شما، و از تمام حقوق مسلمانان برخوردار خواهد شد؛ و اگر اسلام را نپذيرفت، يا مهلتى براى تفكّر پيرامون دستورات اسلامى درخواست كرد، بايد او را صحيح و سالم به كشورش بازگردانيد، و به هيچ عنوان حق نداريد او را اذيّت و آزار كنيد.

البتّه انجام اين دستورات كار سهل و آسانى نيست و سينه اى گشاده و ايمانى قوى مى طلبد. بدين جهت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در پايان سخنرانى به سربازانش دستور مى دهد كه براى انجام اين دستورات- كه بيانگر اوج رأفت و رحمت اسلامى است- از خداوند بزرگ و قادر كمك بطلبند.

آيا دنيايى كه دم از رعايت حقوق بشر مى زند، و شعارهاى بشر دوستانه اش گوش جهانيان را كر كرده، هيچ يك از اين امور را در ميدان جنگ رعايت مى كند! در جنگ اسرائيل و فلسطين، نه تنها اين امور رعايت نمى شود، بلكه اين جنايتكاران بى رحم و سنگدل، خانه هاى مردم فلسطين را ويران، بيمارستانهاى آنها را بر سر بيمارانش خراب، و مزارع را به آتش مى كشند و درختان را نابود مى نمايند و به كوچك و بزرگ،

ص: 32

پير زن و پير مرد ترحّم نمى كنند؛ و با اين حال، مدّعيان حقوق بشر از آنها دفاع، و ما را متّهم به خشونت مى نمايند!

4- رأفت و رحمت اسلامى نه تنها شامل تمام انسانها- با قطع نظر از كيش و آيين آنها- مى شود، بلكه ساير موجودات و جانداران را نيز در بر مى گيرد!

بر همين اساس در تعاليم اسلامى، رواياتى (1) وجود دارد كه پيرامون حقوق حيوانات سخن مى گويد، به يك نمونه آن اشاره مى كنيم تا هر چه بيشتر با گستره رحمت و محبّت اسلامى آشنا شويم:

پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله براى چهارپايان شش حق بيان فرمود(2) كه بايد صاحبان اين حيوانات، اين حقوق را محترم بشمارند، و آن را رعايت كنند:

«يَبْدَءُ بِعَلَفِهَا إِذا نَزَلَ»: هنگامى كه به منزل مى رسد، اوّل به سراغ آب و غذاى حيوان برود وآن را سيراب كند و غذايش دهد؛ سپس به فكر تهّيه غذاى خودش باشد.

«وَ يَعْرِضُ عَلَيْهَا الْمَاءَ إِذا مَرَّ بِهِ»: به هنگام سفر و در بين راه، هر جا به نهر آبى رسيد، حيوان را به كنار آب ببرد (تا اگر تشنه بود آب بخورد).

«وَ لايَضْرِبُ وَجْهَهَا فَانَّهَا تُسَبِّحُ بِحَمْدِ رَبِّهَا»: (اگر مى خواهد حيوان با سرعت بيشتر حركت كند) با تازيانه بر سر و صورتش نزند؛ زيرا حيوانات نيز به ذكر و تسبيح خداوند مشغول هستند، و سزاوار نيست بر سر و روى حيوانى كه تسبيح خدا مى گويد تازيانه زده شود.(3)

«وَ لَايَقِفُ عَلى ظَهْرِهَا إِلّا فِى سَبِيِلِ اللَّهِ»: بر پشت حيوان متوقّف، سوار نگردد،


1- رواياتى كه در اين زمينه وارد شده بسيار زياد است، به گونه اى كه فقط در كتاب وسائل الشّيعه، جلدهشتم، بيش از پنجاه باب در فصل« احكام الدّواب» گردآورى شده است!
2- وسائل الشّيعه، جلد 8، صفحه 35.
3- با استفاده از قرآن مجيد، معتقديم كه تمام جهان هستى مشغول تسبيح و تقديس پروردگار عالم است.

ص: 33

مگر در راه خدا (مثلًا در ميدان جنگ كه در آنجا سوار بودن بر حيوان در حال توقّف هم اشكالى ندارد، چون اگر به خاطر رعايت حال حيوان پياده شود، احتمال غافلگيرى او توسّط دشمن مى رود).

«وَلَا يَحْمِلُهَا فَوْقَ طَاقَتِهَا»: حيوانات هم قدرت و تحمّل محدودى دارند، بايد توانايى حيوان را در نظر بگيرد و بيش از توانش بر او حمل نكند.

«وَ لَايُكَلِّفُهَا مِنَ الْمَشْىِ إِلّا مَا تُطِيقُ»: نه تنها در مورد باركشى، بلكه در طى مسافتها و سفرها نيز بايد مراعات حيوانات را نمود، و به اندازه طاقت و تحمّلشان از آنها سوارى گرفت.

اين امور، دستورات ظريفى است كه در دنياى امروز به آن عمل نمى شود و كسى به آن توجّهى نمى كند بلكه بسيارى قدرت درك و تحليل آن را ندارند؛ امّا آيين رحمت گستر اسلام به تمام اين ريزه كاريها توجّه دارد و پيراوانش را به آن دعوت مى كند.

آيا چنين آيين مقدّسى، آيين خشونت است؟

5- دعاهايى كه در ماه مبارك رمضان بعد از نمازهاى واجب خويش زمزمه مى كنيم، و عطر آن تمام مساجد و مراكز عبادى مؤمنان را در سراسر جهان فراگرفته، نشانه اى ديگر از رحمت و عطوفت اسلامى است كه مسلمانان براى رفع مشكلات همه انسانها (نه فقط مسلمانها) دست نياز به سوى آن احد بى نياز دراز مى كنند. يك بار ديگر بخشى از اين دعاها را مطالعه و بررسى كنيم:

أَللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورِ؛ خداوندا! بر تمام مردگان شادى و سرور نازل كن!

أَللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ؛ خداوندا! تمام نيازمندان ومحتاجان جامعه انسانى را بى نياز كن!

أَللَّهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جَائِعٍ؛ خداوندا! تمام گرسنگان جهان را سير بگردان!

أَللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَانٍ؛ خداوندا! همه برهنگان عالم را بپوشان!

أَللَّهُمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدِينٍ؛ خداوندا! وام همه وامداران جهان هستى را ادا كن!

ص: 34

أَللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوبٍ؛ خداوندا! گره از كار همه اندوهناكان باز فرما!

أَللَّهُمَّ رُدَّ كُلَّ غَرِيبٍ؛ خداوندا! تمام دور از وطنان را (سالم) به اوطانشان باز گردان!

أَللَّهُمَّ فُكَّ كُلَّ أَسِيرٍ؛ خداوندا! تمام اسيران را (در هر كجاى دنيا هستند) آزاد فرما!

أَللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيضٍ؛ خداوندا! همه بيماران را شفا ده!

حقيقتاً انسان از اين رحمت اسلامى لذّت مى برد، و بر اين سعه صدر مسلمين، آفرين مى گويد، و از اين كه بيشترين دعاهاى مسلمين جهانگير و عام است و شامل تمام انسانهاى نيازمندِ دعا، با هر نوع گرايش فكرى مى گردد، خوشوقت مى شود.

آيا اين دعاهاى جالب و عام و فراگير، نشانه رحمت و عطوفت اسلامى نيست؟!

آيا هيچ انسان بى غرض و با انصافى به خود اجازه مى دهد كه چنين آيينى را آئين خشونت معرّفى كند!

ج- محبّت و رحمت اسلامى در سيره پيشوايان دين

سيره عملى، و رفتار و معاشرتهاى اجتماعى بزرگان دينى و رهبران و پيشوايان اسلامى، مملوّ از رحمت و عطوفت و محبّت با پيروان اسلام، بلكه با دشمنان اسلام است! به ذكر دو نمونه بسنده مى شود:

1- برخورد پيامبر صلى الله عليه و آله با دشمنانش پس از فتح مكّه يك نمونه از اين سيره عملى است؛ برخورد پيامبر صلى الله عليه و آله را بصورت فشرده نقل مى كنيم، سپس آن را با برخورد غربيهاى مدّعى تمدّن با دشمنانشان، پس از جنگ جهانى دوم مقايسه مى نماييم:

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله سيزده سال قبل از هجرت به مدينه، در مكّه مكّرمه بسيار آزار ديد، به گونه اى كه مكّه يادآور آلام و مصيبتها و نامردميها و مشكلات و گرفتاريهاى فراوانى براى آن حضرت بود؛ چرا كه سرسخت ترين دشمنان آن حضرت در مكّه بودند؛ ولى هنگامى كه سپاه اسلام مكّه را فتح كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله بر آن دشمنان لجوج و عنود، كه منشأ تمام مصيبتها و مشكلات بودند پيروز شد، با يك جمله زيبا همه آنها را مشمول عفو و رحمت اسلامى قرار داد و خطاب به آنها فرمود:

ص: 35

«إِذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ؛(1) تمام شما آزاديد، به هر كجا مايليد برويد!»

حتّى وقتى به حضرتش خبر دادند كه يكى از سربازان پرچمى به دست گرفته و شعار انتقام جويى سر مى دهد، حضرت ناراحت شد، و پرچم را از دست آن سرباز گرفت و به جاى شعار انتقام، شعار صلح و دوستى سرداد:

«أَلْيَوْمُ يَوْمُ الْمَرْحَمَةِ؛(2) امروز روز رحمت و محبّت است!»

امّا هنگامى كه سربازان متّفقين وارد پايتخت آلمان (برلين) شدند، قتل و عام عجيبى به راه انداختند، و مرتكب جنايات فراوان و بى شمارى شدند، به عنوان نمونه، بچّه هاى شيرخوار قنداقه اى را به آسمان پرتاب كردند و در وسط زمين و آسمان با شليك گلوله آنها را كشتند!

و اكنون نسل همان جانيان به دور از عاطفه، در فلسطين اشغالى هر روز جنايت تازه اى مى آفرينند، جناياتى كه قلم از بيان آن شرم مى كند، و گاه انسان طاقت ديدن و شنيدن آن را ندارد!

آيا ما اهل خشونتيم، يا اين متمدّن نماهاى بى تمدّن!

2- نمونه ديگر، برخورد حضرت على عليه السلام با قاتل خويش، عبدالرّحمن بن ملجم مرادى، است.

آن حضرت به تبع دستورات دينى آنقدر رحيم و مهربان بود كه حتّى دشمنش و كسى كه به قصد كشتن بر او شمشير زده، نيز از رحمتش بى نصيب نگرديد. بدين جهت مشاهده مى كنيم كه سفارش هاى آن امام رؤوف از لحظه دستگيرى آن موجود پست آغاز مى گردد و تا دم مرگ ادامه مى يابد:

فرزندانم! قاتل من فقط ابن ملجم است، مبادا پس از من عدّه اى سودجو و فرصت طلب، شمشيرهايشان را از نيام بركشند، و به جان مردم بى گناه بيفتند، و خون آن ها را به بهانه اين كه اينها با قاتل على همدست بوده اند، بريزند و در لباس اين شعار مقدّس به تصفيه


1- بحارالانوار، جلد 21، صفحه 106.
2- تفسير نمونه، جلد 20، صفحه 282.

ص: 36

حسابهاى شخصى خود بپردازند!

عزيزانم! از همين غذايى كه براى من تهيّه مى كنيد، به قاتلم نيز بدهيد!

نور چشمانم! اگر من زنده ماندم خود مى دانم با قاتلم چه كنم، و اگر به ملاقات خدا نائل شدم شما حق داريد قصاص كنيد، ولى همانگونه كه او يك ضربت شمشير بر من وارد كرد، شما هم بيش از يك ضربت بر او نزنيد!

فرزندان رسول خدا! پس از مرگ، بدنش را قطعه قطعه نكنيد!

اينها سفارشاتى است كه على عليه السلام در بستر مرگ نسبت به قاتل خويش مى كند. آيا در سراسر جهان و در طول تاريخ، هيچ يك از رؤساى كشورها را سراغ داريد كه به نفع قاتل خويش اين گونه سفارش كند!

آيا اسلامى كه جانشنين پيامبرش اينقدر رؤوف و مهربان است، آيين خشونت است!

اشكالات و ايرادات

اشاره

پس از اين كه رحمت و رأفت اسلامى را در آيينه آيات قرآن، و روايات معصومان عليهم السلام و سيره پيشوايان دين مطالعه كرديم، و با تمام وجود تصديق نموديم كه دين مقدّس و هماهنگ با فطرت بشرى اسلام، آيين محبّت و رحمت است و نه آيين خشونت، لازم است به بررسى مسائلى كه دستاويز دشمنان اسلام گشته و آنها را نشانه خشونت در اسلام مى دانند، بپردازيم:

الف- قانون قصاص مظهر خشونت دينى!

چرا اسلام قانون قصاص را تصويب كرد؟

آيا قصاص نوعى خشونت نيست؟

آيا گرفتن جان يك انسان، هر چند گناهكار باشد، خشونت محسوب نمى شود؟

در پاسخ به اين سؤال توجّه به نكات دقيقى لازم است كه توجّه به آن، شبهه را حل، و اشكال را برطرف مى كند:

ص: 37

اوّل- خداوند پس از بيان قانون قصاص در آيه 178 سوره بقره، مى فرمايد:

«اگر قصاص نكنيد، و جانى را مورد عفو و بخشش قرار دهيد، بهتر است.»

يعنى قصاص واجب نيست، بلكه مستحب هم نمى باشد؛ امّا براى جلوگيرى از جنايت جنايتكاران و تكرار موارد مشابه، اين حق به اولياء مقتول داده شده، و آنها مجاز به اين كار هستند؛ ولى قصاص نه واجب است و نه مستحب. (دقّت فرماييد)

دوم- در آيه 179 همان سوره، فلسفه قصاص را ادامه زندگى و حيات، و حمايت از زندگى زندگان بيان فرموده است، نه كينه و عداوت و انتقامجويى. اگر بر قاتل شرورى كه جان و مال و ناموس مردم در نظر او هيچ ارزش و احترامى ندارد، ترحّم شود، و رحمت اسلامى او را فرا گيرد، و او با سوء استفاده از اين رحمت و رأفت، روز به روز به جنايات گسترده ترى دست بزند، آيا اين كار ترحّم بر پلنگ تيز دندان و خيانت در حقّ گوسفندان نمى باشد! برخورد با اراذل و اوباش جامعه، كه هيچ راه ديگرى براى جلوگيرى از شرّ آنها جز قصاص باقى نمانده، خشونت نمى باشد. بلكه مصداق روشن رحمت است، تا ديگران بتوانند با آرامش به زندگى خويش ادامه دهند.(1)


1- علاوه بر دو نكته مذكور، خداوند متعال اين حكم را خطاب به« اولى الالباب» بيان مى كند؛ يعنى، مسأله قصاص يك مسأله احساساتى و انتقامجويى نيست، بلكه قانونى است كه با تكيه بر عقل و درايت وضع شده، و يك حكم عقلانى و منطقى است. و صاحبان عقلهاى سالم با انديشه و تفكّر تصديق خواهند كرد كه اين قانون منشأ حيات اجتماعى و امنيّت جامعه خواهد بود. تعبير به« لعلّكم تتقون» در پايان اين آيه شريفه نيز تأكيد ديگرى بر مدّعاى ماست؛ زيرا معناى جمله مذكور اين است كه هدف از قصاص حفظ و حراست و نگهدارى جامعه از آلودگيها و شرارتها و كينه توزى هاست. بنابراين، بند بند آيه قصاص نكته هاى جالب و پيامهاى صلح و زندگى و محبّت دارد، و به روشنى شهادت مى دهد كه قصاص مصداقى از مصاديق خشونت نيست. توجّه به اين نكته نيز جالب است كه در سراسر قرآن مجيد چهار بار كلمه« قصاص» تكرار شده است، در حالى كه كلمه« رحمت» هفتاد و نه بار، و كلمه« رحمان» صدو شصت مرتبه، و كلمه« رحيم» صد و نود و هشت مرتبه، تكرار شده است! و اينها همه دلالت روشنى دارد كه قصاص يك استثناء است و اصل بر رحمت و رأفت و عطوفت اسلامى است.

ص: 38

جالب است كه صداى اعتراض مدّعيان رأفت و رحمت، و مناديان حقوق بشر، به هنگام اجراى قصاص اين انسانهاى جنايتكار سراسر جهان را پر مى كند؛ امّا زمانى كه دوستان جنايتكار آنها در فلسطين، افغانستان، بوسنى هرزگوين، چچن، جنوب لبنان، عراق و ديگر نقاط دنيا هولناكترين جنايات را مرتكب مى شوند، هيچ صداى اعتراضى از آنها بلند نمى شود. گويا همه آنها كر و كور و خواب هستند!

اگر انگشت دست بيمارى فاسد گردد، و طبيب حاذق و دلسوز تمام سعى خويش را براى درمان و بهبودى آن به كار گيرد، و موفق بر اين كار نگردد، و چاره اى جز قطع آن براى حفظ ساير انگشتان و جلوگيرى از سرايت بيمارى به قسمتهاى ديگر بدن نداشته باشد، و آن را قطع كند، آيا چنين طبيبى خشونت طلب است! آيا مقتضاى رحمت و عطوفت اين است كه اين عضو فاسد به حيات خود ادامه دهد و بتدريج ساير اعضاى بدن را نيز فاسد كند، و حتّى پيام آور مرگ براى تمام اعضاى كشور تن باشد! آيا هيچ عقل و منطقى اين نوع تفكّر را مى پسندد!

نتيجه اين كه، قصاص نوعى درمان است و براى جلوگيرى از سرايت فساد به ساير اعضاى جامعه، و حفظ امنيّت و ايمنى ديگر اعضا، ضرورى و لازم است. و با اين تحليل، قانون قصاص نه تنها خشونت محسوب نمى شود، بلكه با توجّه به مصلحت كلّ جامعه، شعبه اى از رحمت و رأفت الهى محسوب مى گردد. (دقّت كنيد)

تصوّر نمى كنيم هيچ انسان عاقلى- هر چند تابع دين مقدّس اسلام نباشد- معتقد باشد كه افراد شرور و قاتل و كسانى كه با قتل و غارت، امنيّت جامعه را به خطر مى اندازند، و به هيچ كس رحم نمى كنند، و پايبند به هيچ اصلى از اصول دينى و انسانى نيستند، در جامعه آزادانه رفت و آمد كنند و مرتكب هر جنايتى شوند؛ بلكه تمام عقلاى دنيا قصاص را به عنوان آخرين درمان اين اعضاء فاسد اجتماعى مى پذيرند، و از آن استقبال مى كنند.

ب- ناسازگارى حدود اسلامى با رأفت و رحمت دينى

از جمله امورى كه بهانه گيران آن را دستاويز قرار داده اند، «حدود و تعزيرات»

ص: 39

اسلامى است. آنها مى گويند:

آيا نواختن صد ضربه تازيانه بر بدن شخص كه مرتكب گناهى شده، خشونت نيست؟

آيا سنگسار كردن مرد يا زنى كه بر اثر غلبه هوى و هوس، لحظه اى از جاده عفّت خارج گشته، با عطوفت اسلامى سازگار است؟

آيا بريدن دست و پاهاى سارقان و دزدان، با رحمت دينى مى سازد؟

چگونه حدود و تعزيرات اسلامى با رحمت و رأفت سازگارى دارد؟

آيا مجازاتهاى غليظ و شديد، نوعى خشونت محسوب نمى شود؟

پاسخ: نكته هاى ظريفى در گوشه و كنار احكام «حدود و تعزيرات» به چشم مى خورد كه به ما در پاسخ اين سؤالات كمك مى كند و دقّت و مطالعه آنها روشن مى سازد كه حدود و تعزيرات نيز چشمه اى ديگر از رحمت و عطوفت اسلامى است- هرچند ظاهر آن براى عدّه اى در برخورد اوّليه خشونت آميز به نظر مى رسد.

الف- رواياتى در مورد فلسفه اجراى حدود و تعزيرات وجود دارد كه مطالعه آنها به ما بينش تازه اى در باره اين مجازتهاى اسلامى مى دهد. به دو نمونه آن توجّه كنيد:

1- پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمودند:

«إِقَامَةُ حَدٍّ خَيْرٌ مِنْ مَطَرِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً(1)؛ اجراى هر نوع حدّ يا تعزيرى (به هر مقدار كه باشد) از بارش چهل شبانه روز باران بهتر است »

همانگونه كه ملاحظه مى فرماييد حدود و تعزيرات در اين روايت نبوى به باران تشبيه شده و اجراى كمترين مقدار آن از چهل روز باران بهتر شمرده شده است؛ مفهوم اين روايت اين است كه همانطور كه باران، رحمت (2) پروردگار است و خداوند آن را بر اهل زمين نازل مى كند و منتشر مى نمايد، حدود الهى نيز نوعى رحمت الهى است. حقيقتاً اجراى مجازاتهاى اسلامى همچون باران جامعه را شستشو مى دهد و اجتماع را از آلودگيها پاك مى كند.


1- وسائل الشّيعه، جلد 18، صفحه 308.
2- در آيه شريفه شانزدهم سوره كهف از باران به رحمت الهى تعبير شده است.

ص: 40

به عنوان نمونه، اگر شخصى باعث سلب امنيّت عمومى از جامعه شود و بر جان و مال و ناموس مردم هجوم برد، به گونه اى كه رعب و وحشت قسمتى از جامعه را فراگيرد، محارب خواهد بود و اجراى حدّ محارب بر اين شخص ضامن ثبات امنيّت در جامعه است و همچون باران، رعب و وحشت و ناامنى حاصل از جنايات او را از فضاى جامعه مى شويد. كسانى كه در يك جامعه اسلامى دست به توليد و پخش مواد مخدّر مى زنند و با اين جنايت بزرگ جوانان آن كشور را نابود مى كنند و براى رسيدن به منافع و مطامع خويش كشور را به فساد مى كشند، بايد به عنوان مفسد فى الارض مجازات شوند. تا با دفع آفت، زمينه رشد فراهم گردد.

آيا حدود اسلامى كه تشبيه به باران رحمت الهى شده، خشونت ناميده مى شود!

ما معتقديم كه چنين افراد و گروههايى كه مستحقّ مجازات هاى اسلامى هستند، اگر مشمول اين مجازاتها نشوند خداوند آنها را رها نخواهد كرد، و همان عوارض و ناملايماتى كه سوغات كارهاى فاسد آنها بوده، دامنگير خود آنها خواهد شد.

2- امام هفتم شيعان، حضرت موسى بن جعفر عليه السلام، در تفسير آيه شريفه «يُحْىِ الْارْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا(1)» مى فرمايد:

لَيْسَ يُحْيِيْهَا بِالْقِطَرِ، وَ لكِنْ يَبْعَثُ اللَّهُ رِجَالًا فَيُحْيُونَ الْعَدْلَ فَتُحْيِى الْارْضَ لِإحْيَاءِ الْعَدْلَ، وَ لَإِقَامَةُ الْحَدِّ فِيهِ أَنْفَعُ فِى الْارضِ مِنَ الْقِطَرِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً(2)

منظور (فقط) اين نيست كه زمين هاى خشك را با بارانهاى پر بركت زنده مى كند، بلكه منظور اين است كه خداوند مردانى (بزرگ و مخلص و بلند همّت را) مبعوث مى كند، كه آنها عدالت را در جهان زنده مى كنند، و زمين بر اثر زنده شدن عدالت احياء مى گردد؛ و بدون شك اقامه و اجراى حدود و تعزيرات در روى زمين، پر منفعت تر است از اين كه چهل شبانه روز بر آن باران ببارد.


1- سوره حديد، آيه 17.
2- وسائل الشّيعه، جلد 18، صفحه 308، حديث 3.

ص: 41

توجّه مى كنيد در اين روايات، كه فلسفه اجراى حدود را بيان مى كند، سخنى از انتقام و خشونت و مانند آن نيست؛ بلكه سخن از محبّت و رحمت و اقامه عدل و سيراب كردن جامعه اسلامى و مانند آن است.

ب- مطالعه چگونگى اثبات حدود شرعى، جلوه هاى ديگرى از رحمت و رأفت اسلامى را در آئينه حدود و مجازاتهاى اسلامى به نمايش مى گذارد.

بسيارى از حدود با چهار شاهد، يا چهار بار اقرار ثابت مى شود؛ بدين معنى كه بايد چهار نفر انسان عادل شهادت دهند فلان زن و مرد را در حال انجام عمل منافى عفّت ديده اند، تا بتوان حدّ شرعى بر آنها جارى كرد.

آيا چنين امرى امكان پذير است! ما در روايات و كتابهاى تاريخ، حتّى يك مورد نيافتيم كه عمل منافى عفّت با شهادت شهود ثابت شده باشد، تا بر اساس آن، حد جارى شود. بنابراين، راه فوق عملًا بسته است و اين خود نوعى رحمت اسلامى محسوب مى شود، كه شامل اين نوع گنهكاران گرديده است.

راه ديگر، كه اقرار خود گناهكار است، شرايط متعدّدى دارد. از جمله اين كه بايد چهار بار اقرار كند، و هر اقرار در مجلس جدا گانه اى باشد، به طورى كه اگر در يك مجلس چهار بار اقرار كند، يك مرتبه محسوب مى شود!(1) علاوه بر اين، اگر مجرم قبل از اثبات جرمش نزد حاكم شرع توبه كند، و از كار خود نادم و پشيمان گردد، و آثار ندامت و پشيمانى در افعال و كردارش ظاهر گردد، اجراى حد بر او مشكل است!(2)

اين مطالب در روايات متعدّدى آمده كه به يك نمونه آن اشاره مى شود، تا شاهد رأفت و رحمت اسلامى جانشين حقيقى پيامبر صلى الله عليه و آله با مجرمى كه با پاى خويش به پشت ميز محاكمه آمده بود، باشيم:

«زن آلوده اى خدمت حضرت على عليه السلام رسيد، و از آن حضرت خواست كه با


1- مى توانيد رويات مذكور را در جلد 18 وسائل الشّيعه، صفحه 377 به بعد، مطالعه فرماييد.
2- مرحوم شيخ حرّ عاملى اين روايات را در جلد 18 وسائل الشّيعه، صحفه 327 به بعد، نقل كرده است.

ص: 42

اجراى حدّ زنا بر وى، او را از آلودگى پاك كند؛ زيرا عذاب دنيا از مجازات مداوم و قطع نشدنى جهان آخرت آسان تر است! حضرت فرمود: برو، پس از وضع حمل بيا، تا تو را پاك كنم. زن رفت و پس از زايمان بازگشت و تقاضاى خويش را تكرار كرد؛ حضرت پس از ردّ و بدل كردن سؤال هاى متعدّد (تا شايد زن را منصرف كند و او را در آنچه مى گويد به ترديد بيندازد) فرمود: برو بچّه ات را شير بده و پس از تمام شدن دوران شيرخوارگى اش بيا تا تو را پاك كنم. زن بازگشت و پس از دو سال براى بار سوم خدمت حضرت رسيد و تقاضاى خويش را تكرار كرد. حضرت بار ديگر سؤالهاى مختلفى مطرح كرد و زن پاسخ داد؛ حضرت در نهايت فرمود: برو بچّه ات را بزرگ كن، تا بتواند خودش را از خطرات روزانه حفظ كند، سپس نزد ما بيا تا تورا پاك كنيم. زن در حالى كه اشك مى ريخت بازگشت و ...(1)»

ملاحظه مى كنيد ثابت شدن جرمى كه حدّ شرعى دارد سهل و ساده نيست، و تا زمانى كه مجرم خود خواهان اجراى حد نباشد طبعاً نمى توان جرم وى را ثابت كرد، و اين خود نشانگر رأفت اسلامى است.

اگر اسلام آيين خشونت باشد، آيا براى اثبات جرم اين قدر سخت گيرى مى كند!

ج- بر فرض كه حدّى ثابت شود، و حاكم شرع تصميم بر اجراى آن بگيرد، در چگونگى اجراى آن، به آداب و دستوراتى برخورد مى كنيم كه مشحون از رحمت و رأفت اسلامى است؛ به نمونه هايى از اين آداب فهرست وار اشاره مى كنيم:

1- در ابتدا و انتهاى روزهاى زمستانى، كه هوا بسيار سرد است و تازيانه مجرم را آزار فراوان مى دهد، نبايد حد اجرا شود، بلكه بايد در ميانه روز كه هوا گرمتر است اجرا گردد!

2- در فصل تابستان بايد بر عكس عمل شود، در وسط روز كه هوا بسيار گرم است حد اجرا نگردد! بلكه در پايان روز انجام شود.(2)


1- وسائل الشّيعه، جلد 18، صفحه 378، حديث اوّل.
2- وسائل الشّيعه، جلد 18، صفحه 315 به بعد.

ص: 43

3- مجرم به هنگام دريافت تازيانه نبايد خوابيده باشد، بلكه بايد نشسته يا ايستاده باشد. زيرا ضربات تازيانه در اين دو حالت آهسته تر نواخته مى شود، و مجرم درد كمترى را تحمّل مى كند!(1)

4- اگر مجرم بيمار است تا زمان بهبودى اش اجراى حد به تأخير مى افتد!(2)

5- اگر باردار است تا زمان وضع حمل تأخير مى افتد!(3)

و ديگر آدابى (4) كه همگى نشانگر نهايت رأفت اسلامى حتّى در حقّ يك انسان گنهكار است؛ مشروح آن در كتابهاى فقهى آمده است.

توجّه به نكات سه گانه فوق، يعنى فلسفه حدود، راههاى اثبات مجازاتهاى اسلامى، و آداب و اجراى حدود و تعزيرات، و انديشه و تفكّر در ظرايف و ريزه كاريهاى موجود در آن، هر انسان منصف و به دور از پيشداورى را، وادار به اعتراف مى نمايد كه: رأفت و رحمت اسلامى حتّى در حدود و تعزيرات، كه ظاهرى خشونت آميز دارد، موجود است. بدين جهت اجراى مجازاتهاى اسلامى براى جامعه، بسيار بابركت و منشأ خيرات فراوان خواهد بود. به گونه اى كه بركات آن، از بركات بارانهاى پى در پى چهل شبانه روز هم افزونتر است!

ج- جنگ و رحمت اسلامى!

چرا اسلام، كه آن را آئين رحمت معرّفى مى كنيد، جهاد را تشريع كرده و به مسلمانان اجازه مى دهد به ديگران هجوم ببرند، و آنها را به قتل برسانند؟

آيا جنگ خشونت نيست؟ اگر خشونت است، چرا تجويز شده است؟


1- وسائل الشّيعه، جلد 18، صفحه 369، حديث اول.
2- وسائل الشّيعه، جلد 18، صفحه 320 به بعد.
3- وسائل الشّيعه، جلد 18، صفحه 378 به بعد.
4- مثل اين كه زدن شلاق به اعضاء خطر آفرين ممنوع شده است. اين روايت در وسائل الشّيعه، جلد 18، صفحه 369 به بعد ذكر شده است.

ص: 44

براى پاسخ به اين سؤال، لازم است ديدگاه قرآن مجيد را پيرامون جهاد به دست آوريم، تا معلوم شود كه آيا جهاد اسلامى نوعى خشونت است يا با رحمت اسلامى سازگار مى باشد؛ براى اين منظور كافى است آيات 60 و 61 سوره انفال را مورد مطالعه قرار دهيم:

«وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ»- اى مسلمانان! هر نوع نيرو و توانى داريد (اعم از توانايى هاى اقتصادى، نظامى، تبليغاتى، اجتماعى و مانند آن) براى مقابله با دشمنان آماده سازيد.

«تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ»- امّا نه براى هجوم به دشمن و آغاز جنگ توسّط شما، بلكه براى اين كه فكر جنگ را از سر دشمن خارج سازيد، و با آمادگى بالاى شما انديشه جنگ در نطفه خفه شود.

در حقيقت اسلام مى خواهد با ايجاد آمادگى عالى مسلمانان، ريشه جنگ را بخشكاند و زمينه درگيرى و خونريزى را از بين ببرد؛ اسلام مى گويد:

«قوى ونيرومند و پرقدرت باش، تا دشمن حتّى فكر جنگ و حمله را در سر نپروراند»

آيا چنين آئينى، آئين خشونت است؟

در آيه بعد مى خوانيم:

«وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»- اگر دشمنى دست به حمله زد و با توان بالاى نظامى شما روبه رو شد، و پرچم صلح را برافراشت، و تقاضاى صلح و آشتى كرد، شما نيز از درِ صلح در آييد وبا آنها پيمان صلح ببنديد.

چرا كه هدف اسلام درگيرى و خشونت و جنگ و خونريزى نيست و اكنون كه دشمن از كار خود پشيمان گشته و آماده صلح و آشتى است، جنگ را رها كنيد و آتش بس را بپذيريد.

خلاصه اين كه، بينش اسلام در مورد جنگ، يك تفكّر پيشگيرانه است و اگر مؤثّر نشد و جنگ رخ داد، از هر فرصت مناسبى براى قطع جنگ بهره مى جويد.

ص: 45

بدين جهت، اسلام به سربازانش اجازه آغاز هيچ جنگى را نداده، و در تمام جنگهاى اسلامى گلوله اوّل را دشمن شليك كرده است.

آيا اين ديدگاه در مورد جهاد، آميخته با خشونت است، يا نهايت رأفت و رحمت!

در آيه شريفه 194 سوره بقره نيز مى خوانيم:

«فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ»- يعنى، اوّلًا تنها در مقابل كسانى كه به مقابله و مبارزه با شما اقدام مى كنند، اجازه جنگ داده شده است؛ ثانياً در هجوم بر آنها بايد به اندازه اى كه شرّ و ظلم آنها دفع مى شود قناعت كنيد و پا را فراتر نگذاريد؛ و ثالثاً تقوا و خويشتندارى را، حتّى در ميدان جنگ و خونريزى، از دست ندهيد و بدانيد كه خداوند با تقوا پيشه گان است.

در حقيقت قانون جهاد اسلام چيزى است كه همه عقلاى جهان آن را قبول دارند، و به آن عمل مى كنند. آيا هيچ عاقلى اجازه مى دهد كه انسان در مقابل هجوم دشمن تسليم شود، تا مسلّط بر جان و مال و ناموس او گردد؟ هرگز! بلكه تمام عقلاء همان منطق بازدارنده قرآن را توصيه مى كنند.

د- جهاد ابتدائى نوعى خشونت!

اشاره

سؤال: آنچه گفتيد در مورد جهاد دفاعى اسلام صحيح و مورد قبول، و ما نيز معترفيم كه جهاد دفاعى خشونت محسوب نمى شود، بلكه هماهنگ با رحمت و رأفت اسلامى است؛ امّا آيا جهاد ابتدايى كه بدون حمله طرف مقابل انجام مى شود، نيز هماهنگ با رحمت اسلامى است؟ و نوعى خشونت تلقّى نمى گردد؟

پاسخ: اوّلًا برخى از محقّقان و انديشمندان و مورّخان اسلامى معقدند كه در اسلام جهاد ابتدايى نداريم، و تمام جنگهاى زمان پيامبر صلى الله عليه و آله در صدر اسلام جنبه دفاعى داشته است؛ يعنى، حمله از سوى دشمنان بوده و پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان به دفاع از خويش بر مى خاستند.

ص: 46

مثلًا در «جنگ احزاب» كه يكى از گسترده ترين نبردهاى دشمنان اسلام عليه پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان بود، و كار بر خداپرستان سخت شد، آغازگر جنگ، مشركان بودند. آنها از نقاط مختلف سرزمين حجاز، به فرماندهى مشركان مكّه به سمت مدينه حركت كرده و آن شهر را محاصره نمودند. مسلمانان ناچار بودند از جان و مال و ناموس و عقايد خويش دفاع كنند. آيا هيچ عاقلى به خود اجازه مى دهد كه در مقابل دشمنان تا دندان مسلّح (كه قصد داشتند پيامبراسلام صلى الله عليه و آله و مسلمانان را به قتل برسانند و زنان و بچّه هاى آنان را اسير كنند و مدينه را ويران نمايند) ساكت بنشيند؟ آيا مقابله با آنها خشونت محسوب مى شود؟

در «جنگ حُنين» به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر دادند كه «قبيله هوازان» و برخى ديگر از مشركان، قصد حمله بر مدينه، پايگاه اصلى مسلمانان، را دارند. پيامبر مسلمانان را براى دفاع از خود و آئينشان آماده كرد و جنگ حنين بدين شكل رخ داد.

در ميان جنگ هاى صدر اسلام، شايد تصوّر شود «جنگ خيبر» جهاد ابتدايى بوده است؛ ولى مطالعه تاريخ نتيجه ديگرى در اختيار ما مى نهد، و روشن مى كند كه آن هم دفاعى بوده است؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله قصد داشت با اين جهاد پاسخ دندانشكنى به كارشكنيها و توطئه ها و شيطنتهاى آنها، كه در بيشتر حوادث بطور مستقيم يا غير مستقيم دخالت داشتند، بدهد؛ علاوه بر اين كه، خيبر كانون فساد و فتنه محسوب مى شد، و مسلمانان با حمله به آنجا قصد از بين بردن مركز فتنه و فساد را داشتند.

بنابراين، جنگ خيبر هم جهاد ابتدايى نبوده است.

همانگونه كه «جنگ بدر» نيز چنين بود. در سال دوم هجرت، دو حادثه به نام جنگ بدر رخ داد، كه يكى به «بدر صغرى» و ديگرى به «بدر كبرى» معروف شد، و آغاز آن توسّط دشمنان اسلام بود. به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله خبر رسيد كه عدّه اى از سران مشركان مكّه به اطراف مدينه آمده و شتران و گوسفندان و ساير اموال مسلمانان را به تاراج برده، در حال فرار به سوى مكّه هستند. پيامبر صلى الله عليه و آله سربازان اسلام را به تعقيب آنها

ص: 47

فرستاد. سربازان، دشمن را تا سرزمين بدر تعقيب كردند، ولى از دست يافتن به دشمن نااميد شدند. اين حادثه بدون درگيرى پايان يافت، و به «بدر صغرى» مشهور شد. جنگ «بدر كبرى» كه پس از چندى در همان سال رخ داد، در حقيقت پاسخى به همان تجاوز آشكار سران مكّه بود و جهاد دفاعى محسوب مى شد.

«فتح مكّه» يكى از لشكركشى هاى مهمّ پيامبر اسلام بود؛ امّا اوّلًا، اين لشكركشى براى متلاشى كردن كانون دشمنان اسلام و مشركان بود، كه تمام مشكلات و ناملايمات و جنگهاى مسلمانان را از آنجا هدايت مى كردند؛ و ثانياً، در فتح مكّه جنگى رخ نداد، و هنگامى كه مشركان سپاه عظيم و لشكر بزرگ مسلمانان را مشاهده كرده، و خود را در محاصره مسلمانان ديدند، بدون جنگ و درگيرى تسليم شدند.

خلاصه اين كه، طبق عقيده اين گروه از محقّقان و انديشمندان و مورّخان اسلامى، تمام جنگهاى صدر اسلام جهاد دفاعى بوده و هيچ كدام از آنها جنبه جهاد ابتدايى نداشته است. آياتى از قرآن مجيد نيز اشاره بلكه دلالت بر مطلب فوق دارد؛ از جمله در آيه سيزدهم سوره توبه مى خوانيم:

أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْمَاً نَّكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ

آيا شما با جمعيّتى كه به عهد و پيمان خويش وفا نمى كنند، و عهد شكنى مى نمايند و تمام سعى و تلاش خويش را براى نابودى پيامبر صلى الله عليه و آله و تبعيد او به كار مى گيرند، و آغازگر جنگ عليه شما هستند، پيكار نمى كنيد!

جمله «هُمْ بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» شاهد خوبى است بر اين كه جنگهاى صدر اسلام جنبه دفاعى داشته و جهاد ابتدايى نبوده است.

آيه چهارم سوره توبه از ديگر آياتى است كه مطلب فوق را تأييد مى كند؛ خداوند متعال پس از برائت و بيزارى از مشركان و اعلان جنگ با آنها، گروهى را استثناء كرده و مى فرمايد:

ص: 48

إِلَّا ا لَّذِينَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَ لَمْ يُظَاهِروُا عَلَيْكُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ

مگر كسانى از مشركان كه با آنها عهد بستيد، و چيزى از آن را در حقّ شما فروگذار نكردند، و احدى را بر ضدّ شما تقويت ننمودند؛ پيمان آنها را تا پايان مدّتشان محترم بشماريد، زيرا خداوند پرهيزگاران را دوست دارد.

تعبيراتى كه در اين آيه شريفه به كار رفته نشان مى دهد كه تا دشمنان اسلام پيمان شكنى نكنند، و با كسانى كه با مسلمين مستقيماً در جنگ هستند همكارى نداشته باشند، و خلاصه احساس خطرى از ناحيه آنها نشود، مسلمانان با آنها وارد جنگ نمى شوند. و در يك جمله، مسلمانان شروع كننده و آغازگر جنگ نخواهند بود.

علاوه بر دو آيه فوق، آيه 61 سوره انفال، كه شرح آن گذشت، نيز مؤيّد همين مطلب است. آيه مذكور به مسلمانان سفارش مى كند دستى كه براى صلح به سوى آنان دراز مى شود را به گرمى بفشارند. مفهوم اين مطلب آن است كه اسلام به اقوام و ملل و كشورهايى كه تمايل به جنگ ندارند حمله نمى كند و آنها را مورد هجوم قرار نمى دهد.

خلاصه اين كه:

اوّلًا: طبق نظر برخى از محقّقان و انديشمندان و مورّخان اسلامى، جنگهاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در صدر اسلام همگى جهاد دفاعى بوده و هيچ كدام جهاد ابتدايى به شمار نمى آيد، و آياتى از قرآن مجيد نيز اين مطلب را تأييد مى كند.

ثانياً: از قرآن مجيد سه نوع جهاد ابتدايى استفاده مى شود كه هماهنگ با عقل و سيره تمام عقلاى جهان است، و هيچ تضادّ و تنافى با رحمت و رأفت اسلامى ندارد:

اوّل- جهاد براى خاموش كردن آتش فتنه

آيه شريفه 193 سوره بقره، به اين نوع جهاد اشاره مى كند؛ خداوند در اين آيه مى فرمايد:

وَ قَاتِلوُهُمْ حَتَّى لَاتَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ

ص: 49

با آنها پيكار كنيد؛ تا فتنه (و بت پرستى، و سلب آزادى از مردم) باقى نماند، و دين مخصوص خدا گردد.

طبق اين آيه شريفه هر كجا فتنه اى برپا گردد و راهى براى از بين بردن آن جز جنگ نباشد، به ما اجازه داده شده براى رفع فتنه، دست به جهاد ابتدايى بزنيم. و همانطور كه گفته شد اين نوع جهاد ابتدايى مورد قبول عقلا و ساير اديان و مذاهب عالم نيز مى باشد، و سيره عقلا آن را تأييد مى كند. كه به دو نمونه آن اشاره مى شود:

1- چند سال قبل كه كشور مسلمان بوسنى و هرزه گوين مورد حمله وحشيانه صربهاى ظالم قرار گرفت، و آنها به تخريب خانه ها و مساجد و مزارع و بيمارستانها و ساير مراكز اين كشور اسلامى پرداختند، و از آن بدتر نسل كشى گسترده اى را آغاز كردند، اتحاديّه اى در كشورهاى اروپايى تشكيل شد تا درباره اين فتنه چاره اى بينديشند؛ آنها در نهايت به اين نتيجه رسيدند كه براى دفع اين فتنه چاره اى جز تهاجم نظامى و درگيرى با صربها ندارند؛ بدين منظور به آنها حمله كرده و فتنه را خاموش نمودند.

ما در اينجا به انگيزه هاى اتحاديّه مذكور كارى نداريم (كه امور معنوى و كمك به مسلمانان بوده، يا جلوگيرى از مشكلاتى كه در آينده دامنگير خود آنها خواهد شد، يا امور ديگر) ولى به هر حال آنها اين جهاد ابتدايى و هجوم نظامى را براى سركوب فتنه صربها صحيح دانسته و انجام دادند، و بقيّه عقلاى جهان نيز كار آنها را تأييد كردند.

2- نمونه زنده تر، جنگى است كه اخيراً در افغانستان رخ داد. ما شاهد بوديم كه طالبان پس از تسلّط بر اين كشور شروع به كشت وسيع خشخاش نمود تا كشورهاى همسايه و خاورميانه و بلكه سراسر جهان را آلوده كند. علاوه بر آن، دست به جنايات بى سابقه اى در داخل افغانستان زد و براى مردم اين كشور و ساير جهانيان تبديل به يك فتنه خطرناك شد؛ در اينجا اگر براى ختم اين غائله و دفع اين فتنه، شوراى امنيّت سازمان بين الملل، نيرويى تشكيل مى داد تا با حمله به افغانستان، مردم مظلوم آن كشور و همه مردم جهان را از شرّ طالبان نجات دهد، بدون شك كار پسنديده و مورد

ص: 50

قبول همه عقلاى جهان بود. و اگر مردم جهان در داستان افغانستان به آمريكا معترض بودند، براى اين بود كه كشور متجاوز با سابقه بدى كه از خود به جاى گذاشته، جاى هيچ حسن ظنّى را باقى نگذاشته و مردم مى دانند كه او براى دفع فتنه پاى به اين سرزمين ننهاده، بلكه به دنبال مطامع خويش مى باشد.

به هر حال، جنگ و جهاد براى خاموش كردن فتنه، كه از قرآن مجيد استفاده مى شود، امرى مورد قبول و پذيرش تمام عقلا در سراسر جهان مى باشد، و خشونت محسوب نمى شود.

دوم- جهاد با طاغيان و باغيان

هر گاه دو طايفه، يا دو گروه، يا دو كشور اسلامى، به جان هم بيفتند و با يكديگر درگير شوند، وظيفه ساير مسلمين- طبق آنچه در قرآن مجيد آمده (1)- اين است كه اختلافات آنها را بر طرف نموده و صلح و آشتى را در بين آنها برقرار نمايند. و اگر يكى از آنها كوتاه نيامد، و دست از ظلم و تجاوز و تعدّى برنداشت، و على رغم آمادگى طرف مقابل براى صلح، همچنان به هجوم و يورش خود ادامه داد، از ديدگاه اسلام «باغى» شمرده مى شود. در اينجا اسلام به مسلمانان اجازه مى دهد كه به جنگ «گروه باغى» بروند و با او جهاد ابتدايى كنند- هر چند او با ما كارى نداشته باشد و طرف درگيرى ما نباشد.

اسلام نمى پسندد كه گروهى بر گروه ديگر ظلم كنند و ما فقط نظاره گر باشيم. بلكه به ما دستور مى دهد به يارى مظلوم بشتابيم.

بر همين اساس، ما معتقديم كه تمام كشورهاى اسلامى، به هر شكل ممكن، بايد به فلسطين مظلوم كمك كنند و شرّ اسرائيل غاصب و ظالم، كه هر روز ظلم و جنايت تازه اى مى آفريند، و عرصه را بر مسلمانان مظلوم آن ديار تنگ كرده، رفع نمايند.

وگرنه بدون شك در پيشگاه خداوند مسؤوليّتى بس سنگين خواهند داشت.


1- اين دستور زيبا و انسانى در آيه شريفه نهم سوره حجرات آمده است.

ص: 51

اين نوع از جنگ، هر چند جهاد ابتدايى محسوب مى شود ولى با هر منطق و عقل سليمى سازگار است، و خشونت به شمار نمى آيد. بلكه مقتضاى رأفت و رحمت اسلامى نسبت به گروه مظلوم و تحت ستم مى باشد.

سوم- جهاد براى كسب آزادى تبليغ اسلام

اگر مسلمانان بخواهند از راه هاى منطقى، دين و آئين خويش را تبليغ كنند، و آن را به غير مسلمانان عرضه نمايند، ولى عدّه اى مزاحم آنها شوند، و مانع تبليغات منطقى و صحيح آنها گردند، و براى اين امر مقدّس مانع تراشى كنند، به گونه اى كه قلم ها را بشكنند، زبانها را ببرند، و نفسها را در سينه خفه كنند، اسلام در اين مورد نيز به پيروان خويش اجازه مى دهد كه براى از بين بردن اين موانع و تبليغ صحيح و منطقى آئين حق (نه تحميل آن به زور و قدرت شمشير) دست به جهاد ابتدايى بزنند، و بر دشمنان جاهل و نادان بتازند، و موانع را از سر راه بردارند.

اسلام، هنگامى كه به ايران آمد، براى تحميل عقيده بر ايرانيان پاى به اين سرزمين ننهاد، بلكه براى رفع موانع نامعقولى كه بر سر راه تبليغات منطقى اسلام وجود داشت، با لشكريان ايران به مبارزه پرداخت؛ ولى پس از پيروزى بر لشگر ساسانيان، هرگز مردم را مجبور به پذيرش اسلام نكرد. بدين جهت سالها پس از فتح ايران توسط اسلام، برخى از آتشكده ها روشن بود و تعدادى از مردم بر كيش و آئين سابق خود باقى بودند، هر چند غالب مردم ايران، كه افراد باهوشى بودند، دين اسلام را از صميم دل پذيرفتند، و دستورات آن را به جان خريدند.

ساسانيان مانع اصلى تبليغ اسلام در ايران بودند. اسلام با برداشتن اين مانع بزرگ از سر راه مردم، زمينه پذيرش اسلام را توسّط ايرانيان فراهم كرد. بدون شك اين نوع از جهاد ابتدايى نيز مورد انكار عقلاى جهان نمى باشد.

به طور كلّى جهاد ابتدايى، كه براى خاموش كردن آتش فتنه، و يا جلوگيرى از

ص: 52

طغيان طاغيان و باغيان، و يا از بين بردن موانع تبليغات اسلامى، صورت مى گيرد، خشونت محسوب نمى شود بلكه عين رحمت و رأفت اسلامى است.

از آنچه گفته شد بخوبى روشن مى شود كه اسلام، آئين رأفت و رحمت است و حتّى برخى از دستورات دينى آن، كه در ظاهر خشونت آميز به نظر مى رسد، (هرگاه اندكى پيرامون آن تفكّر و انديشه شود، روشن مى گردد كه) هيچ منافاتى با رحمت اسلامى ندارد. و آنان كه به اين آئين سراسر رحمت و رأفت، برچسب خشونت زده اند، يا انسانهاى دورافتاده از تعاليم اسلامى هستند، يا دشمنان كينه توزى هستند كه اسلام را مانع مطامع و منافع نامشروع خويش مى بينند.

بلاها و مجازاتهاى الهى هم رحمت است!

ما معتقديم- اگر تعجّب نكنيد- بلاها و مجازاتهاى الهى، كه در دنيا شامل گنهكاران مى شود و دامن آنها را مى گيرد، هر چند ظاهرى خشونت آميز دارد، ولى آن ها هم رحمت است! قرآن مجيد در اين زمينه، در آيه شريفه 94 سوره اعراف تعبير جالبى دارد؛ در آيه مذكور مى خوانيم:

وَ مَآ أَرْسَلْنَا فِى قَرْيَةٍ مِنْ نَبِىٍّ إِلَّآ أَخَذْنَآ أَهْلَهَا بِالْبَأْسَآءِ وَ الضَّرَّآءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ

و ما در هيچ شهر و آبادى پيامبرى نفرستاديم مگر اين كه اهل آن را به ناراحتيها و خسارتهايى گرفتار ساختيم؛ شايد به خود آيند و به سوى خدا باز گردند و تضرّع كنند.

انسانِ مستِ ناز و نعمت، گوشش بدهكار حرف پيامبران نيست؛ امّا هنگامى كه با مشكلات دست و پنجه نرم كند، غرورش مى شكند، و گوشش آماده پذيرش سخن حق مى شود.

بنابراين، عذابهاى الهى كه سبب بيدارى گناهكاران و بازگشت آنها به سوى خداو موجب تضرّع و توبه و انابه مى گردد، خشونت نيست، بلكه رحمت و رأفت الهى است.

ص: 53

ويژگى هاى عبادالرّحمن

اشاره

ص: 54

ص: 55

1 تواضع و فروتنى

اشاره

اوّلين صفت از صفات شايسته عبادالرّحمن و بندگان خاصّ خداوند، تواضع و فروتنى شمرده شده است. خداوند متعال در اوّلين توصيف خلق و خوى زشت تكبّر و خودبرتر بينى را از اين دسته از بندگان خاصّ خود نفى كرده است:

وَ عِبَادُ الرَّحْمنِ ا لَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرضِ هَوْناً(1)

بندگان (خاصّ خداوندِ) رحمان كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبّر بر زمين راه مى روند.

سؤال: اوّلين مطلبى كه ممكن است به ذهن بيايد اين كه: راه رفتن متكبّرانه يا متواضعانه در حدّى از اهمّيّت نيست كه به عنوان اوّلين ويژگى عبادالرّحمن مطرح شود، چطور ابتدا به اين مطلب اشاره شده است؟

پاسخ: ويژگيهاى درونى انسان- چه بخواهد و چه نخواهد- نمادها و بروزهايى دارد؛ گاه در سخن گفتن، گاه در راه رفتن، گاه در برخوردهاى اجتماعى، گاه در خنديدن، گاه در قيافه گرفتن، و مانند آن، همانگونه كه حضرت على عليه السلام فرمود:


1- سوره فرقان، آيه 63.

ص: 56

مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَيْئاً إِلَّا ظَهَرَ فِى فَلَتَاتِ لِسَانِهِ وَ صَفَحَاتِ وَجْهِهِ (1)

هيچ كس چيزى را در درون جان خود مخفى و پنهان نكرده، مگر اين كه آثار آن در لغزشهاى زبان و چهره اش ظاهر مى گردد.

گاه الفاظ و سخنانى كه بطور اشتباه از زبان انسان خارج مى شود، كانالى است به حقايق درون انسان؛ بلكه طبق نظريّه دانشمندان روانشناس و روانكاو، شوخيها و سخنان ناروا، و حتّى سخنانى كه در حال خشم و غضب گفته مى شود، مى تواند دريچه اى براى كشف درون پر رمز و راز انسان باشد.

با توجّه به مطلب فوق، تكبّر و خود برتر بينى نيز نمودها و بروزهايى دارد؛ ولى بارزترين و آشكارترين نماد آن، در هنگام راه رفتن آشكار مى شود. زيرا انسان متكبّر به هنگام راه رفتن پاها را بر زمين مى كوبد، و با قامتى راست و سر به آسمان و سينه اى جلو داده، و دستانى بر كمر گرفته، راه مى رود؛ به گونه اى كه هر كس او را ببيند، براحتى به وجود صفت زشت تكبّر در او پى مى برد. و از اين كه اين خوى زشت همچون موريانه از درون او را تهى و سست و بى اعتبار مى كند، برايش افسوس مى خورد.

البتّه تمام بحثهاى فوق مبتنى بر اين است كه ما معنى تحت اللّفظى (ظاهرى) آيه شريفه را در نظر بگيريم؛ امّا اگر گفته شود منظور از «مشى» راه رفتن عادى نيست بلكه منظور خطّ و مشى زندگى و برنامه هاى اجتماعى است، در اين صورت آيه شريفه معناى گسترده ترى پيدا مى كند؛ بدين معنى كه عبادالرّحمن كسانى هستند كه تمام برنامه هاى زندگى آنها- چه فردى و چه اجتماعى- توأم با تواضع و فروتنى است، و اين بندگان خاصّ خداوند همواره از تكبّر و خودبرتربينى به دورند.

طبق هر دو تفسير، تواضع يكى از صفات شايسته عبادالرّحمن است؛ البتّه تواضع در تمام برنامه هاى زندگى.


1- نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 26.

ص: 57

تواضع در مشى، در آيات ديگر

تواضع در راه رفتن، در دو آيه ديگر از قرآن مجيد نيز آمده است، توجّه كنيد:

1- خداوند مهربان در آيه شريفه 18 سوره مباركه لقمان، سفارش لقمان به پسرش را چنين نقل مى كند:

وَ لَاتَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحاً

(پسرم!) مغرورانه بر زمين راه مرو!

در اين آيه شريفه از راه رفتن روى زمين به صورت «مرح» نهى شده است. «مرح» در لغت به معنى شدّت خوشحالى است؛ به طورى كه آدم حالت مستى پيدا كند؛ بنابراين، منظور از «انسان مرح» در آيه شريفه، انسان خوشحالى است كه مست و مغرور است.

لقمان به فرزندش سفارش مى كند كه همانند انسانهاى خوشحالِ مستِ مغرور بر زمين راه نرود.

2- آيه ديگر كه موضوع مورد بحث را مطرح كرده، آيه شريفه 37 سوره مباركه اسراء است. خداوند متعال در اين آيه، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را مخاطب قرار داده و مى فرمايد:

وَ لَاتَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُوْلًا

(اى پيامبر ما!) روى زمين با تكبّر راه مرو؛ تو نمى توانى زمين را بشكافى، و طولِ قامتت هرگز به كوهها نمى رسد!

اين آيه شريفه اشاره به مطلبى دارد كه در احاديث نيز منعكس شده، و در بحث هاى آينده مطرح خواهد شد. و آن اين كه متكبّران ضعف و ناتوانى خود را فراموش كرده و حقارت خويش را در برابر دستگاه آفرينش از ياد برده اند، و لهذا دچار تكبّر شده اند. خداوند متعال در آيه مذكور همين مطلب را به ياد متكبّران

ص: 58

مى آورد كه هر چند قدمهايتان را محكم برداريد، هرگز نمى توانيد زمين را بشكافيد، و هر قدر با قامت راست راه برويد هرگز قامتتان به اندازه كوههاى سر به فلك كشيده نمى شود! كوههاى عظيمى كه قسمت ناچيزى از آن از زمين خارج شده، و قسمت عمده آن در دل زمين نامرئى است. تازه همين كوههاى با عظمت هنگامى كه از فاصله دور به كره زمين نگاه مى شود به چشم نمى آيند و همچون نقاط برآمده يك پرتقال، يا نارنج مى باشد، نه بيشتر! وقتى اين كوههاى با عظمت به چشم نمى آيد، تو با اين جثّه ضعيف و حقيرت چه چيزى را مى خواهى به نمايش بگذارى! بنابراين، جايى براى پا بر زمين كوبيدن و با قامت كشيده و راست راه رفتن، و سينه سپر كردن نيست؛ بلكه بايد در مقابل خداوند و جهان خلقت سر تعظيم فرود آورد.

چرا تواضع؟

سؤال: چرا خداوند متعال تواضع را به عنوان اوّلين ويژگى عبادالرّحمن بر شمرده است؟

پاسخ: هنگامى كه آيات قرآن و روايات اسلامى را مطالعه مى كنيم، در مى يابيم كه سرچشمه تمام بدبختيها تكبّر و خودبرتر بينى است! آرى، تكبّر موجب كفر به خدا، كفر به پيامبران و فرستادگان خدا، و به فراموشى سپردن همه ارزشها و خوبيهاست! شواهد فراوانى گواه بر اين ادّعاست، كه به دو نمونه آن اشاره مى كنيم:

الف- تكبّر شيطان و آثار آن مهمترين شاهد بر مدّعاى فوق است. خداوند متعال تصميم مى گيرد هم ملائكه و فرشتگان- و هم ابليس را كه فرشته نبود، ولى در صفّ ملائكه بود- امتحان كند؛ آدم را از خاك گنديده اى مى آفريند، و سپس از روح خودش در پيكر بى جان او مى دمد؛ هنگامى كه روح الهى در پيكر آدم دميده شد، فرمان سجده بر آدم صادر گشت. همه فرشتگان امر خداوند را اطاعت كرده و بى چون و چرا و به نيّت انجام فرمان او بر آدم سجده نمودند. امّا يكى به فرمان الهى گردن ننهاد! (إِلَّآ إِبْلِيسَ

ص: 59

أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ؛ جز ابليس كه سر باز زد و تكبّر ورزيد، و (بخاطر نافرمانى وتكبّرش) از كافران شد! «سوره بقره، آيه 34»)

آرى، ابليس از انجام دستور پروردگار ابا كرد، و بر اثر تكبّر كفر را پيشه خود نمود، و در زمره كفّار قرار گرفت. بله، ثمره شوم درخت پليد تكبّر، كفر و بى ايمانى است.

تكبّر جلوى فهم و درك شيطان راگرفت؛ همانگونه كه در حديثى- كه شرح آن خواهد آمد- به اين مطلب اشاره شده، كه هر چه تكبّر بيشتر شود، به همان مقدار از قدرت تفكّر و انديشه انسان كاسته مى گردد.

شيطان با آن همه شيطنت و زرنگى اش، هدف از سجده بر آدم را نفهميد؛ بدين جهت در مقام اعتذار از كرده اش، خطاب به پروردگار عرض كرد:

«من بر آدمى سجده كنم كه از گل گنديده خلق شده است!»

شيطان متكبّر و مغرور جنبه مُلكى آدم را ديد، ولى از جنبه ملكوتى او غافل شد؛ زيرا شخص متكبّر، ناقص العقل و كم شعور مى گردد؛ ولهذا به اين نكته كه آدم از گِل گنديده آفريده شده انديشيد، ولى به قدرت خداوند در آفرينش آدم فكر نكرد؛ به اين كه آدم معلّم فرشتگان است نينديشيد؛ به اين كه آدم گُل سر سبد مخلوقات جهان است، توجّه نكرد! و اى كاش انحطاط ابليس در همين نقطه متوقّف مى گشت، و از اسب سركش تكبّر پياده مى شد، و گذشته را جبران مى كرد. ولى افسوس كه چنين نشد، و غرور و خودبرتربينى او به جايى رسيد كه به آفريدگار جهان هستى اعتراض كرد:

چرا چنين امرى صادر كردى! من و آدم قابل مقايسه نيستيم! او از گِل گنديده آفريده شده و من از آتش نورانى؛ آيا سزد كه يك موجود نورانى بر موجودى ظلمانى سجده كند! آيا چنين فرمانى مطابق حكمت است!

حقيقتاً بايد از تكبّر و غرور به خداوند پناه برد، كه چقدر انسان را پست و بى اعتبار مى كند. متكبّر به جايى مى رسد كه نه تنها به خداوند كافر مى شود، بلكه به او اعتراض مى نمايد. ابليس در اين مرحله هم توقّف نكرد، و در صدد توبه و بازگشت و جبران

ص: 60

برنيامد، بلكه آخرين گام گمراهى و ضلالت را نيز برداشت. گامى كه با آن تمام درها را به روى خويش بست، و به بيابان تاريك و ظلمانى قدم نهاد، كه هيچ نور اميدى در آن وجود نداشت! خطاب به خدا عرض كرد:

أَنْظِرْنِى إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (1)

خدايا! مرا تا روزى كه (مردم) بر انگيخته مى شوند مهلت ده (و زنده بگذار).

و خداوند نيز به او مهلت داد.

سؤال: شيطان به چه منظور اين تقاضا را مطرح كرد و هدف از اين درخواست چه بود؟

پاسخ: ابليس فرصت گرفت تا از فرزندان آدم انتقام بگيرد. او آدم را سبب تمام بدبختيهاى خويش مى دانست، بدين جهت از خداوند مهلت گرفت تا فرزندان او را تا قيام قيامت گمراه كند. تكبّر اجازه نداد كه او سر نخ اصلى مشكلات و انحطاطش را درك كند. و لهذا به بيراهه رفت و تصميم به انتقام گرفت.

حقيقتاً داستان تلخ ابليس عبرت آميز است و درسهاى فراوانى به انسان مى دهد.

حضرت على عليه السلام در خطبه قاصعه (خطبه 192) كه طولانى ترين خطبه نهج البلاغه محسوب مى شود، درباره ضررهاى تعصّب و تكبّر(2)، بسيار زيبا سخن مى گويد.

آن حضرت هنگامى كه مشاهده مى كند جامعه مبتلا به اين دو بيمارى (تعصّب و تكبّر) كشنده شده، به ايراد خطبه اى مى پردازد. در اينجا به بخشهايى از اين خطبه پر محتوا توجّه كنيد:

فَعَدُوُّ اللَّهِ إِمَامُ الْمُتَعَصِّبِينَ، وَ سَلَفُ الْمُسْتَكْبِرِينَ، ا لَّذِى وَضَعَ أَسَاسَ الْعَصَبِيَّةِ، وَ نَازَعَ اللَّهَ رِداءَ الْجَبْرِيَّةِ، وَ ادَّرَعَ لِبَاسَ التَّعَزُّزِ، وَ خَلَعَ قِنَاعَ


1- سوره اعراف، آيه 14.
2- « تكبّر» به معنى خود برتر بينى و توجّه به نقاط ضعف مردم و غفلت از كاستى خويشتن، و« تعصّب» به معنى طرفدارى غير منطقى و لجوجانه از شخص يا چيزى است.

ص: 61

التَّذَلُّلِ؛

(ابليس) دشمن خدا، پيشواى متعصّبان و سر سلسله متكبّران است، كه اساس تعصّب را پى ريزى كرد، و با خداوند در رداى جبروتى به ستيز و منازعه پرداخت، و لباس بزرگى به تن پوشيد، و پوشش تواضع و فروتنى را كنار گذارد!

امام دو لقب به شيطان داد كه براى متكبّران و متعصّبان پيام مهمّى دارد؛ زيرا شيطان را پيشواى متعصّبان و پدر بزرگ متكبّران معرّفى كرد؛ يعنى، كسانى كه تعصّب دارند، در پشت سر شيطان حركت مى كنند و رهبرى آن موجود طرد شده را گردن نهاده اند، و انسانهاى متكبّر با شيطان ارتباط بر قرار كرده و از منسوبين او به شمار مى روند! چرا كه او پايه گذار اصلى تكبّر و تعصّب در جهان است.

حضرت سپس نتيجه اعمال شوم مذكور را چنين بيان مى كند، ثمرات شومى كه در انتظار هر متكبّر و متعصّبى خواهد بود:

أَلَا تَرَوْنَ كَيْفَ صَغَّرَهُ اللَّهُ بِتَكَبُّرِهِ، وَ وَضَعَهُ بِتَرَفُّعِهِ، فَجَعَلَهُ فِى الدُّنْيَا مَدْحُوراً، وَ أَعَدَّ لَهُ فِى الْآخِرَةِ سَعِيراً!

مگر نمى بينى كه چگونه خداوند او (ابليس) را به خاطر تكبّرش تحقير كرد و كوچك شمرد، و در اثر بلند پروازى اش پست و خوار گردانيد، و به همين جهت او را در دنيا طرد كرد، و آتش فروزان دوزخ را در آخرت برايش مهيّا نمود!

ذلّت و خوارى شيطان در دنيا به جايى رسيده كه هر كس مى خواهد كار خيرى انجام دهد، ابتدا از شرّ شيطان به خداوند پناه مى برد، و هر كس كار زشتى مرتكب مى شود، شيطان را عامل آن مى داند و او را مورد لعن و نفرين قرار مى دهد!

پستى و سقوط بيش از اين، امكان ندارد. در دنيا در نهايت حقارت و پستى، و در آخرت در بدترين عذابها و سوزاننده ترين آتشها! آرى، اينها همه نتيجه تكبّر است!

ب- داستان قوم متكبّر حضرت شعيب عليه السلام نمونه اى ديگر از آثار شوم تكبّر است.

تكبّر همان گونه كه منتهى به كفر به خدا مى گردد، كفر به پيامبران الهى را نيز در پى دارد.

ص: 62

قوم شعيب عليه السلام محضر آن پيامبر بزرگوار مشرّف شده، و خطاب به حضرتش عرضه داشتند:

مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِّمَّا تَقُولُ وَ إِنَّا لَنَرَيكَ فِينَا ضَعِيفاً وَ لَوْ لَارَهْطُكَ لَرَجَمْنَاكَ وَ مَا أَنْتَ عَلَيْنَا بِعَزِيزٍ(1)

(اى شعيب!) بسيارى از آنچه را مى گويى نمى فهميم، و ما تورا در ميان خود ضعفيف مى دانيم و اگر به خاطر قبيله كوچكت نبود، تو را سنگسار مى كرديم؛ و تو در برابر ما قدرتى ندارى!

آنها مى فهميدند كه پيامبر خدا چه مى گفت؛ ولى تكبّر و خودخواهى اجازه نمى داد كه به سخنان او ترتيب اثر دهند.

بنابراين، هنگامى كه جمعيّتى مسير تكبّر را در پيش گيرد، زير بار دعوت پيامبران هم نمى رود، و از بيراهه كفر به انبياء سر در مى آورد!

در آيه هفتاد و ششم سوره اعراف نيز مى خوانيم:

قَالَ ا لَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِى آمَنْتُمْ بِهِ كَافِروُنَ

متكبّران گفتند: (ولى) ما به آنچه شما به آن ايمان آورده ايد كافريم.

اين آيه شريفه نيز سرانجام تكبّر و غرور و خود برتر بينى را كفر به پيامبران بيان مى كند.

مطلب مذكور، در مورد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز به چشم مى خورد؛ تكبّر برخى از مشركين باعث شد كه نه تنها به آئين آن حضرت ايمان نياوردند بلكه حاضر نمى شدند سخنان آن حضرت را بشنوند. عدّه اى از متكبّران لجوجِ عنود، نه تنها دستهايشان را در گوش فرو مى كردند، بلكه علاوه بر آن لباسها را نيز بر سر مى كشيدند! تا مبادا سخنى از سخنان فرستاده خدا در گوششان فرو رود.(2)


1- سوره هود، آيه 91.
2- آيه شريفه هفتم سوره هود ناظر بر همين مطلب است.

ص: 63

انسان متواضع سخنان ديگران را مى شنود؛ اگر سخن حقّى بود مى پذيرد، وگرنه آن را رد مى كند، و هرگز با حرف حق دشمنى و لجاجت نمى نمايد. چرا كه دشمنى با سخن حق، نشانه تكبّر است.

خلاصه اين كه، تكبّر و خود برتر بينى سبب كفر به خداوند و پيامبر او مى گردد.

آثار تكبّر در روايات

تكبّر انعكاس گسترده اى در روايات اسلامى دارد؛ كه به سه نمونه آن اشاره مى كنيم:

الف- پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در حديث زيبايى فرمودند:

إِيَّاكُمْ وَ الْكِبْرَ، فَإِنَّ إِبْلِيسَ حَمَلَهُ الْكِبْرُ عَلى أَنْ لَايَسْجُدَ لِآدَمَ؛(1)

از تكبّر دورى كنيد؛ زيرا ابليس را تكبّر واداشت، كه بر آدم سجده نكند.

اوّلين گناه پس از آفرينش انسان توسّط ابليس انجام شد، كه سرچشمه اش تكبّر بود.

نتيجه اين كه ريشه تمام گناهان تكبّر و نخوت و خود برتر بينى است.

ب- حضرت على عليه السلام فرمودند:

إِيَّاكَ وَ الْكِبْرَ، فَإِنَّهُ أَعْظَمُ الذُّنُوبِ، وَ أَلْأَمُ الْعُيُوبِ، وَ هُوَ حِلْيَةُ إِبْلِيسَ؛(2)

زنهار از تكبّر كه آن بزرگترين گناه و نكوهيده ترين عيب ها، و زيور ابليس است.

ج- امام باقر عليه السلام فرمودند:


1- ميزان الحكمة، باب 3376، حديث 17323.
2- ميزان الحكمة، باب 3376، حديث 17328.

ص: 64

مَا دَخَلَ قَلْبَ امْرِئٍ شَىْ ءٌ مِنَ الْكِبْرِ إِلَّا نَقَصَ مِنْ عَقْلِهِ مِثْلُ مَا دَخَلهُ مِنْ ذلِكَ، قَلَّ ذلِكَ أَوْ كَثُرَ؛(1)

هيچ مقدارى از تكبّر به دل آدمى راه نيابد، مگر اين كه به همان اندازه- كم باشد يا زياد- از خودش كاسته شود.

يعنى تكبّر و عقل در يك جا جمع نمى شوند؛ بدين جهت اگر شخصى مثلًا 30% آلوده به تكبّر شود 30% عقل خويش را از دست داده است.

در دنياى امروز كشورهايى هستند كه بهترين مشاوران، ورزيده ترين معاونان، و دانشمندترين سياستمداران را در اختيار دارند، ولى در مسائل بسيار ساده اى اشتباه مى كنند، و سود و زيان خود را تشخيص نمى دهند. و اين دليلى ندارد جز اين كه با بالهاى تكبّر پرواز مى كنند! آمريكاى متكبّر به خاطر حمايت بى قيد و شرط از اسرائيل غاصب و ظالم، آبروى خود را در پهنه گيتى به حراج گذاشته، و محبوبيتش را در بين همه جهانيان از دست داده، و در سراسر جهان شاهد عمليات انتحارى عليه اتباع خويش بوده، و به عنوان منفورترين دولتها شناخته شده، و او را به عنوان شيطان بزرگ و محور شرارت مى شناسند! آيا كسى كه عقل و قدرت انديشه و تفكّر داشته باشد به خود اجازه مى دهد به خاطر حمايت از يك دولت غاصب و ظالم، تمام منافعش را در سراسر جهان به خطر بيندازد، و آبرو و اعتبارش را متزلزل نمايد؟!

پيامدهاى شوم تكبّر

اشاره

تكبّر و خود برتر بينى، پيامدهاى شوم و ثمرات ناميمونى دارد- همانگونه كه تواضع و فروتنى آثار مثبت و ميوه هاى ميمون و مباركى را به ارمغان مى آورد- كه در اين قسمت به بخشى از آن اشاره مى كنيم:

الف- دورى از خدا:

كبر و غرور انسان را از خداوند دور مى نمايد، و اجازه نمى دهد


1- ميزان الحكمة، باب 3376، حديث 17341.

ص: 65

در برابر حق سر تسليم فرود آورد. بدون شك تسليم در برابر حق، اوّلين شرط پيشرفت و ترقّى بشر در علم و ايمان است. و پوشيدن لباس تسليم بدون تواضع امكان پذير نيست، و تكبّر اجازه تسليم نمى دهد. نمونه بارز و شاهد روشن و گواه گوياى اين مطلب در آيات قرآن مجيد، داستان حضرت موسى عليه السلام و قوم فرعون است.

در آيه 75 سوره يونس مى خوانيم:

ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُّوسَى و هَارُونَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ (1) بَايَاتِنَا فَاسْتَكْبَرُوا وَ كَانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ

بعد از آنها (پيامبران پس از حضرت نوح و قبل از حضرت موسى عليهما السلام) موسى و هارون را با آيات خود به سوى فرعون و اطرافيانش فرستاديم؛ امّا آنها تكبّر كردند (و زير بار حق نرفتند، چرا كه) آنها گروهى مجرم بودند!»

طبق آنچه در آيه شريفه فوق آمده، استكبار مانع تسليم قوم فرعون در برابر موسى شد؛ زيرا فرعونيان بقدرى متكبّر و خودخواه بودند، كه تكبّر آنها به لجاجت رسيده بود، و لجاجت سببِ نابودى آنها گشت. خداوند شرح اين مطلب را در آيات 132 تا 136 سوره اعراف بيان كرده، كه به شرح و تفسير آن مى پردازيم:

«وَ قَالُوا مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ»: قوم فرعون به حضرت موسى عليه السلام گفتند: خودت را به زحمت نينداز، و براى ما معجزه و دليل و برهان نياور، زيرا هر مقدار كه تو تلاش كنى (تا ما را سحر و جادو كنى!) ما به تو ايمان نخواهيم آورد.

استكبار آنها باعث شد كه نه تنها به حضرت موسى عليه السلام ايمان نياورند، و از آئين توحيدى او پيروى ننمايند، و دست از فرعون و پيروى از او بر ندارند، بلكه به آن


1- معادل فارسى« مَلَأْ» أشراف و اطرافيان يك پادشاه است، زيرا مَلَأْ به معناى پُر مى باشد و اشراف واطرافيان پادشاه هم هر چند غالباً افرادى تهى هستند، ولى ظاهر آنها چشم پركن است!

ص: 66

پيامبر بزرگ خدا اتّهام سحر و جادو زدند!

طبق گواهى قرآن مجيد، حضرت موسى عليه السلام از هدايت آنها نااميد نشد، و علاوه بر ارائه معجزات و آيات بيّنات، هر از چندى براى آنها تقاضاى بلا مى كرد، تا شايد سيلى مجازات الهى آنها را از خواب غفلت بيدار كند، و پرده لجاجت و تكبّر را از جلوى ديدگان آنها كنار بزند. به همين جهت در آيه بعد به پنج بلاى الهى، كه پى در پى و با فاصله بر آنها نازل گشت، اشاره شده است. توجّه بفرماييد:

1- «فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ»: اوّلين بلايى كه در آين آيه به آن اشاره شده، و قوم فرعون به آن مبتلا شدند، طوفان است. طوفان در زبان فارسى به بادهاى تند گفته مى شود؛ ولى در لغت عرب به معناى سيلاب است، امواجى كه در سيلاب مى افتد و آن را طواف مى دهد و سيلاب تندى ايجاد مى كند را «طوفان» مى گويند. طوفان نوح هم كه گفته مى شود، منظور سيلاب است؛ نه بادهاى تند.

آرى، باران كه منشأ رحمت و بركت است به فرمان پروردگار، عامل مرگ و نيستى مى گردد. بدين جهت گفته اند: «انسان موجودى است كه مرگ او در دل حيات، و حياتش در دل مرگ اوست!» و اين از عجائب جهان آفرينش است.

به هر حال، طوفان و سيلابهاى تندى بر قوم فرعون نازل شد، و عرصه زندگى را بر آنها تنگ كرد. آنها متوجّه شدند اين، بلاى آسمانى است؛ به نزد حضرت موسى آمدند. از او خواستند دعا كند اين بلا بر طرف گردد، تا آنها ايمان آوردند. با دعاى حضرت موسى بلا مرتفع شد، و زندگى مردم به حال عادى بازگشت. امّا قوم فرعون تعهّد خويش را فراموش كرده، و ايمان نياوردند. تا اين كه بلاى ديگرى بر آنها نازل شد، باشد كه با سيلى محكمترى از خواب عميق برخيزند و هوشيار گردند!

2- «وَ الْجَرَادَ»- به فرمان پروردگار ملخ ها شروع به توليد مثل خارج از برنامه عادى كردند. ميليونها ملخ به وجود آمد! آنها همچون سپاه عظيم جان بركف و گوش به فرمان خداوند، به قوم فرعون حمله ور شدند. زراعتهاى آنها را خوردند، برگِ تمام

ص: 67

درختانشان را از بين بردند، و مى رفت كه تمام هستى فرعونيان را نابود كنند. آنها كه از مقابله با اين سربازان وظيفه شناس پروردگار عاجز و ناتوان بودند، و با تمام تكبّر و نخوت و خود بزرگ بينى، خود را در مقابل اين حشرات كوچك حقير و ناتوان يافتند، چاره اى جز اين نداشتند كه خدمت پيامبر خدا برسند و از او بخواهند كه دعا كند، تا خداوند اين بلا را هم برطرف نمايد، تا پس از رفع بلا به خداى موسى ايمان آورند. حضرت موسى، كه هدفى جز هدايت آنها نداشت، هنگامى كه آنها را مشتاق پذيرش آئين حق ديد، دعا كرد و با دعاى او اين بلاى آسمانى نيز برطرف گرديد. امّا آنها باز هم ايمان نياوردند، و همچنان بر تكبّر و لجاجت خويش اصرار ورزيدند!

3- «وَ الْقُمَّلَ»: پروردگار اراده كرد كه براى بار سوم عذابى بر آن قوم لجوج نازل كند. اين بار سربازانى به نام «قمّل» را مأمور تنبيه آن مردم عنود و متكبّر كرد. معروف آن است كه قمّل نوعى «شپش» است؛ ولى طبق آنچه در بعضى از كتب لغت آمده «قمّل» يكى از آفات نباتى است، كه گريبانگير محصولات كشاورزى مى شود. معنى دوم تناسب بيشترى با قوم فرعون دارد؛ زيرا چرخه اقتصاد آنها بر محصولات كشاورزى مى چرخيد، و مشيّت الهى اين بود كه اين بار عذابى نازل شود كه اقتصاد آنها را فلج كند، و دنيا را در كام آنها تلخ نمايد. و اين بار هم همان تقاضا و وعده ايمان، و دعاى حضرت موسى و رفع بلا و خلف وعده آنها تكرار شد.

4- «وَ الضَّفَادِعَ»: بار ديگر عذاب الهى بر قوم فرعون نازل شد. اين بار حيواناتى كه در مواقع عادى هيچ آزارى از ناحيه آنها انسان را تهديد نمى كند، مأمور عذاب الهى شدند. آرى، قورباغه ها به فرمان پروردگار به سرعت شروع به توليد مثل و تكثير كردند؛ مردم مصر ناگهان متوجّه حمله سيل آساى قورباغه ها شدند. در مدّتى كوتاه، قورباغه ها تمام محيط زندگى آنها را اشغال كردند. خانه ها، آشپزخانه ها، ظرفهاى غذا و آب، همه و همه جايگاه قورباغه ها شد! قورباغه ها زندگى مصريان را فلج كردند، و چرخه زندگى آنها را از كار انداختند. آن مردم پر ادّعا و متكبّر و خود برتربين، در برابر

ص: 68

حيواناتى به ظاهر آرام و بى آزار، عاجز و ناتوان گشتند، و چاره اى جز تسليم نداشتند!

براى بار چهارم تقاضاى رفع بلا و وعده ايمان از يك سو، و دعاى حضرت موسى عليه السلام و رفع بلا و خلف وعده آنها از سوى ديگر، تكرار شد.

5- «وَ الدَّمَ»: خداوند براى پنجمين بار آنها را مبتلا به عذاب كرد. اين بار به وسيله مهم ترين عامل حيات انسان، يعنى خون، مجازات گرديدند.

در اين كه چگونه به وسيله خون مجازات شدند؟ در بين مفسّران اختلاف نظر وجود دارد:

برخى معتقدند كه مصريان مبتلا به خون دماغ شدند. هر كس دستمالى به دست گرفته بود و مرتّب خون جارى از بينى اش را تميز مى كرد؛ ولى مگر اين خون قطع مى شد!

برخى ديگر معتقدند كه رود نيل به رنگ خون درآمد؛ به گونه اى كه نه قابل نوشيدن بود، و نه ارزش آبيارى جهت مزارع و باغات داشت و نه ممكن بود چيزى را با آن تميز كنند!

حال تصّور كنيد ملّتى كه نه آبى براى نوشيدن دارد، و نه براى كشاورزى، و نه براى شست و شوى دست و صورت وبدن، و نه براى شستن ظروف و لباسها و مانند آن، چه عذابى مى كشد! قطعاً زندگى براى چنين ملّتى قابل تحمّل نخواهد بود، و دنيا در نظر آن انسانهاى دنياپرست تيره و تار خواهد شد.

براى بار پنجم دست به دامان حضرت موسى عليه السلام شدند. و آن حضرت به اميد ايمان آنها برايشان دعا كرد و بلا مرتفع شد؛ ولى آنها پس از اين كه زندگى به روال عادى بازگشت، باز راه تكبّر و لجاجت را ادامه دادند، و ايمان نياوردند.

جالب اين كه اين عذابها با فاصله مناسب بر آنها نازل شد؛ زيرا هدف انتقام نبود، بلكه مقصود بيدارى و هدايت آنها بود؛ كه اين امر تحقّق نيافت. و تكبّر آنها باعث نابوديشان گشت.

ص: 69

داستان قوم حضرت موسى عليه السلام نمونه اى از آثار شوم تكبّر و خودبرتربينى است. و در قرآن مجيد و تاريخ از اين نمونه ها، كه تكبّر منجر به لجاجت و لجاجت منتهى به بى ايمانى و نابودى گشته، فراوان يافت مى شود.

ب- نقصان عقل:

اوّلين شرط تحصيل علم و دانش تواضع است. آدم متواضع سخن حق را از هر كس كه باشد فرا مى گيرد؛ برادر، شاگرد، بزرگتر، كوچكتر، دشمن، دوست و خلاصه هيچ يك از اشخاص برايش تفاوتى ندارد، بلكه آنچه براى او مهم است فراگيرى علم و دانش است. امّا شخص متكبّر حاضر نيست از هيچ كس چيزى فرا گيرد؛ زيرا خود را برتر و داناتر از همه مى داند، بدين جهت روز به روز بر جهل و نادانى اش افزوده مى گردد.

امام كاظم، حضرت موسى بن جعفر عليه السلام (1) در حديث زيبايى در اين مورد چنين مى فرمايد:

إِنَّ الزَّرْعَ يَنْبُتُ فِى السَّهْلِ، وَ لَايَنْبُتُ فِى الصَّفَا، فَكَذلِكَ الْحِكْمَةُ تَعْمُرُ قَلْبَ الْمُتوَاضِعِ، وَ لَاتَعْمُرُ قَلْبَ الْمُتَكَبِّرِ الْجَبَّارِ، لِانَّ اللَّهَ جَعَلَ التَّوَاضُعَ آلَةَ الْعَقْلِ وَ جَعَلَ التَّكَبُّرَ مِنْ آلةِ الْجَهْلِ (2)

زراعت در زمين نرم رشد و نمو مى كند و (هرگز) در زمين سخت و سنگلاخ نمى رويد، همين طور علم و دانش در قلبهاى متواضع جاى مى گيرد، ولى وارد قلب انسان متكبّر نمى شود؛ زيرا خداوند تواضع را ابزار عقل، و تكبّر را وسيله جهل و نادانى قرار داده است!

طبق اين روايت تواضع ابزار تعقّل و تفكّر است.


1- با اين كه امام هفتم بيشتر عمر شريفشان را در زندان به سر بردند، ولى روايتهاى بسيار زيبايى از ايشان در دست است. و اين نشان مى دهد كه از كوچكترين فرصتها براى تربيت شيعيان بهره مى جستند.
2- بحارالانوار، جلد اوّل، صفحه 153.

ص: 70

ج- ايجاد نفرت:

انسانهاى متكبّر در هر جامعه اى منفورند، و بر عكس متواضعان محبوب القلوب هستند. همه انسانها، اشخاص متواضع را دوست دارند و به آنها عشق مى ورزند، به همان مقدار كه از افراد متكبّر نفرت دارند و از آنها دورى مى كنند؛ زيرا تكبّر تخم عداوت و دشمنى را در دلها مى پاشد؛ و تفاوتى نمى كند كه از نوع خود برتر بينى باشد، يا از نوع خود محورى، يا از نوع خودپسندى و يا از نوع خودخواهى به حساب آيد. خلاصه اين كه متكبّر به هر نوعى از انواع تكبّر آلوده باشد، تنهاى تنها مى ماند. بدين جهت امام على عليه السلام فرمودند:

«لَيْسَ لِمُتِكَبِّرٍ صَدِيقٌ؛ شخص متكبّر، از دوست بى بهره است!»(1)

د- سر چشمه گناهان:

بعضى از گناهان، كليدى هستند. دروغ از جمله گناهان كليدى است؛(2) همانگونه كه حبّ دنيا(3) و شرب خمر نيز از گناهان كليدى هستند.(4) تكبّر همچون دروغ و حبّ دنيا و شرب خمر، از گناهان كليدى محسوب مى شود، و سرچشمه بسيارى از گناهان است.(5)


1- ميزان الحكمة، باب 3386، حديث 17405.
2- اين مطلب در روايات متعدّدى بيان شده است؛ از جمله در روايتى از امام حسن عسكرى عليه السلام مى خوانيم« جُعِلَتِ الْخَبَائِثُ فِى بَيتٍ وَ جُعِلَ مِفْتَاحُهُ الْكِذْبَ؛ همه پليديها در يك خانه نهاده شده و كليد آن، دروغ قرار داده شده است.»( ميزان الحكمة، باب 3403، حديث 17528.)
3- امام سجّاد عليه السلام پس از اين كه عدم وابستگى به دنيا را بعد از معرفة الله، از بهترين ها مى شمارد، در مقام استدلال به اين مطلب مى فرمايد: زيرا« حبّ الدّنيا وابستگى هاى متعدّدى به دنبال دارد، از جمله وابستگى به زن، وابستگى به ثروت، وابستگى به مقام، راحت طلبى، شهرت سخن گفتن و ... و در پايان مى فرمايد: انبياء و دانشمندان پس از توجّه به اين امور گفته اند: حُبُّ الدُّنيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ؛ دنيادوستى سرچشمه هر گناهى است.»( ميزان الحكمة، باب 1229، حديث 6039.)
4- در حديثى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى خوانيم:« الْخَمرُ امُّ الْخَبَائثِ؛ شراب، ريشه پليديهاست.»( ميزان الحكمة، باب 1133، حديث 5362.)
5- امام على عليه السلام در حديث تكان دهنده اى مى فرمايند:« أَلْكِبْرُ دَاعٍ إِلَى التَّقَحُّمِ فِى الذُّنُوبِ؛ تكبر انگيزه فرو رفتن در( منجلاب ديگر) گناهان است.»( ميزان الحكمة، باب 3368، حديث 17406.)

ص: 71

يكى از گناهانى كه منشأ آن تكبّر است «بد زبانى» مى باشد. قلدران خشن و متكبّر بسيار بد زبان هستند، و همه را بردگان خود تصوّر مى كنند. لهذا با الفاظ زشت توأم با بى ادبى با آنها سخن مى گويند.

متكبّران مرتكب گناه رياكارى هم مى شوند. آنها براى نشان دادن برترى خويش بر ديگران آلوده به ريا مى گردند، و اعمال نيك خويش را به رخ ديگران مى كشند.

متكبّران حسودند، راضى نمى شوند كه ديگران هم از امكاناتى همچون امكانات آنها برخوردار شوند.

تكبّر منشأ عيب جوئى، غيبت و ديگر گناهان نيز مى گردد.

خلاصه اين كه تكبّر و نخوت، سرچشمه بسيارى از گناهان است؛ امّا تواضع، منشأ بسيارى از حسنات و خوبيهاست. شخص متواضع هرگز بد زبان نيست، و هيچگاه اعمال نيكش را آلوده به ريا نمى كند، و در صدد عيب جويى و غيبت ديگران بر نمى آيد.

راههاى درمان بيمارى تكبّر

سه راه عملى براى درمان اين درد خانمانساز وجود دارد:

1- توجّه به كوچكى انسان در برابر جهان هستى: نخست اين كه متكبّر درباره كوچكى و حقارت خويش و عظمت و بزرگى عالم تفكّر نمايد، با خود بينديشد كه در كجاى عالم قرار گرفته، و چه نقشى دارد! حضرت على عليه السلام درباره ضعف و ناتوانى انسان مى فرمايد:

مِسْكِينُ ابْنُ آدَمَ! مَكْتُومُ الْأَجَلِ، مَكْنُونُ الْعِلَلِ، مَحْفُوظُ الْعَمَلِ. تُؤْلِمُهُ الْبَقَّةُ، وَ تَقْتُلُهُ الشَّرْقَةُ، وَ تُنْتِنُهُ الْعَرْقَةُ(1)


1- نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 419.

ص: 72

بيچاره انسان! سرآمد زندگى اش (زمان مرگش) نامعلوم، علل و عوامل بيماريهايش ناپيدا و مجهول، كردار و رفتارش در جائى محفوظ (و بايد روزى پاسخگو باشد)، پشه اى او را آزار مى دهد، قطره اى آب يا اندكى غذا (راه تنفّسش را مى بندد و) او را مى كُشد، و (اندكى) عرق او را متعفّن و بدبو مى سازد! انسانى كه اين قدر ضعيف و ناتوان است، اگر توجّه به ضعف خويش داشته باشد، متكبّر نمى شود!

انسانى كه ابتدايش نطفه اى متعفّن و بى ارزش، و انتهايش مردارى بدبو و مشمئز كننده، و در اين بين هم حامل نجاسات است، به چه چيز خويش فخر مى فروشد!

انسانى كه با ويروسى- كه به چشم نمى آيد- بيمار و درمانده مى شود، چرا تكبّر مى كند!

اگر انسان لحظه اى به بيماريهاى لاعلاج سرطان و ايدز و مانند آن، كه تمام تلاش دانشمندان جهان براى علاج آن تاكنون بى نتيجه مانده، انديشه كند، تكبّر نمى ورزد.

سكته بسيار ساده رخ مى دهد، زيرا خون در داخل رگها حالت انعقاد ندارد و همواره روان است، ولى اگر بر اثر عواملى براى چند لحظه شروع به انعقاد كند، تبديل به لخته اى از خون مى شود كه وقتى به رگهاى باريكتر مغز يا قلب مى رسد، آن را مسدود مى نمايد و همين امر ساده باعث سكته مى شود!

بشر كه به اين آسانى سكته مى كند، و با مرگ فاصله چندانى ندارد، و سراسر وجودش عجز و ناتوانى است، چگونه متكبّر مى شود!

گذشته از همه اينها، فرض كنيم انسان بيمار نشود، و دچار حوادث و بلاياى طبيعى نظير سيل و زلزله و صاعقه و مانند آن هم نگردد، و هيچ گونه عارضه اى بر او تحميل نشود، ولى مگر مى تواند همواره جوان و شاداب و پر نشاط باقى بماند؟ آيا هميشه نيرومند و پرقدرت باقى خواهد ماند؟ قرآن مجيد در پاسخ اين سؤال در آيه 68 سوره ياسين مى فرمايد:

ص: 73

وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِى الْخَلْقِ أَفَلَا يَعْقِلُونَ

هر كس را طول عمر دهيم، در آفرينش واژگونه اش مى كنيم (و به ناتوانى دوران كودكى باز مى گردانيم) آيا انديشه نمى كنند!

يعنى اين سير صعودى نشاط و قوّت وقدرت و رشد و سلامت و صبر و حوصله و سعه صدر و مانند آن، ادامه نخواهد داشت، بلكه در ميانسالى متوقّف مى شود، و آنگاه سير نزولى آغاز مى گردد. تاجايى كه انسان در سنين كهولت همانند بچّه اى شيرخوار در همه چيز نيازمند ديگران مى شود، نه تنها ديگر از آن سلامت و رشد و قوّت و قدرت خبرى نيست، و نه تنها قادر بر تهيّه و آماده كردن غذا و شستشوى خويش نخواهد بود، و نه تنها حتّى نمى تواند براحتى غذايى كه برايش آماده كرده اند بخورد؛ بلكه گاه همانند نوزاد شيرخوار، قادر بر حفظ آب دهانش نيز نخواهد بود!

آيا انسانهاى متكبّر به اين روزهاى زندگى خويش فكر مى كنند؟ آنها كه وقتى يك انسان سالخورده قد خميده را مى بينند- كه با چند قدم راه رفتن نفس نفس مى زند، و از حركت باز مى ايستد، و پس از استراحت تنها قادر است چند قدمى ادامه دهد، و از فرط پيرى و ناتوانى نه مى توان او را انسانى زنده ناميد، و نه مى توان در صفّ مردگان قرارش داد- و به او پوزخند مى زنند، و نيرو و نشاط جوانى و قدرتشان را به رخ او مى كشند، آيا نمى دانند كه اين پير قد خميده نيز روزى همچون آنها راست قامت و با طراوت بوده است! و آنان نيز همچون آن پير ناتوان روزى قد خميده و فرتوت و عاجز خواهند شد!

يكى از پهلوانان قم را به خاطر دارم كه در زمان جوانى هنگام راه رفتن به گونه اى متكبّرانه راه مى رفت كه گويا زمين زير پايش مى لرزيد، امّا در هنگام پيرى روزى او را در حرم حضرت معصومه عليها السلام مشاهده كردم كه بر ويلچرى نشسته، و كودكى او را به اين سو و آن سوى مى برد!

آرى، اگر انسان متكبّر به جايگاه خود در نظام آفرينش، و ضعف و ناتوانى اش در

ص: 74

برابر بيماريها و بلايا و خطرات و حوادث، و آينده رو به افول و غروبش در ايّام پيرى بينديشد، هرگز دچار تكبّر و غرور و نخوت نخواهد شد.

اين از يك سو، ازسوى ديگر اندكى در جهان آفرينش انديشه و تفكّر كند:

كره زمين كه ما بر روى آن زندگى مى كنيم بسيار بزرگ و گسترده، و محلّ سكونت ميلياردها انسان است، ولى تمام اين انسانها در 14 مساحت آن زندگى مى كنند، و 34 ديگر آن را آب فرا گرفته، و خالى از سكنه مى باشد. علاوه بر اين، در اقيانوس ها و درياهاى كره زمين، طبقات مختلفى وجود دارد، و موجودات زنده گوناگون و بسيار زياد، با برنامه هاى مختلف، در آن زندگى مى كنند كه شمار آن را فقط خدا مى داند.

جمله زيباىِ «يَا مَنْ فِى الْبِحَارِ عَجَائِبُهُ، اى خداوند قادرى كه عجائب خلقت تو در درون درياها است.» در دعاى پر رمز و راز جوشن كبير اشاره به همين مطلب دارد.

دانشمندان مى گويند: «ميليونها نوع حيوان زنده و گياه در اعماق درياها و دل جنگلها وجود دارد، كه هنوز براى بشر كشف نشده است!»

گاه سرى به باغ وحش بزنيد و قدرت و عظمت پروردگار را در آفرينش انواع حيوانات ببينيد؛ اخيراً باغهايى مخصوص پرندگان درست كرده اند، و پرندگان مختلف را در آنجا نگهدارى مى كنند. به آن باغها برويد و عجائب خلقت و آفرينش را ملاحظه كنيد. باغهايى مخصوص انواع گلها ساخته اند، و انواع و اقسام گلها را در آن حفظ مى كنند. بايد به اين باغها سرى زد، و به قدرت و عظمت پروردگار آفرين گفت.

حقيقتاً انسان از ديدن اين همه قدرت و عظمت پروردگار در كره زمين متحيّر مى شود. آيا تفكّر و انديشه در علم و قدرت بى پايان خداوند جايى براى تكبّر باقى مى گذارد!

سفر زمينى را به پايان مى بريم و سفرى كوتاه به كره سوزان و پرحرارت خورشيد مى كنيم. كره خورشيد يك ميليون و دويست هزار بار بزرگتر از كره خاكى زمين است! يعنى اگر يك ميليون و دويست هزار كره زمين داشته باشيم، و آنها را كنار هم

ص: 75

بگذاريم، حجم آن به اندازه حجم خورشيد مى شود! به سفر خود ادامه مى دهيم و از خورشيد مى گذريم و سرى به كهكشانها مى زنيم. در كهكشانى كه منظومه شمسى ما جزئى از آن است، دويست ميليارد ستاره وجود دارد، كه خورشيد با تمام عظمت و زيبائى اش يك ستاره متوسّط آن به شمار مى آيد!

اگر تعجّب نكيند صورت فلكى وجود دارد كه «جوزاء» ناميده شده است (زيرا ستاره هايى كه اين صورت فلكى را تشكيل داده اند، شبيه به دو كودك هستند كه مشغول گردو بازى مى باشند) در قسمتى از اين صورت فلكى، به نام ابط الجوزاء (زير بغل بچّه هاى در حال بازى)، ستاره اى وجود دارد كه سى ميليارد مرتبه از كره زمين بزرگتر است! جالب اين كه همه اينها جزء يك كهكشان است. از كهكشان منظومه شمسى نيز عبور مى كنيم. به مجموعه اى از كهكشانها برخورد مى كنيم كه دانشمندان تعداد آنها راتا يكى دو ميليارد كهكشان گفته اند!

راستى، جهان هستى عالَم عجيب و خيره كننده اى است، و كره زمين ما در مقابل اين عالم بزرگ و پر رمز و راز، بسان قطره كوچكى از آب اقيانوس مى باشد!

يكى از دانشمندان براى نسبت زمين به جهان آفرينش تشبيه خوبى كرده است. او مى گويد: «كتابخانه عظيمى را در نظر بگيريد (به تعبير ما كتابخانه بزرگ آستان قدس رضوى) وارد اين كتابخانه كه ميليونها كتاب دارد شويد، كتابى برداريد، آن را ورق بزنيد، نقطه اى در گوشه اى از اين كتاب مى يابيد؛ نسبت كره زمين به جهان عظيم خلقت، همانند نسبت آن نقطه موجود در گوشه آن كتاب، در مقايسه با آن كتابخانه عظيم است!»

حقيقتاً همينطور است، و كره زمين در مقابل جهان آفرينش عددى نيست. اگر چنين است آدم متكبّر چه مى گويد! وقتى كره زمين با آن گستردگى و عظمت در مقايسه با جهان آفرينش اين قدر كوچك و حقير است، يك انسان كه اصلًا قابل مقايسه با آن نيست. گذشته از همه اينها، چه مقدار از عمر دنيا و كره زمين و جهان خلقت گذشته، و چقدر ديگر باقى مانده است!

ص: 76

آيا كسى كه به ضعف و حقارت و عجز و ناتوانى اش از يك سو، و عظمت و بزرگى و گستردگى جهان خلقت از سوى ديگر انديشه كند، هرگز دچار تكبّر مى شود؟ نه تنها آلوده تكبّر نمى گردد، بلكه همواره در برابر خالق اين جهان با عظمت، سر تسليم فرود مى آورد.

2- مطالعه پيامدها و آثار سوء تكبّر: راهِ ديگر ترك خصلتها و افعال ناشايست، تفكّر و مطالعه پيرامون آثار سوء آن است. مثلًا كسى كه مى خواهد سيگار را ترك كند، و اين عادت زشت را كنار بگذارد، بايد در مورد ضررها و عوارض نامطلوب سيگار مطالعه كند. دانشمندان مى گويند: «دو هزار نوع سم در سيگار موجود است، و سيگار منشأ يكصد و بيست و سه بيمارى است!»(1)

شخص سيگارى هنگامى كه به آثار سوء و نامطلوب سيگار پى ببرد، و آنها را باور كند، تدريجاً سيگار را ترك مى كند. انسان متكبّر نيز بايد براى علاج اين بيمارى، به آثار سوء و عوارض نامطلوب آن بينديشد، و بداند كه تكبّر موجب تنفّر افراد جامعه از وى مى گردد، و از درگاه الهى رانده مى شود، و بالاخره به بيراهه كفر و نابودى كشانده مى شود؛ هنگامى كه به آثار تلخ تكبّر پى ببرد، سعى مى كند آهسته آهسته خود را معالجه نمايد.

3- تمرين و ممارست: تمرين، منحصر به ورزشهاى جسمانى نيست، بلكه تمرين و تكرار و ممارست ورزشهاى روحى نيز روح انسان را قوى و نيرومند مى كند؛ بنابراين انسان متكبّرى كه به بيمارى خويش پى برده، و در صدد درمان آن است، بايد تواضع را تمرين كند. و تمرينش را آن قدر ادامه دهد، تا تواضع برايش تبديل به «حالت» شود، و سپس بر اثر تمرينِ بيشتر و تداوم آن، اين حالت تبديل به «عادت»


1- در مورد مضرّات سيگار كتابهاى فراوانى نوشته شده كه مطالعه آن براى همگان مخصوصاً سيگاريها مفيد است. از جمله اين كتابها مى توان به كتاب« سيگار، خودكشى تدريجى» و كتاب« سيگار پديده مرگبار عصر ما» اشاره كرد.

ص: 77

گردد، و با استمرار تمرين و پافشارى بر آن، عادت تواضع تبديل به «ملكه» شود.

به همين جهت در روايات اسلامى نيز نسبت به انجام كارهايى كه منشأ تواضع محسوب مى شود، سفارش زيادى شده است. از جمله حضرت على عليه السلام در حديثى، سه چيز را سرچشمه تواضع معرّفى كرده، و نسبت به انجام آن تأكيد فرموده است:(1)

1- «أَنْ يَبْدَأَ بِالسَّلَامِ مَنْ لَقِيَهُ؛ اين كه انسان به هر كه مى رسد سلام كند.»: اوّلين سرچشمه تواضع سلام كردن به ديگران است. چه اشكال دارد كه انسان به هر كس مى رسد سلام كند؛ وقتى وارد مغازه اى مى شود و قصد خريد از آن مغازه را دارد، به مغازه دار سلام كند؛ هنگامى كه از كوچه عبور مى كند و بچّه ها را در حال بازى مى بيند، به بچّه ها سلام كند؛ زمانى كه وارد مسجد مى شود، به نمازگزاران سلام كند؛ وقتى كه به محلّ كار مى رود، به همكارانش سلام كند؛ هنگامى كه از سرِ كار باز مى گردد، به همسر و فرزندانش سلام كند؛ خلاصه به تمام كسانى كه با آنها سر و كار دارد سلام كند؛ زيرا، سلام نشانه كوچكى نيست، بلكه علامت تواضع و عظمت انسان مى باشد؛ سلام چيزى از انسان نمى كاهد، بلكه بر عظمت و ادب و وقار و تواضع وى مى افزايد؛ بدين جهت، در روايتى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى خوانيم:

«بخيل ترين افراد كسى است كه در سلام بخل ورزد!»(2)

2- «وَ يَرْضى بِالدُّونِ مِنْ شَرَفِ الْمَجْلِسِ؛ و به پايين پاى مجلس رضايت دهد.»: دومين سرچشمه تواضع اين است كه انسان وقتى وارد مجلسى مى شود، همان پايين بنشيند.

نه اين كه براى نشستن در صدر مجلس جا را بر ديگران تنگ كند، و بقيّه را به زحمت بيندازد!

آنها كه كمبود شخصيّت دارند، محتاجند كه ديگران به آنها سلام كنند، و يا در صدر مجلس بنشينند؛ امّا انسانهاى بزرگ احساس كمبود نمى كنند تا بخواهند با اين امور ظاهرى، كمبود خويش را جبران نمايند.


1- ميزان الحكمة، باب 4034، حديث 21837.
2- علّامه مجلسى رحمه الله، روايت مذكور را در جلدهاى مختلف بحارالانوار، از جمله جلد 73، صفحه هاى 4 و 12، و جلد 90، صفحات 291، 294، و 302 نقل كرده است.

ص: 78

روشن است كه اين امور- سلام كردن به ديگران و نشستن در پايين مجلس- با يك بار و دو بار، جزء صفات انسان نمى شود، بلكه بايد آن را تكرار كرد. و بر آن مداومت نمود.

3- «وَ يَكْرَهُ الرِّيَاءَ وَالسُّمْعَةَ؛ و خودنمايى و شهرت طلبى را خوش نداشته باشد.»: سومين سرچشمه تواضع پرهيز از ريا به هنگام عمل، و پس از آن است. در مورد تفاوت «ريا» و «سمعه» مى توان گفت كه ريا به هنگام انجام عمل عارض مى گردد، ولى «سمعه» پس از انجام عمل حاصل مى شود. مثلًا كسى كه نماز مى خواند، براى اين كه مردم او را انسان نمازخوانى بدانند، گاه در انظار مردم نماز مى خواند. ولى گاه هنگام نماز قصد او پاك و خالص، و هدفش فقط خداوند است؛ ولى پس از انجام نماز از اين كه ديگران از نمازش تعريف و تمجيد كنند، خوشحال و شادمان مى شود.

انسان متواضع هم از «ريا» اجتناب مى كند، و هم از «سمعه» دورى مى گزيند.

سرچشمه هاى سه گانه تواضع جز با تمرين و ممارست ملكه انسان نمى گردد. و لهذا هنگامى كه سيره بزرگان دين و پيشوايان معصوم را مطالعه مى كنيم، مى بينيم آن بزرگواران به اشكال مختلف تواضع را تمرين مى كردند، تا پيروانشان آن را بخوبى فرا گيرند.

نمونه اى از تواضع على عليه السلام

حديثى در كتابهاى شيعه و اهل سنّت (1)، در فضيلت حضرت على عليه السلام، وجود دارد كه نام آن را «خاصف النّعل»(2) نهاده اند، كه خلاصه آن بدين شرح است:


1- اهل سنّت در كتابهاى متعدّد خود به حديث خاصف النّعل اشاره كرده اند. نام اين كتابها به همراه آدرس دقيق آن در كتاب ارزشمند« احقاق الحق»، جلد 6، صفحات 24 تا 38 و جلد 16، ملحقات احقاق الحق، صفحات 425 تا 428 و جلد 21، صفحات 370 تا 383 آورده شده است.
2- خاصف النّعل به كسى مى گويند كه كفشهاى پاره خويش را پينه مى زند.

ص: 79

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و مسلمانان به قصد زيارت خانه خدا به سمت مكّه حركت كردند؛ بدين جهت، جز شمشير كه در آن زمان اسلحه هر مسافرى بود، سلاح جنگى ديگرى (نظير نيزه و سپر و خود و زره و مانند آن) همراه نياوردند. اهل مكّه در سرزمين حديبيّه جلوى پيامبر صلى الله عليه و آله و يارانش را گرفتند، و مانع ورود مسلمانان به مكّه شدند.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله نماينده مشركان مكّه را خواست، و پس از مذاكرات متعدّد، قرار شد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله با آنها قراردادى امضا كند. و در عين حال مشركان مكّه را تهديد كرد كه اگر لجاجت و مانع تراشى را از حدّ بگذرانند، شخصى را مأمور در هم كوبيدن آنها خواهد كرد، كه وقتى حمله مى كند صفوفشان را از هم متلاشى، و لشكريانشان را تار و مار مى نمايد!

اصحاب پيامبر به يكديگر نگاه مى كردند، و با نگاههاى خود به دنبال شخص مورد نظر پيامبر بودند. يكى از اصحاب پرسيد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله منظورتان كيست؟

حضرت جواب داد: منظورم «خاصف النّعل (پينه دوز)» است!

تعجّب اصحاب، با اين سخن پيامبر، بيشتر شد. امّا اين تعجّب و حيرت، طولانى نشد؛ زيرا مسلمانان مشاهده كردند كه حضرت على عليه السلام در گوشه اى مشغول پينه كردن كفشهاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است!(1)

اين روايت در عين اين كه دليل بر عظمت و شجاعت و جايگاه ويژه حضرت على در نزد پيامبر اسلام است، نشان دهنده تواضع و فروتنى على عليه السلام (كه كفش پيامبر را پينه مى زد) و رسول خدا صلى الله عليه و آله (كه كفش پينه شده را مى پوشيد) نيز مى باشد.

نمونه هاى تواضع و فروتنى در سيره معصومين فراوان است؛ نمونه ديگر آن به دوش گرفتن موادّ غذايى در دل شب، و تقسيم آن بين فقراء و مستمندان است، كه اين مطلب در مورد سه تن از ائمه عليهم السلام نقل شده است.


1- بحارالانوار، جلد 20، صفحه 345 و 364.

ص: 80

حضرت على عليه السلام شخصاً در دل شب «أنبان نان» را به دوش مى كشيد، و بدون كمك گرفتن از كسى، حتّى غلامش، درِ خانه تك تك مستمندان كوفه را مى زد، و به آنها غذا مى داد.(1)

در مورد حضرت امام سجّاد عليه السلام نيز اين مطلب نقل شده است؛ به گونه اى كه آثار بند أنبان حتّى پس از مرگ بر روى شانه هاى آن حضرت باقى مانده بود. بعضى از ياران آن حضرت، از فرزند برومندش امام باقر عليه السلام پرسيدند: آيا اين آثار زخم با گذشت چهل سال از واقعه كربلا هنوز التيام نيافته است؟ حضرت پاسخ دادند: اين اثر مربوط به آن زمان نيست، بلكه مربوط به بند انبان غذا است كه آن حضرت شبانه بر دوش مى كشيد و بين فقرا و مستمندان و يتيمان تقسيم مى كرد.(2)

در حالات امام صادق عليه السلام نيز اين مطلب ديده مى شود؛ حتّى گاهى از اوقات كه اصحاب آن حضرت متوجّه مى شدند و در خواست مى كردند اين مأموريت به آنها واگذار گردد، آن حضرت امتناع مى كرد و مى فرمود: شما مى توانيد همراه من باشيد، ولى من بايد خود انبان غذا را بر دوش گيرم، و آن را بين مساكين و ايتام تقسيم نمايم!(3)

اينها همه نشانه عمل خالصانه و تواضع آن بزرگواران، و سرمشق جاودانه اى براى پيروان آن عزيزان است! امام هشتم عليه السلام به هنگام ولايتعهدى كه ظاهراً در اوج قدرت بود و همه چيز برايش فراهم، هنگامى كه سفره غذا پهن مى شد تا زمانى كه همه خدمتكاران بر سر سفره نمى نشستند، دست به سوى غذا دراز نمى كرد.(4)

نتيجه اين كه، بايد تواضع را تمرين و ممارست كرد، تا كم كم به آن آراسته گرديد.


1- ملحقات الاحقاق، جلد 8، صفحه 580.
2- منتهى الآمال، جلد دوم، صفحه 5.
3- منتهى الآمال، جلد دوم، صفحه 85.
4- منتهى الآمال، جلد دوم، صفحه 176.

ص: 81

تكبّر و تواضع فردى و اجتماعى

در پايان اين بحث اشاره به اين نكته خالى از لطف نيست كه تكبّر و تواضع همانگونه كه مى تواند فردى باشد، امكان دارد در يك اجتماع نيز وجود داشته باشد. و اگر اقوام و ملّتها و كشورها مبتلا به تكبّر گردند، مضرّات آن بسيار زيانبار خواهد بود.

و اين خوى و خصلت زشت در اقوام پيشين ديده مى شود. از جمله، قوم حضرت نوح عليه السلام به صورت گسترده و فراگير، مبتلا به اين بيمارى خطرناك بودند، و شايد به همين جهت افراد اندكى از آنها به حضرت نوح ايمان آوردند، و بقيّه به وسيله آن طوفان سهمناك عذاب شده، و در مدّتى كوتاه نابود گشتند.

در عصر و زمان ما نيز اين بيمارى، دامنگير برخى از كشورها شده است؛ مثلًا هنگامى كه عوامل بروز جنگ جهانى اوّل و دوم را مطالعه مى كنيم، يكى از علل آن، حسّ برترى جويى و تكبّر آلمانيها بوده است. به آنها تلقين شده بود كه شما نژاد برتر هستيد، و بايد بر كلِّ جهان حكومت كنيد. و اين تلقين سوء و حسّ تكبّر، آتش جنگ جهانى را شعله ور نمود.

اكنون همين بيمارى گريبانگير آمريكاى جنايتكار شده، و آنها با سوار شدن بر اين مركب، در سراسر جهان به تاخت و تاز مشغولند. و اخيراً هيچ اعتنايى به مصوّبات و قطعنامه هاى شوراى امنيّت و سازمان ملل هم نمى كنند، و صريحاً مى گويند:

«هر كارى كه منافع ما را تضمين كند انجام مى دهيم؛ هر چند سازمان ملل مخالفت كند! منافع ما مشخّص مى كند كه چه گروههايى در جهان تروريسم محسوب مى شوند، و چه گروههايى از ليست تروريسم خارج هستند! منافع ما مشخّص مى كند كه چه كشورهايى محور شرارت هستند، و چه كشورهايى نيستند!»

زبانِ حال آمريكايى ها، همان زبانِ قال آلمانيها است. تكبّر و برترى جويى، آنها را وادار به اتّخاذ چنين مواضع رسوايى مى كند!

خداوندا! از شر تكبّر و آثار زيانبار آن، فقط و فقط به تو پناه مى آوريم.

ص: 82

ص: 83

2 مدارا كردن با مردم

اشاره

دومين صفتى كه به عنوان ويژگى عبادالرّحمن و اولياء اللّه مطرح شده، مدارا نمودن با مردم است. خداوند متعال در آيه محلّ بحث مى فرمايد:

وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَاماً(1)

و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند) به آنها سلام مى گويند (و با بى اعتنايى و بزرگوارى مى گذرند).

مردم از يك نظر به چهار دسته تقسيم مى شوند:

1- عدّه اى «طالب حق» هستند. هر كجا كه حق را بيابند، از آن پيروى و تبعيّت مى كنند، و هيچ عذر و بهانه اى نمى آورند. اينها هم طالب حقّند، و هم واصل به حق شده اند.

2- گروه ديگر، «جاهلان قاصِر» هستند؛ يعنى افراد نادانى كه به علماء و دانشمندان دسترسى ندارند. همانند ساكنين منطقه اى كه پاى عالمى به آنجا نرسيده، يا كسى كه در مركز علم و دانش و در كنار دانشمندان زندگى مى كند، امّا تاكنون به ذهنش خطورنكرده كه فلان عملش اشتباه مى باشد، تا آن را اصلاح كند، و طرز صحيح آن را از


1- سوره فرقان، آيه 63.

ص: 84

آگاهان بپرسد؛ و به عبارتى كوتاه، چون غافل بوده، جاهل قاصر شمرده مى شود.

خلاصه اين كه جاهل قاصر كسى است كه دسترسى به عالم ندارد؛ چه بر اثر عدم حضور عالم، و يا به سبب غفلت جاهل.

3- سومين دسته «جاهلان مقصّر» هستند. آنها كسانى هستند كه توانايى تحقيق و جستجو و پرسش دارند، و امكان دسترسى به عالم و دانشمند نيز برايشان فراهم است، ولى انسانهايى تنبل، بى تفاوت، بى اعتنا به مسائل دينى، دنياپرست و بى قيد و بند هستند. و به دنبال فراگيرى مسائل خود نمى باشند.

4- گروه چهارم كسانى هستند كه آگاهانه با حق مخالفت مى كنند و با توجّه و علم و آگاهى با حقيقت سر ستيز دارند.

سؤال: آيا برخورد ما با چهار گروه فوق بايد يكسان باشد، و به اصطلاح همه را به يك چوب برانيم؟

پاسخ: بر خورد انبيا و اوليا، به شهادت تاريخ و قرآن و روايات، با گروههاى فوق يكسان نبوده است.

گروه اوّل كه زير سايه تعاليم انبيا و اوليا و پيامبران و امامان، و پس از آنها علما و دانشمندن بوده و هستند، نحوه برخورد با آنها روشن و خارج از محلّ بحث ماست. و در مورد گروه دوم، بايد آنها را با يك برنامه ريزى صحيح و مدوّن و دراز مدّت تحت تعليم و تربيت قرار داد، و با فراهم آوردن امكانات، آنها را از بيابان جهل و نادانى به سوى نور و روشنايى هدايت كرد. همانگونه كه لازم است براى گروه سوم انگيزه حركت و تلاش و تحقيق و بررسى ايجاد كرد. و با اين كار آنها را به فراگيرى مسائل دينى وادار نمود. يعنى مدارا با گروه دوم و سوم بايد در سر لوحه كارهاى ما باشد.

و اگر تعجّب نكنيد لازم است با گروه چهارم نيز تا سر حدّ امكان به نرمى و ملاطفت برخورد نمود، تا شايد هدايت شوند و به سوى حق باز گردند.

بله، اگر اميدى به هدايت و اصلاح آنها نبود، و تمام تلاشها براى نجات و رهايى

ص: 85

آنها از ظلمت و تاريكى جهالت و نادانى ناكام ماند، آنگاه نوبت برخورد تند و مجازات و تقاضاى عذاب الهى مى رسد.

بنابراين، اصل اوّلى در برخوردها، محبّت و مدارا و تحمّل است، و نبايد در اوّلين برخورد با انسان جاهل و نادان، خشمگين شد، و از كوره در رفت، و با شدّت و تندى و همانند آن جاهل- يا شديدتر از او- جوابش را داد. چرا كه روش انبيا اين نبوده، بلكه در مقابل رفتار بى ادبانه آنها، اظهار محبّت مى كردند.

مدارا در ساير آيات قرآن

علاوه برآيه فوق، در دو آيه ديگر از قرآن مجيد، موضوع مورد بحث مطرح شده است.

1- در آيه شريفه 199 سوره اعراف مى خوانيم:

خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ

(به هر حال) با آنها مدارا كن و عذرشان را بپذير، و به نيكى ها دعوت نما، و از جاهلان روى بگردان (و با آنها ستيزه مكن)!

چند مطلب در اين آيه شريفه قابل توجّه است:

الف- مخاطب اين آيه شريفه، شخص پيامبر اسلام است. يعنى مدارا و گذشت و پذيرش خطاهاى ديگران، مسأله اى است كه در درجه اوّل پيشوايان جامعه بايد به آن عمل كنند، و بر آن مداومت داشته باشند، تا مردم به تبعيّت از آنها عامل به اين آيات باشند.

ب- در تفسير كلمه «عفو» چهار معنى ذكر شده است:

اوّل- عرب به «چيز اضافى» عفو مى گويد. كلمه عفو در آيه 219 سوره بقره به همين معنى است؛ هنگامى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيده شد: چه چيز انفاق كنيم؟

خداوند به پيامبر فرمودند:

ص: 86

«قُلِ الْعَفْوَ؛ بگو: از مازاد نيازمندى خود (انفاق كنيد).»

معمولًا خانواده ها چيزهاى اضافى غير مورد نياز دارند. حال كه اينها مورد نياز تو نيست، از آنها دل بكن و در راه خدا انفاق كن، تا نيازمندان از آن بهره گيرند.

بدا به حال كسانى كه نه خود از اين اموال استفاده مى كنند، و نه آن را انفاق مى نمايند!

دوم- معنى ديگر عفو «حدّ وسط» است. «خُذِ الْعَفْوَ» يعنى در هر كارى حدّ وسط آن را بگير، و از افراط و تفريط اجتناب كن. كه جاهل يا دچار افراط مى شود، و يا سر از تفريط در مى آورد.(1)

سوم- معنى ديگر عفو «پذيرش عذر» ديگران است. اگر كسى كار خطا و اشتباهى كرد، و از شما پوزش طلبيد، عذرش را بپذيريد، و او را مورد عفو و بخشش قرار دهيد؛ مخصوصاً اگر همسر يا يكى از فرزندان شما باشد.

چهارم- «سخت گيرى نكردن» چهارمين تفسيرى است كه براى عفو گفته اند.

بعيد نيست هر چهار معنى مورد نظر خداوند در آيه شريفه فوق باشد. يعنى اى پيامبر ما! اموال اضافه بر نيازت را در راه خدا انفاق كن، و از افراط و تفريط خوددارى ورز، و عذر خطاكاران را بپذير، و نسبت به ديگران سخت گير نباش!

ج- در بر خورد با جاهلان، و به هنگامى كه با سخنان زشت و ناپسند به استقبالت آمدند، و به تو اهانت كردند، با آنها گلاويز نشو، بلكه چنان از كنار اين برخورد ناپسند بگذر كه گويا سخنى با تو نگفته اند. با آنها مانند آن شاعر عرب برخورد كن كه گفت:

وَ لَقَدْ مَرَرْتُ عَلَى اللَّئِيمِ يَسُبُّنِى فَمَضَيْتُ ثَمَّةَ قُلْتُ لَايَعْنِيْنِى

به انسان پستى بر خورد كردم كه به من ناسزا مى گفت. كريمانه گذر كردم و با خود گفتم:

منظورش من نيستم!


1- همانگونه كه حضرت على عليه السلام در شماره 70 از كلمات قصار نهج البلاغه فرمودند: « لَا تَرَى الْجَاهِلَ إِلَّا مُفْرِطاً أَوْ مُفْرِّطاً؛ نادان يا افراط مى كند، يا به تفريط روى مى آورد.»

ص: 87

د- از امام صادق عليه السلام پرسيدند: جامع ترين آيات اخلاقى قرآن مجيد كدام آيه است؟

حضرت فرمودند: آيه 199 سوره اعراف.(1) چرا كه مشتمل بر عفّت و حكمت و شجاعت است و اين امور، اصول سه گانه اخلاق محسوب مى شود.

2- دومين آيه اى كه پيرامون مدارا، سخن مى گويد، آيه 72 همين سوره فرقان است. در اين آيه شريفه مى خوانيم: «وَ إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً»

عبادالرّحمن هنگامى كه با سخنان لغو، انسانهاى لغو، مجالس لغو، فيلمهاى لغو، نشريات لغو، و خلاصه هر آنچه لغو است، مواجه مى شوند، بزرگوارانه ازكنار آن عبور مى كنند، و درگير آن نمى شوند. البتّه آيه فوق علاوه بر مساله «مدارا» صفت ديگرى از صفات عبادالرّحمن را نيز بيان مى كند، كه در آينده به آن خواهيم پرداخت.

خلاصه اين كه، يكى از صفات و ويژگى هاى عبادالرّحمن تحمّل و حوصله و صبر، در برابر انسانهاى جاهل و نادان است؛ يعنى عصبانى نمى شوند، و با آنها گلاويز و درگير نمى گردند؛ بلكه تا حدّ امكان با مدارا و نرمى با آنها رفتار مى كنند.

مُدارا در كلام معصومين

1- در روايتى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى خوانيم:

أَعْقَلُ النَّاسِ أَشَدُّهُمْ مُدَارَاةً لِلنَّاسِ (2)

عاقلترين مردم كسى است كه بيش از همه با مردم مدارا كند.

بر خلاف آنچه امروزه مرسوم شده، كه مردم با كمترين برخوردى عصبانى مى شوند، و در مواجهه با ديگران تحمّل و سعه صدر ندارند، اسلام تأكيد مى كند كه مسلمان عاقل بايد اهل مداراى با مردم باشد، و هر چه قدرت مدارايش بيشتر باشد، عقل او بيشتر خواهد بود.


1- تفسير نمونه، جلد 7، صفحه 64.
2- سفينة البحار، جلد 3، صفحه 30.

ص: 88

2- در روايت ديگرى از حضرت رسول صلى الله عليه و آله چنين مى خوانيم:

إِنَّا أُمِرْنَا مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ بِمُدَارَاةِ النَّاسِ كَمَا أُمِرْنَا بِأَدَاءِ الْفَرَائِضِ (1)

ما پيامبران الهى همانگونه كه مأمور انجام واجبات هستيم، موظّف به مداراى با عموم مردم نيز مى باشيم.

همرديف قرار دادن «مدارات» با «واجبات» نشانگر اهمّيّت مساله مدارات است؛ زيرا كار پيامبران، امامان، علما، مربّيان، معلّمان و تمام كسانى كه در حوزه تعليم و تربيت فعّاليّت مى كنند، بدون مداراى با مخاطبانشان پيشرفتى نخواهد داشت.

3- آن حضرت در روايت سوم مى فرمايد:

مُدَارَاةُ النَّاسِ نِصْفُ الْايمَانِ (2)

نيمى از ايمان را مداراى با مردم تشكيل مى دهد.

ايمان فقط به انجام نماز و روزه و حجّ و زكات و مانند آن نيست؛ بلكه اين امور تنها بخشى از ايمان را تشكيل مى دهد، و مدارات با مردم بخش ديگرى از آن است.

متأسّفانه برخى از مؤمنين نماز شب خوان، بسيار كم حوصله هستند؛ و اصلًا با مردم راه نمى آيند؛ و با كوچكترين مسأله اى از كوره در رفته و عصبانى مى شوند!

در اهمّيّت مدارا همين بس كه بسيارى از جنگ و جدالها بر اثر ترك آن آغاز شده، همانگونه كه روايت ذيل به اين مطلب اشاره مى كند:

«إِنَّ بُدُوَّ الْقِتَالِ اللِّطَامِ (3)؛ سرچشمه جنگها (گاهى) يك سيلى است.»

بدين معنى كه گاه با شخصى مدارا نمى شود، او عصبانى مى گردد و سيلى محكمى به گوش طرف مقابل مى نوازد؛ او هم خود را كنترل نمى كند، و خشم خود را فرونمى نشاند، و در مقابلِ يك سيلى، دو سيلى به او مى زند! و به همين شكل آتش


1- سفينة البحار، جلد 3، صفحه 30.
2- سفينة البحار، جلد 3، صفحه 31.
3- بحارالانوار، جلد 93، صفحه 291.

ص: 89

اختلاف و نزاع شعله ورتر مى گردد، و در مدّت زمان كوتاهى به يك جنگ كامل بين اقوام دو طرف تبديل مى شود! در حالى كه اگر در همان ابتدا قدرى مدارا مى شد، و سيلى اوّل نواخته نمى شد، و يا نفر دوم خشم خود را فرو مى نشاند، و از كنار اين مسأله با بزرگوارى مى گذشت، هرگز منتهى به جنگ و خونريزى نمى شد.

مُدارات حضرت نوح و حضرت يونس!

حضرت نوح و حضرت يونس عليهما السلام از جمله پيامبران بزرگى هستند كه داستان زندگى و تبليغ آنها شاهد خوبى بر اثرات مثبت مدارا، و عوارض منفى ترك مداراى با مردم است.

حضرت يونس عليه السلام (1) چهل سال در ميان قومش به تبليغ آئين خدا پرستى پرداخت، و متحمّل زحمات فراوانى شد، و بر اثر تلاشهاى وى در اين ساليان دراز، تنها دو نفر به او ايمان آوردند.(2) يعنى حضرت يونس موفّق شد در هر بيست سال يك نفر را خداپرست كند!

حضرت نوح عليه السلام نهصد و پنجاه سال (3) به تبليغ توحيد و يكتاپرستى پرداخت، و تمام زحمات و مشكلات و مشقّات آن را به جان خريد، امّا كمتر از صد نفر به آئين او پيوستند و طبق برخى از روايات هشتاد و چند نفر(4) به او ايمان آوردند! يعنى آن حضرت موفّق شد در هر دوازده سال يك نفر را هدايت كند.


1- حالات حضرت يونس در آيات مختلف قرآن از جمله در سوره هاى يونس و صافّات آمده است؛ درسوره صافّات به صورت گسترده تر و در سوره يونس به شكل خلاصه تر به شرح زندگانى اين پيامبر عاليقدر پرداخته شده است.
2- تفسير نمونه، جلد 19، صفحه 153.
3- خداوند متعال در آيه 14 سوره عنكبوت به اين مطلب اشاره كرده است. در قسمتى از آيه مذكورمى خوانيم:« فَلَبِثَ فِيهِمْ الْفَ سَنَةٍ الّا خَمْسِينَ عَاماً؛ حضرت نوح در ميان قوم خود نهصد و پنجاه سال درنگ كرد.»
4- تفسير نمونه، جلد 9، صفحه 99- در برخى از روايات تعداد مؤمنان به شيخ الانبياء، حضرت نوح عليه السلام فقط هشتاد نفر ذكر شده است! به كتاب نور الثّقلين، جلد 2، صفحه 357 مراجعه فرماييد.

ص: 90

سرانجام اين دو پيامبر چه شد؟

حضرت نوح انسان پر حوصله اى بود، و با مردم و قومش بسيار مدارا مى كرد، به گونه اى كه خطاب به پروردگارش عرض كرد:

رَبِّ إِنّى دَعَوْتُ قَوْمِى لَيْلًا وَ نَهَاراً ... ثُمَّ إِنّى دَعَوْتُهُمْ جِهَاراً ثُمَّ إِنّى أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرَاراً(1)

پروردگارا! من قوم خود را شب و روز به سوى تو دعودت كردم (كه ايمان بياورند) ...

سپس من آنها را با صداى بلند (به اطاعت فرمان تو) دعوت كردم، سپس آشكارا و پنهان حقيقت توحيد و ايمان را براى آنها بيان داشتم.

حقيقتاً تحمّل و مداراى حضرت نوح عليه السلام فوق العاده زياد بود، كه توانست اين گونه با قوم خود عمل كند، و آنها را تحمّل نمايد؛ كارى كه ديگران حتّى با همسر و فرزندان خويش انجام نمى دهند، تا چه رسد با دشمنانشان!

پس از نهصد و پنجاه سال تبليغ و زحمت، خداوند متعال خطاب به نوح فرمود:

لَنْ يُؤمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ (2)

جز آنها كه (تاكنون) ايمان آورده اند، ديگر هيچ كس از قوم تو ايمان نخواهد آورد. پس، از كارهايى كه مى كردند، غمگين مباش.

هنگامى كه آن حضرت از هدايت بقيّه قومش نااميد شد، آنهارا نفرين كرد؛ امّا نه نفرينى از سر انتقام، بلكه نفرين مستدلّ و دلسوزانه! وى خطاب به خداى خويش عرض كرد:

رَبِّ لَاتَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَ لَايَلِدوُا إِلَّا فَاجِراً كَفَّاراً(3)


1- سوره نوح، آيات 5 تا 8.
2- سوره هود، آيه 36.
3- سوره نوح، آيات 26 و 27.

ص: 91

پروردگارا! هيچ يك از كافران را بر روى زمين باقى مگذار! چرا كه اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مى كنند، و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى آيد.

پروردگارا! اينها دو ضرر دارند: نخست اين كه امكان دارد مؤمنين را هم گمراه نمايند. ديگر اين كه نسل آنها هم نسل كافر و بى ايمانى خواهد بود. بدين جهت همه آنها را نابود كن.

نه طراوتى نه برگى نه گلى نه ميوه دارم متحيّرم كه دهقان به چه كار هِشت ما را

چنان انسانهايى و چنين درختانى جز نابودى، شايستگى ديگرى نخواهند داشت.

دعاى حضرت نوح عليه السلام مستجاب، و فرمان عذاب صادر گشت؛ از يك سو طوفان از زمين و آسمان شروع به وزيدن كرد، و از سوى ديگر همه جا را آب فرا گرفت. آرى همان آب كه مايه حيات است و بدون آن هيچ موجودى قادر به ادامه حيات نيست، مأمور عذاب قوم نوح شد! تنها پناهگاه، كشتى نوح بود كه آن حضرت و انسانهاى با ايمان در آن سكنى گزيده بودند.

حضرت نوح عليه السلام با صبر و حوصله و مدارا مأموريّت را تا آخرين مرحله طبق خواست خداوند انجام داد.

امّا حضرت يونس پس از چهل سال دعوت، و پيوستن دو نفر از قومش به آئين يكتاپرستى، نزول عذاب خداوند بر آنها نيز قطعى شد، و زمان آن نيز مشخّص گشت.

حضرت يونس عليه السلام كه مى بايست تا آخرين لحظات در ميان قومش باشد، و آخرين تلاشها را براى نجات آنها انجام دهد. اندكى شتاب كرد، قومش را ترك، و به سوى دريا حركت كرد، و سوار بر كشتى شد تا از محلّ وقوع عذاب الهى دور شود. همين تعجيل باعث شد كه خداوند كيفرى سخت براى او در نظر بگيرد. هر چند كار او جرم و گناه محسوب نمى شد؛ بلكه ترك اولى به حساب مى آمد.(1) خداوند متعال داستان كيفر و گرفتارى حضرت يونس را در آيات 139 تا 144 سوره صافّات آورده است كه به شرح آن به صورت گذرا مى پردازيم:


1- ترك اولى يعنى ترك برتر، و انجام فعل خوب؛ مانند اين كه انسان مشغول نماز مستحب شود و به دنبال برآوردن حاجت برادر مسلمانش نباشد.

ص: 92

وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ

يونس از رسولان (ما) است.

إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ

بخاطر بياور زمانى را كه به سوى كشتى پر (از جمعيّت و بار) فرار كرد.

تعبير به «أبق» تعبير ظريفى است، زيرا «آبق» به برده اى گفته مى شود كه از دست مولا و مالك خود فرار كرده باشد. و از آنجا كه حضرت يونس كمى عجله كرد، و (مثلًا) يكى دو ساعت زودتر از موعد، محلّ مأموريّت را ترك گفت، خداوند او را بنده فرارى (از مولايش) معرّفى كرده، و با اين تعبير، به اين كار حضرت يونس اعتراض فرموده، و نارضايتى خويش را از آن اعلام مى دارد. زيرا اگر حضرت يونس عجله نمى كرد، و تا آخرين لحظات در آنجا درنگ مى كرد، قومش به دست او هدايت مى شدند. همانگونه كه وقتى نشانه هاى عذاب را ديدند، عالِمى كه در بين آنها بود از آنها خواست كه دستجمعى به درگاه خداوند توبه كنند، تا عذاب الهى بر طرف گردد.

آنها به پيشنهاد آن عالِم عمل كردند و شروع به توبه و انابه و ابراز پشيمانى نمودند؛ و خداوند هم توبه آنها را پذيرفت و عذاب را مرتفع ساخت. بدين وسيله هدايت و نجات قوم يونس به نام آن عالم ثبت شد، در حالى كه اگر حضرت يونس عجله نمى كرد به نام او نوشته مى شد.

به هر حال، يونسِ پيامبر سوار بر آن كشتى پر از مسافر و بار شد، تا از محلّ نزول عذاب دور شود.

هم حضرت يونس سوار بر كشتى شد و هم حضرت نوح، امّا اين كجا و آن كجا! آن كشتى نجات و رحمت، و اين كشتى مجازات و كيفر!

فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ

و با آنها قرعه افكند، و (قرعه به نام او افتاد و) مغلوب شد.

ص: 93

يونس پيامبر عليه السلام سوار بركشتى شد و كشتى حركت خود را آغاز كرد. طبق برخى از روايات ناگهان ماهى عظيمى، كه دهان باز كرده بود، راه را بر كشتى گرفت. گويى غذايى مى طلبيد. سرنشينان كشتى گفتند: «به نظر مى رسد گناهكارى در ميان ما است! (كه بايد طعمه اين ماهى شود، و چاره اى جز استفاده از قرعه نيست.)»

آنها قرعه زدند، قرعه به نام يونس پيامبر در آمد! طبق روايتى (1) قرعه را سه بار تكرار كردند، ولى هر سه بار به نام آن حضرت در آمد.

فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِيمٌ

(او را به دريا افكندند) و ماهى عظيمى او را بلعيد، در حالى كه مستحقّ سرزنش بود.

اهل كشتى به ناچار يونس را گرفتند و به سمت آن ماهى بزرگ پرتاب كردند. ماهى او را بلعيد، در حالى كه مستحقّ سرزنش بود! زيرا لحظاتى زودتر از زمان مقرّر، محلّ مأموريّت را ترك كرد.

يونس طعمه ماهى شد، و ماهى با گرفتن اين طعمه راه كشتى را باز كرد، و آنها به راه خود ادامه دادند.

فَلَوْ لَآأَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ لَلَبِثَ فِى بَطْنِهِ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ

و اگر او از تسبيح كنندگان نبود، تا روز قيامت در شكم ماهى مى ماند!

حضرت يونس هر چند به كيفر الهى گرفتار شد، ولى در همان حال هم از ذكر نام خدا و ياد او غافل نشد. در دل ماهى به تسبيح و تقديس خداوند مشغول شد. تسبيح او طبق برخى از روايات (2)، آيه 87 سوره انبياء است، كه در ميان اهل عرفان به ذكر يونسيّه معروف شده، و مؤمنين در ركعت اوّل نماز غفيله، پس از قرائت سوره حمد، آن را تلاوت مى كنند. تسبيح و ياد خدا باعث شد كه در مدّت كيفر او تخفيف داده


1- نورالثّقلين، جلد 4، صفحه 435، حديث 113.
2- نورالثّقلين، جلد سوم، صفحه 450.

ص: 94

شود؛ چرا كه اگر جزء تسبيح كنندگان نبود، بايد تا روز قيامت در دل آن ماهى- همچون يك زندانى- باقى مى ماند!

آرى، حضرت يونس عليه السلام با ياد خداوند، زندان دائم را تبديل به زندان موقّت كرد، و خداوند متعال پس از چندى او را از آن زندان موقّت رهايى بخشيد، و مأموريّت جديدى به وى عطا فرمود.

ملاحظه مى كنيد كه پيامبرى از پيامبران الهى به خاطر اين كه مقدارى با مردم مدارا نكرد، و اندكى زودتر از موعد، محلّ مأموريّت را ترك نمود، اين گونه گرفتار كيفر الهى شد.(1) اميد است كه اين داستان درس عبرتى باشد براى رهبرانى كه با مردم خود مدارا نمى كنند، و وظيفه خويش را در برابر آنها بطور كامل انجام نمى دهند.


1- شرح اين مطلب را در پيام قرآن، جلد 7، صفحه 143 به بعد مطالعه فرماييد.

ص: 95

3 شب زنده دارى!

اشاره

سومين ويژگى عبادالرّحمن و بندگان خاصّ خداوند- كه بايد سعى كنيم جزء آنها باشيم- راز و نياز شبانه و شب زنده دارى و نماز شب است.

نماز شب در فرهنگ اسلامى جايگاه ويژه، و ارزشى فوق العاده دارد. و در برخى از آيات قرآن مجيد و بسيارى از روايات مورد تأكيد قرار گرفته است:

خداوند متعال در سه آيه از كتاب آسمانى اش به نماز شب اشاره كرده، كه به شرح و تفسير اين آيات مى پردازيم، به اميد آن كه در صف شب زنده داران در آييم.

1- اوّلين آيه، آيه محلّ بحث، يعنى آيه شريفه 64 سوره فرقان است. در اين آيه مى خوانيم:

وَ ا لَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِيَاماً

و كسانى كه شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قيام مى كنند.

«بيتوته» به معناى شب را در جايى ماندن است؛ خواه آن شب را بيدار باشد، يا در خواب؛ ولى از كلمات بعدى آيه شريفه، معلوم مى شود كه منظور تنها نخوابيدن نيست، بلكه منظور شب زنده دارى است. «سُجَّدْ» جمع ساجد است،

ص: 96

و «قيام»(1) نيز جمع قائم.

بنابراين، عبادالرحمن كسانى هستند كه به خاطر رضاى خداوند، لااقل بخشى از شب را، از رختخوابهاى خويش جدا شده، و به راز و نياز با خداى خويش مى پردازند، و نماز شب را، كه شامل سجده و قيام و ديگر افعال است، به جا مى آورند. اين كه نماز شب جزء صفات عبادالرّحمن شمرده شده، جايگاه خاصّ آن را در مسأله تربيت و سير و سلوك الى اللّه مى رساند.

2- دومين آيه اى كه پيرامون نماز شب سخن مى گويد، آيه شريفه 79 سوره إسراء است. در اين آيه مى خوانيم:

وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَحْمُوداً

(اى پيامبر ما!) پاسى از شب را (از خواب بر خيز، و) قرآن (و نماز) بخوان! اين يك وظيفه اضافى (و فوق العاده) براى توست؛ اميد است پروردگارت تو را به مقامى در خور ستايش بر انگيزد.

«تهجّد» از مادّه «هجود» است. هجود به معنى خواب است، ولى تهجّد به معناى ضدّ آن (2) يعنى بيدارى است!

«نافله» به چيزى اضافى گفته مى شود. عرب به هر چيز اضافه و فوق برنامه نافله مى گويد؛ چه اضافه بر نمازهاى واجب باشد، يا اضافه بر روزه هاى واجب، يا چيزهاى ديگر. ولى اين كلمه در بين ما فقط در نمازهاى مستحبّى به كار گرفته مى شود.

با توجّه به آنچه كه گذشت، معنى آيه شريفه چنين مى شود: «اى پيامبر! بخشى از شب را بيدار باش و علاوه بر نمازهاى واجب روزانه، نمازهاى اضافى و فوق برنامه به جا آور.»


1- قيام هم معناى مصدرى دارد( به معناى« ايستادن») و هم معناى وصفى؛ كه در آيه شريفه معنى دوم منظور است.
2- زيرا برخى از افعال ثلاثى مجرّد، هنگامى كه تبديل به ثلاثى مزيد مى شوند، معناى آن متفاوت مى شود، كه كلمه مذكور يك نمونه آن است.

ص: 97

از ظاهر آيه شريفه استفاده مى شود كه علاوه بر نمازهاى واجب، كه بر همه مسلمانان واجب است، نماز شب نيز بر شخص پيامبر واجب بوده است. و با توضيحى كه گذشت، واجب بودن آن بر پيامبر صلى الله عليه و آله منافاتى با واژه «نافله» ندارد. (دقّت كنيد)

خداوند در بخش دوم اين آيه شريفه، به تبيين آثار نماز شب پرداخته و مى فرمايد:

«شايد خداوند در سايه عبادت شبانه و شب زنده دارى، شما را به مقام محمود برساند.»

مقامى كه تمام مردم جهان آن را ستايش مى كنند.

مفسّران قرآن كريم در تفسير «مقام محمود» اختلاف نظر دارند:

برخى معتقدند منظور از اين مقام، مقام شفاعت كبراى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در جهان آخرت است؛ هر چند تمام انبياء و مرسلين، بلكه برخى از مؤمنان صالح العمل نيز، داراى مقام شفاعت هستند؛ ولى شفاعت كبرى از آنِ پيامبر اسلام است، كه آن را با عبادتهاى شبانه به دست آورده است. آرى، نماز شب آن قدر اهمّيّت دارد كه طبق اين تفسير، پيامبر اسلام به وسيله آن، به اين مقام بزرگ نائل شده است.

سؤال: آيا مقام محمود و نيل به مقام شفاعت، اختصاص به پيامبر دارد، يا هر كس مى تواند در سايه عبادت شبانه آن را به دست آورد؟

پاسخ: اين مقام ثمره و ميوه عبادت شبانه است. اگر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در سايه عمل به آن به مقام شفاعت كبرى رسيد، ما هم مى توانيم با احياء اين عبادت ارزشمند و پُرفايده، به مقام شفاعت صغرى نائل شويم.

خوشا به حال كسانى كه خود اهل نجاتند، و در فكر نجات ديگران بوده، و شفيع آنان نيز مى شوند.

عدّه اى ديگر از مفسّرين معتقدند منظور از مقام محمود «قرب الى اللّه» است.

خداوند، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را به نماز شب ترغيب مى كند، تا در سايه راز و نيازهاى شبانه قرب الى اللّه پيدا كند. ديگران هم اگر مى خواهند فاصله خود را با خداوند كم كنند، و به آن منبع نور و هدايت نزديكتر شوند، قسمتى از شب را به شب زنده دارى و

ص: 98

تهجّد و عبادت بپردازند.

3- سومين آيه اى كه پيرامون نماز شب سخن مى گويد، آيه شانزدهم سوره سجده است. توجّه كنيد:

تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ

(مؤمنين به آيات ما كسانى هستند كه) پهلوهايشان از بسترها در دل شب دور مى شود (و بپا مى خيزند و رو به درگاه خدا مى آورند) و پروردگار خود را با بيم و اميد مى خوانند، واز آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى كنند!

در اين آيه شريفه سخنى از نماز شب نيست، ولى بى شك مصداق روشن راز و نياز شبانه، نماز شب است؛ علاوه بر اين كه در روايات متعدّدى (1) آيه شريفه فوق به نماز شب تفسير شده است.

خداوند متعال در آيه بعد، پاداش عجيب و بى سابقه اى براى نمازگزاران در شب بيان مى كند؛ پاداشى كه در عبادتهاى ديگر ديده نمى شود. در آيه مذكور مى خوانيم:

فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَآ أُخْفِىَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ

هيچ كس نمى داند چه پاداشهاى مهمّى، كه مايه روشنى چشمهاست، براى آنها نهفته (در نظر گرفته) شده اين، پاداش كارهايى است كه انجام مى دادند!

در بعضى از روايات چنين توصيفى در مورد نعمتهاى بهشت ديده مى شود:

«مَا لَاعَيْنٌ رَأَتْ وَ لَااذُنٌ سَمِعَتْ وَ لَاخَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَرٍ(2)؛ (در آن جا نعمت هايى است) كه چشمى نديده و هيچ گوشى (وصفش) نشنيده و بر فكر هيچ انسانى خطور نكرده است.»

جالب اين كه در روايتى از امام صادق عليه السلام- كه در ذيل آيه مذكور وارد شده- مى خوانيم:


1- روايات مذكور در تفسير نورالثّقلين، جلد 4، صفحه 226 به بعد ذكر شده است.
2- نورالثّقلين، جلد 4، صفحه 230، حديث 38.

ص: 99

خداوند در قرآن مجيد پاداش همه چيز رامشخصّ و معيّن نموده، ولى پاداش نماز شب را معيّن نكرده است (1) (بلكه آن را بصورت كلّى بيان نموده است).

خلاصه اين كه، آيات سه گانه فوق بيانگر اهمّيّت ويژه نماز شب، و برجستگى خاصّ آن در بين ساير عبادتهاست.

نماز شب در روايات

روايات بى شمارى از پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه و آله و ائمّه معصومين عليهم السلام پيرامون نماز شب وجود دارد؛ به چند نمونه آن توجّه كنيد:

الف- معاذ بن جبل، صحابى خاص و با شخصيّت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى گويد:

«هنگامى كه براى جنگ تبوك حركت كرديم هوا بسيار گرم بود، قبل از شروع جنگ هر كس به گوشه اى خزيده بود و خود را به شكلى از اشعه سوزان خورشيد حفظ مى كرد؛ بناگاه پيامبر صلى الله عليه و آله را دركنار خود تنها يافتم. از فرصت استفاده كرده، و خطاب به آن حضرت عرض كردم:

أَنْبِأْنِى بِعَمَلٍ يُدْخِلُنِى الْجَنَّةَ وَ يُبَاعِدُنِى مِنَ النَّارِ

اى رسول خدا! عملى به من تعليم كن كه با انجام آن از آتش جهنّم فاصله گيرم، و داخل بهشت شوم.

پيامبر صلى الله عليه و آله عليرغم خستگى راه، و گرماى فوق العاده هوا، از پرسش من استقبال كرد و فرمود:

لَقَدْ سَئَلْتَ عَنْ عَظِيمٍ وَ إِنَّهُ لَيَسِيرٌ عَلَى مَنْ يَسَّرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ

سؤال مهمّى كردى ولى انجام آن براى كسى كه خداوند به او توفيق دهد كار مشكلى نيست!


1- بحارالانوار، جلد 87، صفحه 140.

ص: 100

اگر به دستورات زير عمل كنى جهنّم بر تو حرام، و بهشت جايگاهت خواهد بود:

1. «تَعَبَّدِ اللَّهَ وَ لَاتُشْرِكَ بِهِ شِيئاً؛ فقط خداوند را پرستش كن و هيچ چيز را شريكش مگردان!»

هواى نفس، مال، شهوت، مقام، زن، فرزند و مانند آن را شريك خدا قرار مده، و كعبه دلت را از اين بتها پاك كن، و فقط خداى را بندگى كن!

2. «وَ تُقِيمُ الصَّلَاةَ الْمَكْتُوبَةَ؛ و نمازهاى واجب را اقامه كن (و از آنها غافل مشو)!»

3. «وُتُؤَدِّى الزَّكَاةَ الْمَفْرُوضَةَ؛ و (فقط به نماز قناعت نكن، بلكه) زكاتى كه بر تو واجب شده بپرداز (و بدين وسيله قسمتى از نيازمندى نيازمندان را بر طرف كن!)»

4. «وَ تَصُومُ شَهْرَ رَمَضَانِ؛ و ماه رمضان را روزه دار باش!»

معاذ در ادامه مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله پس از دستورات چهارگانه فوق- كه اوّلى در مورد اصول دين، و سه مورد بعد، از فروع دين است- خطاب به من فرمود:

«وَ إِنْ شَئْتَ أُ نَبِّأُكَ بَابْوَابِ الْخَيْرِ؛ (اى معاذ!) آيا دوست دارى، دروازه هاى سعادت را به تو نشان دهم؟»

عرض كردم: بله يا رسول اللّه. مايلم، لطفاً بفرماييد! حضرت فرمودند:

1. «أَلصَّوْمُ جُنَّةٌ؛ روزه سپر (ابزار دفاعى در برابر آتش جهنّم) است!»

2. «وَ الصَّدَقَةُ تُكَفِّرُ الْخَطِيئَةَ؛ صدقه گناهان را از بين مى برد!»

3. «وَ قِيَامُ الرَّجُلِ فِى جَوْفِ اللَّيْلِ يَبْتَغِى وَجْهَ اللَّهِ (1)؛ شب زنده دارى در دل شب رضايت خداوند را جلب مى نمايد!»

همانگونه كه ملاحظه مى كنيد سه چيز به عنوان ابواب خير معرّفى شده، كه يكى از آنها نماز شب و راز و نياز شبانه است.

ب- راوى روايت دوم بلال حبشى مؤذّن پيامبر اسلام است. وى مى گويد: خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيدم، آن حضرت مشغول سخنرانى براى عموم مسلمانان


1- مجمع البيان، مجلّد 4، صفحه 331.

ص: 101

بود، در قسمتهايى از سخنانش فرمود:

عَلَيْكُمْ بِقِيَامِ اللَّيْلِ فَإِنَّهُ دَأْبُ الصَّالِحِينَ قَبْلَكُمْ وَ إِنَّ قِيَامَ اللَّيْلِ قُرْبةٌ إِلَى اللَّهِ وَ مِنْهَاةٌ عَنِ الْإِثْمِ وَ تَكْفِيرٌ لِلسَّيِّئَاتِ، وَ مَطْرَدَةُ الدَّاءِ عَنِ الْجَسَدِ(1)

اى مسلمانان! نماز شب و راز و نياز شبانه را فراموش نكنيد، كه شب زنده دارى روش و سيره صالحان قبل از شما بوده است. (يعنى نماز شب در امّت هاى گذشته نيز وجود داشته) و موجب نزديكى به خداوند مى گردد، و ابزار بازدارنده گناهان است، و كفّاره گناهان محسوب مى شود و (علاوه بر تمام اين آثار معنوى) باعث سلامت و طراوت جسم انسان مى گردد!

رابطه نماز شب با سلامت جسم، در بحث هاى آينده خواهد آمد.

ج- امام صادق عليه السلام سه چيز را موجب افتخار انسان مؤمن مى شمارد، و آن امور را باعث زينت وى در دنيا و آخرت مى داند(2):

1- «أَلصَّلَوةُ فِى آخِرِ اللَّيْلِ؛ اقامه نماز شب در انتها و پايان شب.»

نماز شب را هر چند قبل از خواب نيز مى توان اقامه نمود، ولى هر چه به اذان صبح نزديكتر باشد بهتر است.

2- «وَ يَأْسُهُ مِمَّا فِى أَيْدِى النَّاسِ؛ و قطع اميد از غير خدا (و اميد بستن به خداوند قادر).»

اگر شخص تشنه اى براى تهيّه آب ظرف كوچكى بردارد و به جاى رفتن به سرچشمه از اين و آن تقاضاى آب كند، آيا مورد مذمّت و تمسخر قرار نمى گيرد؟!

پس اميد بستن به مردم، و چشم طمع دوختن به اموال ديگران، و اميد بستن به غير خدا چرا؟!

3- «وَ وِلَايَةُ الْإِمَامِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ؛ و پذيرش ولايت امامى از آل محمد عليهم السلام.» طبق روايت فوق نماز شب فخر مؤمن و زينت او در دنيا و آخرت است. جالب


1- مجمع البيان، مجلّد 4، صفحه 331.
2- بحارالانوار، جلد 84، صفحه 140.

ص: 102

اين كه نماز شب آنقدر اهمّيّت دارد كه در رديف ولايت امامان معصومين عليهم السلام شمرده شده است. با توجّه به اهمّيّت فراوان و فضيلت هاى بى شمار نماز شب بايد به سراغ فلسفه آن برويم.

فلسفه نماز شب

سؤال: چرا در آيات قرآن و روايات، نسبت به اقامه نماز شب اين قدر تأكيد شده است؟

اين جايگاه رفيع و بلند نماز شب و آن آثار و ثوابهاى فوق العاده براى چيست؟

و در يك جمله كوتاه: «فلسفه نماز شب» چيست؟

پاسخ: توجّه به امور زير فلسفه نماز شب را روشن مى كند:

1- اگر انسان در انتهاى شب از خواب برخيزد و به راز و نياز با خالق بى نياز خويش بپردازد، نشاط خوب و حال خوشى براى عبادت خواهد داشت؛ زيرا با استراحتى كه كرده خستگى كار روزانه از بدنش خارج شده و آماده راز و نياز گشته است؛ مخصوصاً كه نسيم سحرى خود نشاط آور و فرح بخش است.

2- در انتهاى شب آدمى از مزاحتمهايى كه معمولًا در طول روز برايش پيش مى آيد در امان است؛ نه تلفنى، نه مراجعه كننده اى، نه طلبكارى، نه بدهكارى، و خلاصه فراغت كامل دارد.

3- بى شك به دنبال اين شور و نشاط و حال عبادت و فراغت كامل و رفع خستگى، حضور قلب بهترى در نماز حاصل مى شود. بدين جهت حضور قلبى كه در نماز شب وجود دارد، در نمازهاى روزانه نيست.

4- از آنجا كه اين نماز در دل شب و در خلوت و تنهايى انجام مى شود، از ريا به دور مى ماند. ممكن است انسان در مسجد و در حضور مردم گرفتار ريا شود، هر چند نبايد گرفتار وسواس شد و به اين بهانه از حضور در مسجد و جماعت خوددارى كرد، ولى به هر حال، زمينه ريا در چنان نمازهايى بيشتر است، امّا در دل شب، كه نماز گزار تك

ص: 103

و تنها و به دور از نگاههاى ديگران، با خداى خويش راز و نياز مى كند، زمينه رياكارى وجود ندارد و نمازش را در كمال خلوص نيّت بجا مى آورد. و اين ارزش نماز شب را بسيار زياد مى كند.

5- نماز شب با آرامش خاطر انجام مى شود و به انسان آرامش مى بخشد. امروزه علم پزشكى ثابت كرده كه عامل بسيارى از بيماريها، فشارهاى روحى است. و عبادت شبانه اين فشار را كاهش داده و به انسان آرامش مى دهد. اين كه در برخى از روايات گذشته گفته شد كه نماز شب ضامن سلامتى مى باشد، سرّ آن همين مطلب است!

بنابراين بايد نماز شب را احياء كنيم. در ماه رمضان و ماههاى ديگر آن را اقامه نماييم. اگر نمى توانيم آن را به طور كامل انجام دهيم، بدون مستحبّات به جا آوريم. در اين صورت مى توان يازده ركعت آن را در ظرف ربع ساعت انجام داد. حتّى كسانى كه تازه شروع مى كنند مى توانند تمام يازده ركعت را هم نخوانند و به قسمتى از آن قناعت نمايند، تا در ابتداى كار سنگين نباشد. و اگر توفيق انجام اين عبادت بزرگ را بصورت مستمر نداريم، لااقل هفته اى يك بار و در شبهاى جمعه كه روز بعد را استراحت بيشترى داريم، در دل شب برخيزيم و به درگاه پروردگار مهربان برويم و براى لحظاتى با خداوند درد دل كنيم.

از خداوند مى طلبيم كه با توفيق انجام اين عبادت ارزشمند، ما را به مقام محمود واصل فرمايد.

ص: 104

ص: 105

4 ترس از عذاب جهنّم

اشاره

چهارمين ويژگى عبادالرّحمن و بندگان برجسته خداوند مهربان، ترس از عذاب دوزخ است. خداوند متعال در مورد اين ويژگى در آيات 65 و 66 سوره فرقان چنين مى فرمايد:

وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَاماً إِنَّهَا سَاءَتْ مُسْتَقَرّاً وَ مُقَاماً

بندگان (خاصِّ) خداوند رحمان كسانى هستند كه مى گويند: پرودگارا! عذاب جهنّم را از ما برطرف كن، (چرا) كه عذابش سخت و پر دوام است! مسلّماً آن (جهنّم)، بد جايگاه و بد محلّ اقامتى است!

شرح و تفسير

شرح چند نكته پيرامون دو آيه فوق لازم است:

1- آيا «عبادالرّحمن» كه جايگاهى بس مهم و ممتاز نزد پروردگار دارند و داراى صفات برجسته فراوانى هستند، فقط با گفتن اين جملات به آن مقامات مى رسند؟ يا مى گويند و به دنبال آن عمل مى كنند؟ دست به دعا بر مى دارند و در تعقيب آن

ص: 106

برنامه ريزى مى كنند؟ تقاضا مى نمايند و پس از آن، زمينه هاى تحقّق آن را فراهم مى آورند؟

بى شك، تنها دعا كردن و سخن گفتن افتخار محسوب نمى شود و انسان را به درجات عاليه نمى رساند؛ بلكه سخنى كه به دنبال آن عمل باشد و گفتارى كه منشأ كردار نيك و پسنديده گردد ارزشمند است؛ اين مطلب يك قانون كلّى است كه در همه موارد جارى است؛ مثلًا، ادّعاى شيعه بودن و دم از محبّت على زدن و سخن از عشق سوزان به اهل بيت گفتن، در صورتى كه منشأ ترك گناهان و انجام عبادت و اطاعت نشود بى شك ارزش ندارد و ما را در زمره شيعيان واقعى معصومين عليهم السلام قرار نمى دهد؛ بدين جهت، در روايات، انسانى كه سخنى مى گويد ولى برخلاف آن عمل مى كند، تقبيح و سرزنش شده است؛ از جمله در روايتى از امام هشتم حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام مى خوانيم:

مَنْ تَعَوَّذَ مِنَ النَّارِ وَ لَمْ يَتْرُكْ شَهَوَاتِ الدُّنْيَا فَقَدِ اسْتَهْزَءَ بِنَفْسِهِ (1)

كسى كه از آتش دوزخ به خداوند پناه ببرد ولى از هوى و هوس (كه انسان را به سمت جهنّم سوق مى دهد) پرهيز نكند، خويشتن را به سخريّه گرفته است.

بنابراين، به صِرف استغاذه از جهنّم، و دعا براى برخوردارى از نعمتهاى بهشتى، انسان در صف عبادالرّحمن قرار نمى گيرد، بلكه بايد از انجام كارهايى كه انسان را به سوى جهنّم مى كشاند پرهيز كرد. تعبيرى كه در روايت فوق آمده، در روايت ديگرى از همان حضرت در مورد استغفار نيز آمده است؛ در آن روايت مى خوانيم:

مَنِ اسْتَغْفَرَ مِنْ ذَنْبٍ وَ هُوَ يَعْمَلُهُ فَكَا نَّمَا يَسْتَهْزِءُ بِرَبِّهِ (2)

كسى كه از گناهى استغفار مى كند، ولى (از سوى ديگر) مرتكب آن گناه مى شود، گويا خداى خويش را مسخره كرده است!


1- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 356، حديث 11.
2- بحارالانوار، جلد 90، صفحه 282.

ص: 107

اگر شما شخصى را مشاهده كنيد كه سخنرانى زيبايى در مورد حرمت شرب خمر و مضرّات و زيانهاى آن مى نمايد ولى پس از سخنرانى جام شرابى را سر بكشد، آيا نمى گوييد كه اين شخص خود را مسخره كرده است!؟

2- معنى جمله «أَصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ» اين است كه عذاب جهنّم به سمت ما مى آيد و شعله هاى سوزان آن به سوى ما در حركت است، آن را از ما بر طرف كن! آيا جهنّم به سوى ما مى آيد؟

بله، هيزمهاى آتش جهنّم اطراف ما را فرا گرفته و با كمترين جرقه اى آتش خواهد گرفت. هواى نفس از يك سو، وسوسه هاى شيطان از سوى ديگر، عوامل تحريك كننده شهوت، كه متأسّفانه در زمان ما از در و ديوار مى بارد و تمام جامعه را فرا گرفته از سوى سوم، همه شعله هاى آتش جهنّم است كه هر لحظه امكان دارد دامنگير ما شود. بايد با تضرّع و استغاثه و دعا و اجتناب از عوامل مذكور، از خدا بخواهيم اين شعله هاى آتش را از ما دور نمايد.

3- كلمه «غراما» و «غريم» از يك ريشه گرفته شده اند. غريم به معناى طلبكار است و جمع آن «غرماء» مى باشد، معنى ريشه اصلى «غرام» و «غريم» ماندگار بودن است؛ به چيزى كه انسان را رها نمى كند «غريم» گفته مى شود. و علّت اين كه به طلبكار غريم گفته شده اين است كه تا طلب خود را نگيرد بدهكار را رها نمى كند.

«غريم» به عشق سوزان نيز اطلاق شده است. در زبان عرب از كلمه عشق كم استفاده مى شود و به جاى آن «غريم» گفته مى شود، و علّت اين كه به عشق آتشين و سوزان غريم گفته مى شود اين است كه چنين عشقى ماندگار است و عاشق را رها نمى كند.

نتيجه اين كه، «غراما» به معناى ثابت و ماندگار و چيزى كه همواره ملازم انسان است مى باشد.

عبادالرّحمن مى گويند: «پروردگارا! عذاب جهنّم را از ما برطرف كن و به ما توفيق ده كه عوامل آن را از خود دور كنيم؛ چرا كه عذاب جهنّم سخت و ماندگار است و

ص: 108

انسان را رها نمى كند.»

4- سؤال: آيا «مُستقّر» و «مُقام» به يك معنى، و به اصطلاح مترادف مى باشند، يا دو معنى متفاوت دارند؟

پاسخ: برخى معتقدند اين دو كلمه مترادف، و هر دو به معنى جايگاه و اقامتگاه ثابت و دائم هستند، ولى به اعتقاد ما، اين دو، زمانى كه در كنار هم ذكر شوند به يك معنى نيستند؛ بلكه هر كدام معنى خاصّ خود را مى دهد. توضيح اين كه «مستقر» جايى است كه انسان مدّتى در آن به سر مى برد ولى بعداً از آنجا منتقل مى شود؛ و به تعبير ديگر، مستقر اقامتگاه موقت است. ولى «مُقام» اقامتگاه دائمى و هميشگى است.

مى دانيم جهنّميان دو دسته هستند: برخى از آنها مؤمنان آلوده اى هستند كه براى مدّتى در جهنّم عذاب مى شوند تا ناخالصى هاى آنها از بين برود، و پس از آن به بهشت منتقل مى شوند. و دسته دوم مشركان و كافران و كسانى كه بى ايمان از دنيا رفته اند هستند، كه براى هميشه در جهنّم خواهند ماند. بنابراين، جهنّم هم به عنوان اقامتگاه موقّت جايگاه بدى است، و هم به عنوان اقامتگاه دائم.

پروردگارا! ما ضعيفيم و طاقت تحمّل لحظه اى از آتش جهنّم تو را نداريم. و از سوى ديگر در برابر وسوسه هاى شيطان هم گاه لغزش داريم. تو خود به فضل و كرمت عذاب جهنّم را از ما بر طرف فرما!

فلسفه عذابها و مجازاتها

سؤال: چرا خداوند جهنّم را آفريده است؟ چرا براى گنهكاران مجازاتهاى سنگين قرار داده است؟ اساساً خداوند بى نياز، چه نيازى به عبادات ما دارد؟ گناهان ما چه ضررى به او مى زند كه جهنّم را براى گناهكاران خلق كرده است؟

پاسخ: همانگونه كه حضرت على عليه السلام در خطبه همّام فرموده، خداوند نه نيازى به عبادات ما دارد، و نه گناهان ما ضررى به او مى زندو به قول شاعر:

گر جمله كائنات كافر گردندبر دامن كبرياش ننشيند گرد

ولى بدون شك براى تعليم و تربيت دو نيروى محرّك و باز دارنده لازم است.

پاداش، مردم را به سوى تعليم و تربيت تشويق مى كند؛ و كيفر، آنها را از مسيرهاى خلاف تعليم و تربيت باز مى دارد. اگر اين دو نيرو نباشد تعليم و تربيت امكان پذير نيست. و روشن و بديهى است كه نه پاداش نفعى براى مربّى دارد، و نه كيفر ضررى را از او برطرف مى كند. نه حركت در مسير تعليم و تربيت سودى براى مربّى دارد، و نه تخلّف از آن ضررى به او مى زند. اگر بخواهيم تشبيه ساده اى براى اين مطلب داشته باشيم، مى توانيم تعليم و تربيت را به اتومبيلى تشبيه كنيم كه براى حركت به سوى مقصد و كنترل آن در مواقع انحراف از مسير جادّه، هم نياز به پدال گاز مى باشد و هم نيروى بازدارنده ترمز. نقش اين دو آن قدر مهم است كه اگر اتومبيل هيچ كدام را نداشته باشد به مقصد نمى رسد، همانگونه كه اگر يكى از اين دو نباشد، باز هم به مقصد نخواهد رسيد.

اين مطلب در صفات پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز ديده مى شود؛ زيرا خداوند آن حضرت را هم «بشير» خوانده و هم «نذير» ناميده است. بشير، اشاره به همان نيروى محرّك است و نذير، نيروى بازدارنده.

بهشت و جهنّم نيز در حقيقت در حكم اين دو نيروست؛ بهشت راهيان حق را به سوى خود مى خواند و آنها را تشويق به عبادت و طاعت مى نمايد. و جهنّم آنان را از انحراف بيم مى دهد و از مخالفت با فرامين خداوند باز مى دارد. و بدون شك هر دو لازم و ضرورى است.

البتّه خداوند متعال به مسأله پاداش و نيروى محرّك توجّه بيشترى كرده، به گونه اى كه براى هر حسنه و كار خوبى ثوابى برتر و حداقل ده برابر پاداش مى دهد، ولى در مقابل كار زشت، بيش از يك بار مجازات نمى كند!(1)


1- سوره انعام، آيه 160.

ص: 109

ص: 110

مسأله پاداش و كيفر، و رعايت و توجّه به هر دو، يكى از اصول مديريّت نيز مى باشد.(1) يك مدير موفّق هم بايد بر پاداشها تكيه كند، و زير مجموعه خويش را با پاداشهاى مناسب و بجا تشويق و ترغيب نمايد، و هم در صورت لزوم متخلّفان و وظيفه نشناسان را كيفر دهد. البتّه بديهى است كه تكيه بر پاداش بايد بيش از اصرار بر كيفر باشد.

از مجموعه بحثهاى فوق روشن شد كه مجازات و ثواب، تشويق و كيفر، تبشير و انذار، همگى لازم و ضرورى است.

بنابراين، اين كه عدّه اى در گوشه اى از دنيا نشسته، و براى خود خيالبافى مى كنند، و شعار لغو مجازات اعدام را سر مى دهند، و معتقدند كه هيچ كس در تحت هيچ شرايطى نبايد اعدام شود، ادّعايى است كه با هيچ اصلى سازگار نيست. اين آقايان دل نازك! كه اين قدر براى قاتلان و جانيان و سارقان و قاچاقچيان مواد مخدّر و مانند آن دلسوزى مى كنند، آيا هيچ به فكر قربانيان آنها هستند! آيا فقط جنايتكاران حق حيات دارند ولى قربانيان آنها حقّ حيات نداشته اند! آيا سزد كه متجاوزان به حريم امنيّت مردم كه منطقه اى را با جنايات خود نا امن كرده اند در امان باشند، ولى مردم يك منطقه در اضطراب و دلهره و ترس به سر ببرند و امنيّت براى آنها تبديل به يك رؤيا شود! اينها بازى با الفاظ نيست، بلكه حقايق تلخى است كه آنها نمى خواهند باور كنند؛ زيرا وقتى جانيان اعدام نشوند و مدّتى در زندان بمانند و سپس آزاد گردند، ديگر جنايتكاران هم جرأت و جسارت پيدا مى كنند و براحتى دست به اين قبيل جنايات مى زنند. اگر آنها زندان انفرادى شوند، پس از مدّت كوتاهى ديوانه مى شوند! و اگر در زندان دستجمعى قرار گيرند، آنجا تبادل اطّلاعات مى كنند و زندان تبديل به كلاس تعليم و انتقال تجربيات سرقت و خيانت و ديگر كارهاى خلاف مى شود. و پس از رهايى از زندان، سوغاتى جز نا امنى و ترس و وحشتِ بيشتر براى جامعه نخواهند داشت!


1- به كتاب« مديريّت و فرماندهى در اسلام» مراجعه فرماييد.

ص: 111

بنابراين، نيش و نوش، عذاب و ثواب، تشويق و كيفر، هر دو ضرورى است.

نتيجه اين كه، خداوند متعال هيچ نيازى به عبادت ما ندارد و گناهان ما هيچ ضررى به او نمى زند؛ ولى از آنجا كه اراده كرده ما را تربيت كند و به سوى تكامل رهنمون باشد، بدين جهت برنامه هاى تربيتى انبياء را براى ما فرستاده و بهشت و جهنّم را ضامن اجراء اين برنامه هاى سعادت آفرين قرار داده است. و اين مطلب چقدر زيبا در دعاى افتتاح انعكاس يافته، آنجا كه مى فرمايد:

أَيْقَنْتُ أَنَّكَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ فِى مَوْضِعِ الْعَفْوِ و الرَّحْمَةِ، وَ أَشَدُّ الْمُعَاقِبِينَ فِى مَوْضِعِ النَّكَالِ وَ النَّقِمَةِ

پروردگارا! به يقين مى دانم كه تو در جايى كه جايگاه بخشايش و رحمت است، از همه مهربان ترى، و در مقام عبرت دادن بدكاران و مجازات گناهان، سختترين عقاب كنندگانى!

آرى، خداوند در جايش اهل عفو و رحمت و بخشايش، و در جايش اهل عذاب و مجازات و كيفر است، و بدون اين دو، تربيت امكان پذير نيست.

خوف و رجاء، دو بال براى پرواز

با توجّه به آنچه گذشت، مسلمان واقعى كسى است كه هم خوف از جهنّم داشته باشد و هم اميدوار به بهشت. و لازم است كه دو كفّه اين ترازو همواره مساوى و به اندازه هم باشد، نه رجا بيشتر از خوف و نه خوف بيشتر از رجا؛ زيرا اگر اين تعادل از بين برود، اين پرنده سالم به مقصد نمى رسد.

در حديث بسيار زيبايى از امام صادق عليه السلام به نقل از پدر بزرگوارش امام باقر عليه السلام چنين مى خوانيم:

إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إِلَّا وَ فِى قَلْبِهِ نُورانِ؛ نُورُ خِيفَةٍ وَ نُورُ رَجَاءٍ لَوْ وُزِنَ هذا لَمْ يَزِدْ عَلى هذا وَ لَوْ وُزِنَ هذا لَمْ يَزِدْ عَلى هذا(1)


1- اصول كافى، جلد 2، صفحه 67، باب الخوف و الرّجا، حديث اوّل.

ص: 112

در قلب هر بنده مؤمن دو نور وجود دارد؛ يكى نور خوف (دقّت كنيد كه از خوف هم تعبير به نور شده است) و ديگرى نور رجا، و اين دو نور با هم مساوى و همطراز هستند، به گونه اى كه اگر يكى از آنها وزن شود، بيشتر از ديگرى نخواهد بود!

با اين دو بال مى توان در آسمان قرب پروردگار پرواز كرد و به مقامات بالا دست يافت.

اميد بيش از حدّ ممنوع!

جمعى در گوشه و كنار اجتماع، افراد جامعه را بيش از حد اميدوار مى كنند و ترس از خدا را به آنها گوشزد نمى كنند؛ فقط سخن از رجا مى گويند، و خوف را به فراموشى مى سپارند؛ بهشت را توصيف مى كنند، امّا ذكرى از جهنّم به ميان نمى آورند؛ مثلًا، مى گويند: «چشمى كه در مراسم عزادارى مى گريد، به آتش جهنّم نمى سوزد.» يا مى گويند: «اگر حساب و كتاب ما با على عليه السلام است، پس هيچ غصّه اى نداريم.» اين مطالب هر چند صحيح و درست است، ولى چه تضمينى وجود دارد كه در حال مرگ با ايمان از دنيا برويم؟ اگر خدايى ناكرده بى ايمان از دنيا برويم، آيا باز هم به آتش جهنّم نخواهيم سوخت! آيا در اين صورت هم مورد شفاعت قرار خواهيم گرفت!

حاجب كه همين طرز تفكّر را داشت، شعرى بدين مضمون سرود:

حاجب اگر معامله حشر با على است من ضامنم، هر چه خواهى گناه كن

و با اين شعر، چراغ سبزى به تمام گناهان داد. شب هنگام در عالم خواب مشاهده كرد كه حضرت على عليه السلام از او عصبانى است، و به شعرش اعتراض دارد. حاجب گفت: چگونه بگويم؟ حضرت فرمود بگو:

حاجب اگر معامله حشر با على است شرم از رخ على كن و كمتر گناه كن

پاسخ سؤال به بيانى ديگر

براى اين كه يك قانون داراى اعتبار باشد، اركانى لازم دارد. و حدّاقل سه ركن زير لازم و اجتناب ناپذير است:

الف- بايد از سوى كسى مقرّر شود كه سخن او براى كسانى كه مى خواهند به آن قانون عمل كنند (خواه به حكم عقل، يا مطابق قراردادهاى اجتماعى) الزام آور باشد.

خداوند، كه خالق و صاحب اختيار ما انسانها و همه عالم هستى مى باشد، واضع قوانين الهى است، و لازم به ذكر نيست كه سخن خدا، به حكم عقل براى بندگاش الزام آور است.

مردم هم در قوانين اجتماعى عدّه اى را به عنوان نمايندگان خويش جهت قانونگذارى بر مى گزينند، وآنها با در نظر گرفتن مصالح مردم قوانينى وضع مى كنند.

اين قوانين هم طبق قراردادهاى اجتماعى الزام آور و قابل اجراست. نتيجه اين كه يكى از اركان قانون معتبر آن است كه سخن قانونگذار الزام آور باشد.

ب- قانون بايد هماهنگ با مصلحت و ساختمان خلقت مخاطبين خود باشد؛ بنابراين، قوانينى كه بر خلاف مصلحت و فطرت انسان وضع مى شود اعتبارى ندارد.

همانند قانونى كه كشيش هاى مسيحى كاتوليك را از ازدواج منع مى كند! اين قانون نه موافق مصلحت انسان، و نه هماهنگ با فطرت اوست؛ بلكه موجب سلب آرامش و آسايش و تكامل آدمى مى گردد.

نتيجه اين كه، قوانينى كه بر خلاف مصلحت و فطرت انسانهاست اعتبار ندارد.

ج- ركن سوم قانون، ضامن اجراى آن است. يعنى بايد در قانون مشخص شود كه اگر كسى از آن تخلّف كرد چه نوع برخوردى با او مى شود؛ در غير اين صورت، قانون بى اعتبارى است؛ زيرا اگر نه جريمه اى، نه كيفرى، نه مجازاتى، و خلاصه هيچ عكس العملى در برابر متخلّفان صورت نگيرد، قانون سست مى گردد، و اعتبار خود را از دست مى دهد، و تدريجاً ديگران هم تشويق مى شوند كه از آن تخلّف ورزند؛ به

ص: 113

ص: 114

تعبير ديگر، قانون اگر از سوى واجب الاطاعه ترين شخص، يعنى خداوند، وضع شود، و كاملًا با مصلحت و فطرت انسان سازگار باشد، ولى ضمانت اجرا نداشته باشد، با عرض پوزش بايد گفت كه چنين قانونى اعتبار نخواهد داشت!

خداوند ضمانت هاى اجرايى مختلفى براى قوانين الهى در دنيا و آخرت در نظر گرفته است. ضامن اجراء قوانين الهى در دنيا، حدود و تعزيرات شرعى و قصاص و مانند آن است. همانگونه كه اقامه امر به معروف و نهى از منكر به عنوان يك وظيفه عمومى، و عكس العمل نشان دادن در برابر كارهاى ناشايست و زشت، و در تنگنا قرار دادن عامل منكر، ضامن اجرايى ديگرى براى برنامه هاى دينى در دنياست. و ضامن اجرايى اخروى تعليمات دينى، بهشت و جهنّم است.

بنابراين، نه تنها جهنّم و مجازات، امرى لازم و ضرورى و ضامن اجراى قوانين الهى است، بلكه طبق اين تفسير از نعمتهاى الهى محسوب مى شود! آيا نبايد در جامعه زندان باشد، و متخلّفان آزادانه در جامعه بگردند، و هر ظلم و جنايتى كه مايل باشند انجام دهند، و خواب خوش و آسايش و امنيّت را از مردم بگيرند! يا نه، زندان بايد باشد و متخلّفان زندانى شوند و مردم از شرّ آنان در امان! بدون شك شما گزينه دوم را انتخاب مى كنيد.

نتيجه اين كه وجود مجازات و جهنّم در نظام آفرينش به عنوان ضمانت اجرايى قوانين الهى لازم و ضرورى است؛ بلكه طبق آنچه گذشت از نعمتهاى الهى محسوب مى شود.

ماهيّت جهنّم!

جهنّمى كه عبادالرّحمن از شرّ آن به خدا پناه مى برند، و به صورت گسترده در آيات قرآن مجيد مطرح گرديده، و نزديك به هشتاد مرتبه در آيات قرآن تكرار گشته، و پيرامون مسائل مختلف آن بحث شده، چيست؟

ص: 115

پاسخ صحيح اين است: ما هر چند بطور اجمالى معتقديم جهنّمى وجود دارد، كه متخلّفان را در آن مجازات مى كنند، ولى بايد اعتراف كنيم كه ماهيّت آن بر ما روشن نيست، و نمى توان به آن پى برد. همانگونه كه ماهيّت بهشت و جزئيّات آن نيز بر ما مخفى است! آنچه از بهشت و جهنّم درك مى كنيم اين است كه اوّلى كانون رحمت و رأفت الهى، و دومى مركز قهر و غضب و خشم پرودگار مى باشد.

البتّه هيچ تعجّبى هم ندارد كه ما ماهيّت بهشت و جهنّم را ندانيم. چون ما زندانيان دنيا چگونه مى توانيم با اين الفاظ و مقياسهاى دنيايى، مسائل مربوط به جهان آخرت را درك كنيم! براى روشن شدن اين مطلب، همواره مثال جالبى مى زنيم كه تصوّر مى كرديم تراوش ذهن ماست؛ ولى بعداً به روايتى بر خورديم كه معلوم شد مثال مورد نظر به صورت زيبايى در آن روايت آمده است.(1) به اين مثال توجّه كنيد:

مَثَل ساكنان دنيا نسبت به جهان آخرت، مَثَل جنين محبوس در رحم مادر نسبت به ساكنان دنياست. اگر جنين موجود در شكم مادرى عاقل و هوشيار شود، بلكه عقل و درك عالى در حدّ عقل و خرد بوعلى سينا داشته باشد! و از داخل شكم مادر با ما تماس بگيرد، و از ما بخواهد كه اوضاع و احوال دنيا را براى او تشريح كنيم. و ما در پاسخ بگوئيم: خورشيد بسيار زيبا و درخشانى در دل آسمان نور افشانى مى كند؛ گلها و گياهان پر طراوتى در اطراف ما خودنمايى مى كنند؛ با پايان يافتن روز خورشيد كم كم غروب مى كند و با آمدن شب ماه پر نور و ستارگان فراوان در سينه آسمان به انسانها چشمك مى زنند؛ و شب با خود سكوت و آرامشى عجيب به ارمغان مى آورد و ....

آيا جنينى كه جز مشتى آب و كيسه رحم مادر چيزى نديده، مى تواند اين مطالب را درك كند؟ قطعاً او (هر چند ضريب هوشى اش بالا باشد) نمى تواند جز شبحى از اين حقايق تصوير ديگرى در ذهنش ترسيم كند. زيرا الفاظى كه ما در دنيا اختراع كرده ايم،


1- بحارالانوار، جلد 57، صفحه 255.

ص: 116

هيچ كارايى در عالم جنين ندارد، همانگونه كه اين الفاظ نمى تواند قالبهاى مناسبى براى مفاهيم جهان آخرت باشد. پس همانطور كه جنين قادر بر درك حقايق دنيا نيست، اهل دنيا هم نمى توانند بطور كامل حقايق جهان آخرت را درك كنند و اين، امرى عادى است و هيچ تعجّبى ندارد. شاهد بر مدّعاى فوق آيات و رواياتى است كه بهشت و جهنّم را توصيف مى كند؛ مثلًا در آيه 6 و 7 سوره هُمَزَه، در مورد آتش جهنّم مى خوانيم:

«نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ، الَّتِى تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ؛ (جهنّم) آتش بر افروخته الهى است، آتشى كه از دلها سر مى زند!»

توضيح اين كه، آتشهاى دنيا ابتدا پوست بدن را مى سوزاند، سپس گوشت آن را طعمه خود قرار مى دهد، و پس از آن، استخوانهاى اطراف قلب را آتش مى زند، و در نهايت به قلب مى رسد؛ ولى طبق آنچه در آيه فوق آمده، آتش جهنّم از قلب شروع مى كند، و سپس بقيّه را طعمه قرار مى دهد، تا به بيرون بدن مى رسد. و در يك جمله كوتاه، آتشهاى دنيا از بيرون مى سوزاند، و به سمت درون مى رود، ولى آتش جهنّم از درون شروع مى كند و به سمت بيرون ادامه مى دهد! راستى اين چگونه آتشى است، كه از درون مى سوزاند؟

از برخى روايات استفاده مى شود كه آتش جهنّم زفير و شهيق (1) دارد. داراى دم و بازدم است. نفس مى كشد(2)، به گونه اى كه گويا يك موجود زنده است. آيا آتشهاى دنيا نيز چنين هستند!

از اين تعبيرات، و امثال آن، مى فهميم كه ساختمان جهنّم، ساختمان عجيبى است كه به فكر ما نمى رسد و نمى توانيم به جزئيّات آن آگاه شويم، ولى علم اجمالى به وجود جهنّم به عنوان كانون خشم و غضب و مجازات الهى داريم، و به آن معتقديم. و حتّى اين مطلب را به مردگان خود نيز تلقين مى كنيم! (أَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ أَنَّ النَّارَ حَقٌّ).


1- بحارالانوار، جلد 8، صفحه 65، حديث 2.
2- بحارالانوار، جلد 7، صفحه 99، حديث 3.

ص: 117

تصويرى ديگر از جهنّم!

حضرت على عليه السلام در روايت تكان دهنده اى گوشه اى از جهنّم را اين گونه تصوير مى كند:

«إِنَّ فِى جَهَنَّمَ رُحىً تَطْحَنُ ...؛ در دوزخ آسيابى است كه (پنج چيز را) آرد مى كند.»

اين آسياب چگونه است؟ با چه نيرويى كار مى كند؟ ساختمان آن به چه شكلى است؟ از چه ساخته شده است؟

«أَفَلَا تَسْئَلُونَ مَا طَحْنُهَا؛ آيا نمى پرسيد چه آرد مى كند؟»

هر چند جزئيّات مربوط به آن آسياب مبهم و مجهول است، ولى مى توانيم بفهميم خوراك آن چيست. بدين جهت حضرت على عليه السلام يارانش را ترغيب به دانستن آن مى كند.

اصحاب پرسيدند: «فَمَا طَحْنُهَا يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ؟- چه چيز را آرد مى كند، اى اميرمؤمنان؟»

حضرت فرمودند: «أَلْعُلَمَاءُ الْفَجَرَةُ؛ دانشمندان بدكار (يكى از خوراكهاى آن آسياب هستند.)»

دانشمندى كه ديگران را به كارهاى خير دعوت مى كند، ولى عامل به علم و دانش خويش نيست، وارد آن آسياب مى شود و لِه مى گردد!

«وَ الْقُرَّاءُ الْفَسَقَةُ؛ قرآن خوانان تبهكار (يكى ديگر از موادّ خوراكى آن آسياب جهنّمى هستند.)»

قارى يا حافظ قرآن، كه قرآن تلاوت مى كند، ولى به آن عمل نمى كند؛ خداى ناكرده آيه ربا را مى خواند، ولى آلوده به آن مى گردد؛ آيه غيبت را تلاوت مى نمايد، ولى مبتلا به آن مى شود. همچنين نسبت به آيات ديگر. چنين قاريانى نيز طعمه آن آسياب مى گردند.

«وَ الْجَبَابِرةُ الظَّلَمَةُ؛ (يكى ديگر از خوراكيهاى آن آسياب) زمامداران ظالم و ستمگر هستند.» كسانى كه زمام حكومت جامعه را در دست گرفته و بايد به مردم خدمت كنند، هر گاه به جاى خدمت، ظلم را پيشه خود سازند، جايگاهشان همان آسياب جهنّمى است.

«وَ الْوُزَرَاءُ الْخَوَنَةُ؛ وزيران خيانت پيشه (نيز طعمه آن آسياب مى گردند.)»

وزيرانى كه بايد براى پيشرفت جامعه كمك كنند، هر گاه در انجام وظيفه خويش

ص: 118

كوتاهى نمايند و خيانت كنند، مستحقّ عذاب الهى هستند.

«وَ الْعُرَفَاءُ الْكَذَبَةُ؛(1) كارشناسان (مباشران) دروغگو (گروهى هستند كه در آسياب لِه مى شوند.)»

«عرفاء» جمع «عارف» به كسانى كه در كارى خبره و داراى تخصّصى هستند گفته مى شود. اين فراز شامل هر كارشناسى در هر رشته اى مى گردد، در صورتى كه صداقت را پيشه خود نسازد و در كارشناسى خود مرتكب دروغ شود.

جالب اين كه، آنچه در اين آسياب ريخته مى شود از بين نمى رود؛ بلكه انسانهاى مذكور، كه طيف وسيعى از جامعه را تشكيل مى دهند، باز هم زنده مى مانند، و بايد عذابهاى ديگرى نيز بچشند، و به مجازاتهاى شديدترى مبتلا شوند!

اين چه آسيابى است كه انسان را له مى كند، ولى انسان نمى ميرد! آيا آسيابهاى دنيا هم همينطور است!

اين روايت و روايات مشابه آن، مدّعاى ما را مبنى بر اين كه ما قادر به ترسيم دقيق و مفصّلى از واقعيّتهاى جهان آخرت نيستيم، و تنها مى توانيم شبحى از آن را ترسيم كنيم، تأييد مى نمايد.

درهاى جهنّم

از جمله امور ديگرى كه مى تواند شاهد بر مباحث فوق باشد، بحث درهاى بهشت و جهنّم است. در آيه 71 سوره زمر، در مورد درهاى جهنّم، چنين مى خوانيم:

«وَسِيقَ ا لَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ زُمَرًا؛ كفّار گروه گروه به سوى جهنّم رانده مى شوند.»

هر چند آنها مايل نباشند كه مجازات شوند، ولى به زور و اجبار به سوى عذاب هدايت مى شوند؛ زيرا اين عذابها ثمره كارهايى است كه آنها در دنيا از روى ميل و اختيار انجام داده اند.


1- ميزان الحكمة، باب 628، حديث 3083.

ص: 119

«حَتَّى إِذَا جَآءُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا؛ هنگامى كه (كفّار) به دوزخ مى رسند درهاى آن گشوده مى شود.»

ما همين قدر مى دانيم كه جهنّم درهايى دارد؛ امّا اين كه درهاى جهنّم به چه شكلى است؟ آيا تعدّد آن به علّت جمعيّت زياد است، همانگونه كه تعدّد درهاى يك مكان در دنيا براى اين منظور است، يا جهت ديگرى دارد؟ آيا درها را كسى باز مى كند، يا خود به خود باز مى شود؟ آيا اساساً درهاى جهنّم همانند يك موجود زنده است، يا نه؟

جواب اين سؤالات براى ما روشن نيست.

«وَ قَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَآ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِ رَبِّكُمْ وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقَآءَ يَوْمِكُمْ هَذَا؛ نگهبانان دوزخ (كه گويا منتظر آمدن جهنّميان هستند تا آنها را مجازات نمايند) به دوزخيان مى گويند: آيا رسولانى از ميان خود شما به سويتان نيامدند كه آيات پروردگارتان را براى شما بخوانند و از ملاقات اين روز، شما را بر حذر دارند؟!»

آنجا جاى انكار و مخفى كردن و دروغ گفتن نيست، و چاره اى جز بيان حقيقت و پذيرش آثار و لوازم آن نمى باشد. بدين جهت در ادامه آيه مى خوانيم:

«قَالُوا بَلَى وَ لكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذَابِ عَلَى الْكَافِرِينَ؛ (جهنمّيان) گفتند: آرى (پيامبران آمدند و آيات الهى را بر ما خواندند، و ما مخالفت كرديم) ولى فرمان عذاب الهى بر كافران مسلّم شده است.»

از آيه فوق استفاده مى شود كه اجمالًا جهنّم درهايى دارد؛ امّا جزئيّات آن- همانگونه كه گذشت- بر ما روشن نيست.

ولى در آيه 44 سوره حجر تعداد درهاى جهنّم بيان شده است. در آيه مذكور مى خوانيم:

«لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِكُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ؛ (دوزخ) هفت در دارد، و براى هر درى، گروه معيّنى از آنها تقسيم شده اند.»

گويا درها علامتگذارى شده، و هر كدام مخصوص گروه خاصّى است.

ص: 120

اين كه عدد هفت در اينجا عدد شمارش است، يا عدد تكثير؟ دو احتمال وجود دارد:

نخست اين كه عدد شمارش باشد؛ يعنى جهنّم هفت در دارد، نه كمتر و نه بيشتر.

احتمال ديگر اين كه عدد تكثير باشد؛ يعنى جهنّم درهاى مختلف و فراوانى دارد.

مانند عدد هفت در آيه شريفه 27 سوره لقمان كه عدد تكثير است؛ نه شمارش.

خداوند متعال در آيه فوق مى فرمايد:

«وَ لَوْ أَنَّ مَا فِى الْارْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ كَلَمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ؛

و اگر همه درختان روى زمين قلم شود، و دريا براى آن مركّب گردد، و هفت دريا به آن افزوده شود، (اينها همه تمام مى شود، ولى) كلمات خدا پايان نمى گيرد! خداوند عزيز و حكيم است.»

عدد هفت در اين آيه عدد تكثير است، نه شمارش؛ زيرا در صورتى كه عدد شمارش باشد لازمه اش اين است كه اگر درياها تبديل به هشت عدد شود، علم خداوند (كلمات) پايان مى پذيرد! در حالى كه مى دانيم علم خداوند همانند ذاتش نامحدود است؛ بنابراين، عدد هفت در آيه مذكور عدد شمارش نيست، بلكه عدد تكثير است.

همانگونه كه عدد هفتاد در آيه شريفه هشتاد سوره توبه نيز عدد تكثير است.(1) خداوند متعال در اين آيه خطاب به پيامبرش مى فرمايد:

«إِسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لَاتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ؛ چه براى آنها استغفار كنى، چه نكنى، (حتّى) اگر هفتاد بار براى آنها استغفار كنى، هرگز خدا آنها را نمى آمرزد!»

اين عدد نيز تكثير است؛ زيرا در صورتى كه عدد شمارش باشد، لازمه اش اين است كه اگر پيامبر صلى الله عليه و آله هفتاد و يك بار براى آنها طلب آمرزش نمايد، مشمول آمرزش


1- عدد تكثير در گفتگوهاى روزانه ما فارسى زبانها نيز به كار گرفته مى شود؛ مثلًا در ضرب المثل معروف: « آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هيچى» عدد هفت خصوصيّتى ندارد؛ بلكه منظور آن است كه تزئينات سفره و امور فرعى آن بسيار زياد، و غذا كه هدف اصلى سفره است، وجود ندارد.

ص: 121

خداوند قرار مى گيرند، در حالى كه منظور خداوند اين نيست؛ بلكه منظور اين است كه: هر چند شماىِ پيامبر براى اين افراد بسيار آمرزش بطلبى- به خاطر اين كه به خدا و پيامبرش كفر ورزيده و فاسق گشته اند، و به همين وضع از دنيا رفته اند- قابل آمرزش نيستند.

نتيجه اين كه، طبق اين احتمال (كه عدد هفت در مورد درهاى جهنّم عدد تكثير باشد) جهنّم درهاى فراوانى دارد، امّا جزئيّات آن بر ما روشن نيست.

درهاى بهشت

در آيه 73 سوره زمر، سخن از درهاى بهشت به ميان آمده است. توجّه كنيد:

وَسِيقَ ا لَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا

و كسانى كه تقواى الهى پيشه كردند، گروه گروه به سوى بهشت برده مى شوند.

انتخاب صفت تقوا از ميان صفات فراوان بهشتيان، نشانگر اهمّيّت فوق العاده و نقش كليدى آن براى ورود به بهشت است. مشتاقانِ به بهشت بايد هر چه بيشتر تقواى خويش را افزايش دهند.

حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا وَ فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا

هنگامى كه به آن (بهشت) مى رسند درهاى بهشت گشوده مى شود.

همان مباحثى كه در مورد جزئيّات درهاى جهنّم در بحثهاى قبل گذشت، اينجا هم مطرح مى باشد.

وَ قَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلَامٌ عَلَيكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ

نگهبانان بهشت به بهشتيان مى گويند: سلام بر شما! گوارايتان باد اين نعمتها! داخل بهشت شويد و جاودانه بمانيد!

در آيه شريفه فوق اجمالًا به درهاى بهشت اشاره شده، ولى جزئيّات آن بر ما

ص: 122

روشن نيست. و حتّى تعداد درهاى بهشت در قرآن مجيد مشخّص نشده- هر چند در روايات اسلامى تعداد آن بيان شده است.

در روايتى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى خوانيم (1):

أَلْجَنَّةُ لَهَا ثَمَانِيَةُ أَبْوَابٍ ... فَمَنْ أَرَادَ الدُّخُولَ فِى هَذِهِ الْأَبْوَابِ الثَّمَانِيَةِ فَلْيَتَمَسَّكْ بِأَرْبَعِ خِصَالٍ

بهشت را هشت دروازه است ... هر كه بخواهد از اين هشت دروازه وارد شود، بايد به چهار خصلت چنگ زند.

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در ادامه چنين فرمودند:

1- «أَلصَّدَقَةُ»: اوّلين ويژگى طالبان بهشت، كمك رسانى به نيازمندان است. متأسفانه در گوشه و كنار جامعه نيازمندان كم نيستند! بايد در حدّ توان به آنها كمك كرد.

امام حسن مجتبى عليه السلام بقدرى به نيازمندان رسيدگى مى كرد، كه خانه آن حضرت پناهگاه فقرا و مستمندان شده بود. به طورى كه هر غريب و نيازمند و درمانده اى وارد كوفه مى شد، سراغ خانه سبط اكبر پيامبر را مى گرفت.

2- «وَالسَّخَاءُ»: دومين صفتى كه آرزومندان بهشت بايد واجد آن باشند، تا بتوانند از درهاى بهشت وارد آن روضه رضوان گردند، خصلت سخاوت است؛ زيرا بهشت جاى افراد بخيل نيست. و سخىّ كسى است كه وقتى به مردم كمك مى كند، در دل از اين كمك خوشحال و راضى است.

3- «وَ حُسْنُ الْخُلْقِ»: برخورد خوب با مردم، و اتّصاف به صفت حُسن خلق، و دورى گزيدن از برخوردهاى ناشايست و زشت، از ديگر ويژگى هاى جويندگان بهشت است. مشتاقان بهشت بايد ملبّس به اين لباس زيبا شوند، تا در زمره بهشتيان قرار گيرند.


1- ميزان الحكمة، باب 562، حديث 2755.

ص: 123

4- «وَ كَفُّ الْاذى عَن عِبَادِاللَّهِ»: و بالاخره ويژگى چهارم آنان اين است كه از اذيّت و آزار مردم خوددارى مى كنند. كسى كه مى خواهد به كانون رحمت الهى قدم بگذارد، نمى تواند حامل كوله بارى از آزار و اذيّت ديگران باشد. امّا كسى كه همواره به مردم لطف و عنايت و مهر و عشق ورزيده، و قلب خويش را مالامال از مهربانى نموده، شايستگى بهشتى شدن را دارد.

توجّه به صفات چهارگانه، ما را به اين نتيجه مى رساند كه عامل ورود به بهشت تنها عبادات و اطاعات و نماز و روزه و مانند آن- عليرغم اهمّيّت فوق العاده آنها- نيست؛ بلكه علاوه بر آن، رعايت مسائل اجتماعى و خدمت به خلق خداوند- كه از برترين عبادات شمرده شده- نقش بزرگى در وصول به اين مقام پر ارزش دارد.(1)

بهشت و جهنّم آفريده شده است

سؤال: آيا بهشت و جهنّم هم اكنون موجود، و خداوند متعال آن را آفريده است، يا پس از پايان يافتن اين جهان خلق خواهد شد؟

آيا بهشت و جهنّم چيزى جر نتيجه اعمال خود ماست؟

پاسخ: از آيات قرآن مجيد استفاده مى شود كه بهشت و دوزخ اكنون موجود است، و از روايات اسلامى بر مى آيد كه با اعمال نيك و بد ساختمان آن كامل مى گردد! اعمال خوب و شايسته (2) بناى بهشت را تكميل و اعمال ناشايست ساختمان جهنّم را كامل مى كند! به دو آيه از قرآن- كه يكى در مورد بهشت و ديگرى پيرامون جهنّم است- توجّه كنيد:


1- پيرامون درهاى بهشت و جهنّم در بحث هاى آينده مطالب ديگرى خواهد آمد.
2- مثلًا در روايتى از پيامبر اسلام مى خوانيم:« هر كس لا اله الّا اللّه بگويد، در مقابل هر بار كه اين جمله راتكرار كند، درختى در بهشت براى او كاشته مى شود»( ميزان الحكمة، باب 567، حديث 2781) از اين روايت و امثال آن، استفاده مى شود كه اكنون بهشت موجود است، و با اعمال نيك ما تكميل مى گردد.

ص: 124

1- خداوند متعال در آيه 133 سوره آل عمران مى فرمايد:

وَ سَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمواتُ وَالْأَرضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ

و شتاب كنيد براى رسيدن به آمرزش پروردگارتان، و بهشتى كه وسعت آن، (به پهناى) آسمانها و زمين است، و براى پرهيزگاران آماده شده است.

هر اين آيه شريفه، مخصوصاً جمله «أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ»، نشان مى دهد كه بهشت اكنون موجود است.

2- در آيه 54 سوره عنكبوت در مورد وجود فعلى جهنّم مى خوانيم:

وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ

جهنّم بر كافرين (مسلّط است و به آنها) احاطه دارد!

از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه هم جهنّم خلق شده و اكنون موجود است و هم در جهان فعلى ماست؛ نه در ماوراء عالم ما! منتهى اكنون فرمان سوزاندن ندارد و هنگامى كه روز قيامت فرا رسد، پرده ها برداشته مى شود، و آنچه در درون بود و مخفى، آشكار مى گردد.

بهشت و جهنّم با اعمال ما تكميل مى شود!

همانگونه كه قبلًا اشاره شد، طبق آنچه از آيات قرآن استفاده مى شود بهشت و جهنّم آفريده شده و اكنون موجود است. و مطابق روايات فراوان به وسيله اعمال ما تكميل مى گردد. براى نمونه، به چند روايت اشاره مى كنيم. و براى اين كه بحث درهاى بهشت و جهنّم كاملتر شود، از ميان رواياتى كه در مورد درهاى بهشت و جهنّم است، چند نمونه انتخاب كرده ايم، لطفاً توجّه كنيد:

1- حضرت على عليه السلام در خطبه معروف جهاد مى فرمايد:

ص: 125

فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ (1)

جهاد درى از درهاى بهشت است، كه خداوند آن را به بندگان خاص و ويژه اش اختصاص داده است.

معنى اين جمله اين است كه اوّلًا بهشت اكنون موجود است، و ثانياً يكى از درهاى بهشت را، پيكار مجاهدان در راه خداوند، مى سازد.

2- در روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله مى خونيم:

إِنَّ لِجَهَنَّمَ بَاباً لَايَدْخُلُهَا إِلَّا مَنْ شَفَا غَيْظَهُ بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ تَعَالَى (2)

جهنّم را درى است كه كسى از آن وارد نمى شود مگر آن كه با معصيت خدا خشم خود را فرو نشانده است.

برخى انسانها هنگامى كه عصبانى مى شوند، براى آرام كردن خويش، به سراغ گناه مى روند! مثلًا فحّاشى مى كنند! يا شروع به ناشكرى و ناسپاسى مى نمايند! يا با آزار و اذيّت ديگران عصبانيّت خود را از بين مى برند! يا با توهين و تحقيرِ انسانهاى محترم، خود را آرام مى نمايند! و يا گناهانى از اين قبيل، انجام مى دهند. يكى از درهاى جهنّم مخصوص و محصول كار اين افراد است. غضب چنين افراد، درى براى جهنّم مى سازد، كه آنها از آن در وارد جهنّم مى شوند. يكى از راههاى آزمايش شخصيّت واقعى افراد، مطالعه حالت آنها در حال خشم و غضب و عصبانيّت است؛ هر گاه در چنين حالتى از مسير الهى منحرف شود، و به هيچ وجه مالك زبانش نباشد، و به قول معروف چشمانش را ببندد و دهانش را باز كند و هر چه توانست بگويد، چنين انسانى، آدم بى شخصيّت و كم ظرفيّت است. ولى چنانچه كظم غيظ كرد، و خشم خود را بدون انحراف از مسير رضاى الهى فرو نشاند، انسان ممتاز و با شخصيّت به شمار مى رود.


1- نهج البلاغه، خطبه 27.
2- ميزان الحكمة، باب 621، حديث 3065.

ص: 126

3- طبق برخى از روايات يكى از درهاى بهشت «رَيّان» نام دارد.(1) ريّان به معنى سيراب شدن است. و اين در، مخصوص روزه دارانى است كه تشنگى و عطش روزه را تحمّل مى كنند.

4- «باب المعروف» درِ ديگر بهشت است. كسانى كه كارهاى نيك و پسنديده انجام مى دهند، از اين در وارد بهشت مى گردند.(2)

5- «باب الصّبر» از ديگر درهاى بهشت مى باشد؛(3) كسانى كه در مشكلات صبر را پيشه خود كرده اند، مؤمنانى كه سختيهاى عبادت را بر خود هموار نموده اند، افرادى كه سختى ترك گناه را به جان خريده و در مقابل نفس سركش كه همواره انسان را به گناه دعوت مى كند، استقامت نموده اند، همه اينها از باب الصّبر وارد بهشت مى شوند.

6- يكى ديگر از درهاى بهشت «باب الشّكر» است؛ باب الشّكر محلّ ورود افرادى است كه نه تنها بازبان، بلكه در مقام عمل نيز شاكر نعمتهاى بيكران پروردگار و ولى نعمت خويش بوده اند.(4)

7- باب ديگرى از ابواب بهشت، «باب البلاء» مى باشد.(5) در مورد «بلا» دو احتمال مى رود:

الف- نخست اين كه همان معناى متعارف و معمول آن منظور باشد؛ بنا بر اين افرادى كه مبتلا به بلايايى از قبيل سيل، زلزله، رانش زمين، صاعقه، طوفانها، مرگ عزيزان و آشنايان، ورشكستگى، بيماريهاى صعب العلاج، و مانند آن مى شوند و صبر و تحمّل مى كنند، از باب البلاء وارد بهشت مى شوند.

توجّه به اين نكته خالى از لطف نيست كه همه مردم در اين دنيا به نوعى با بلايا و مشكلات دست و پنجه نرم مى كنند؛ حتّى كسانى كه زندگى آنها دورنماى بسيار


1- ميزان الحكمة، باب 562، حديث 2753.
2- ميزان الحكمة، باب 562، حديث 2754.
3- ميزان الحكمة، باب 562، حديث 2757.
4- ميزان الحكمة، باب 562، حديث 2757.
5- ميزان الحكمة، باب 562، حديث 2757.

ص: 127

زيبايى دارد، هنگامى كه به زندگى آنها دقّت مى كنيم، متوجّه مى شويم كه مشكلات مختلفى گريبانگير آنهاست و اين خاصيّت اين دنياست. به همين جهت مولاى متّقيان- كه دنيا را به خوبى شناخته بود- در توصيف آن فرمود:

«دنيا با مشكلات و گرفتاريها عجين شده، و از آنها تفكيك ناپذير است!»(1)

ب- معناى ديگر «بلا» آزمايش و امتحان است. طبق اين تفسير مؤمنانى كه از عهده امتحانات الهى برآمده، و با معدّل عالى قبول شده اند از اين در وارد مى شوند.

8- باب ديگر، «باب الاعظم» است، كه بندگان صالح و ويژه خدا از اين در وارد مى شوند. كسانى كه اهل زهد و ورع هستند، و با پروردگارشان مأنوسند.(2)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در خطبه شعبانيّه، كه خطبه اى بسيار پر محتوى است، در مورد درهاى بهشت و جهنّم جمله اى دارد، مى فرمايد:

«إِنَّ أَبْوَابَ الْجَنَانِ فِى هَذَا الشَّهْرِ مُفَتَّحَةٌ؛(3) درهاى بهشت در اين ماه باز است.»

از اين جمله نيز استفاده مى شود كه بهشت هم اكنون وجود دارد، كه در ماه رمضان درهاى آن به سوى بندگان صالح خداوند باز است. و منظور از ابواب بهشت روزه اى است كه مى گيريم؛ قرآنى است كه تلاوت مى كنيم؛ غذائى است كه صرف نيازمندان مى نماييم؛ و خلاصه، تمام كارهاى خيرى كه در اين ماه انجام مى شود، هر يك از آنها درى از درهاى بهشت است.

«وَ أَبْوَابَ النِّيرَانِ فِى هَذا الشَّهْرِ مُغْلَقَةٌ؛ درهاى جهنّم در ماه رمضان بسته است.»

گناهان، شهوات، هواى نفس، وسوسه هاى شيطان، از جمله درهاى جهنّم است كه در سايه روزه و مبارزه با هواى نفس، اسير و زندانى شده اند. بايد با نيّتهاى صاف، و قلبهاى پاك، از خداوند قادر بخواهيم كه اينها همچنان در قفس بمانند.


1- نهج البلاغه، خطبه 226.
2- ميزان الحكمة، باب 562، حديث 2757.
3- وسائل الشّيعه، جلد 7، صفحه 228.

ص: 128

آمارى كه از دوران قبل از انقلاب به خاطر دارم حاكى از آن بود كه نيروى پليس در ماه رمضان موفّق مى شد كارهاى عقب افتاده اش را انجام دهد! چون آمار جرم و جنايت كاهش چشمگيرى داشت، و مأمورين جنائى فرصت مناسبى براى انجام كارهاى عقب مانده مى يافتند! آمار پس از از انقلاب هم نشانگر تأثير چشمگير روزه ماه رمضان در كاهش جرم و جنايت است؛ به طورى كه جنايتها از 75% تا 15% كاهش داشته است. يعنى برخى جرمها 75%، برخى 70%، برخى 60% و برخى كمتر تا آنجا كه كمترين ميزان كاهش 15% بوده است.

آرى، حتّى اين روزه هاى نيم بند ما اين قدر در كاهش جرم و جنايت مؤثّر مى باشد و حقيقتاً درهاى جهنّم را مى بندد، و شياطين و هواى نفس را در غل و زنجير مى كند.

خوف از خدا!

همانگونه كه در ابتداى اين بحث گذشت، اولياءاللّه از خدا مى ترسند.

سؤال: خوف از خدا يعنى چه؟

پاسخ: در اين باره در قرآن مجيد تعبيرات مختلفى ديده مى شود:

1- «يَخَافُونَ الْعَذَابَ الْالِيمَ (1)؛ (بندگان خدا) از عذاب دردناك آخرت مى ترسند.»

2- «يَخَافُونَ يَوْماً كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً(2)؛ (اولياء اللّه) از روزى مى ترسند كه عذابش گسترده و فراگير است و همه را در بر مى گيرد.»

3- «لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ ...(3)؛ آنها كه از مقام پروردگارشان مى ترسند ...» يا در آيه ديگرى مى خوانيم: «وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى (4)؛


1- سوره ذاريات، آيه 37.
2- سوره انسان، آيه 7.
3- سوره الرحمن، آيه 46.
4- سوره نازعات، آيه 40 و 41.

ص: 129

امّا كسى كه از مقام پروردگارش بترسد، و با هواى نفس مبارزه كند، بهشت جايگاه اوست.»

4- «يَخَافُونَ رَبَّهُمْ (1)؛ از پروردگارشان مى ترسند.»

خلاصه اين كه، اولياءاللّه و بندگان خاصّ خداوند از روز قيامت، آتش جهنّم، مقام پروردگار، و خود خداوند مى ترسند.

خداوندى كه رحمان و جواد و رحيم، بلكه ارحم الرّاحمين است، و هيچ نيازى به عبادت ما ندارد، و از معصيت ما هيچ گردى به دامن كبريايش نمى نشيند، آيا چنين خدايى ترس دارد؟ اگر جواب مثبت است، چرا بايد از خداوند بترسيم؟

پاسخ تمام اين سئوالات در آيه «وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ» آمده است. براى روشن شدن اين مطلب، ابتدا بايد بدانيم كه منظور از مقام در اين آيه شريفه چيست؟

براى مقام پروردگار تفسيرهاى مختلفى ذكر شده، كه به دو نمونه آن اشاره مى شود:

الف- منظور از مقام توجّه به مراقبت پروردگار است؛ يعنى اولياءاللّه كسانى هستند كه مى دانند خداوند دائماً مراقب و مواظب آنهاست. و به گفته امام خمينى رحمه الله معتقدند: «عالم محضر خداست، و در محضر خدا نبايد معصيت كرد» و از اين مراقبت الهى وحشت دارند. و اين اعتقاد، نقش مهمّى در تربيت انسان دارد؛ زيرا اگر شخصى اعتقاد داشته باشد كه انسان محترمى همواره او را زير نظر دارد و مراقب اوست، سعى مى كند كار خلافى از او سر نزند، و به صورت مؤدّب و آراسته در جامعه ظاهر گردد، و خلاصه تمام اعمالش را كنترل مى كند.

ب- منظور از مقام، مقام عدالت پروردگار است. اولياءاللّه از عدالت خداوند خائف و ترسان هستند؛ زيرا مى دانند كه اگر او مطابق عدالتش با ما رفتار كند، كار بسيار مشكل مى شود. ما متأسّفانه در مسائل معنوى اهل حساب و كتاب نيستيم، هر


1- سوره نحل، آيه 50.

ص: 130

چند در مسائل مادّى بسيار دقيق و موشكاف مى باشيم. با يك حساب سرانگشتى در خواهيم يافت كه اگر خداوند با عدالتش با ما رفتار كند چقدر كار مشكل خواهد شد.

توجّه كنيد:

اگر شخصى علاوه بر سنّ تكليفش سى سال عمر كند و در اين سى سال، بطور متوسّط هر روز آلوده يك گناه گردد، سالى سيصد و شصت و پنج گناه كرده كه اگر اين عدد را در 30 ضرب كنيم، خواهيم ديد كه در مجموع عمرش به بيش از ده هزار گناه آلوده شده است! آيا انسانى كه اينقدر گناه دارد، نبايد از مقام عدالت خداوند بترسد! بنابراين، اگر كسى مرتكب گناهى نشود، و همواره در مسير الهى قدم بردارد، از عدالت خداوند ترسى نخواهد داشت. همانگونه كه انسان بى گناه اگر از كنار هزاران پليس و كلانترى و دادگاه و دادگسترى عبور كند هيچ ترسى و واهمه اى به خود راه نمى دهد. آن كس كه حساب پاك و پرونده صافى دارد، باكى از محاسبه و محاكمه ندارد.

نتيجه اين كه، انسانها در حقيقت از اعمال خودشان مى ترسند نه از مقام عدالت خداوند. و ريشه خوف از خدا، به خوف از اعمال ناپسند و ناشايسته خود انسان باز مى گردد. كه براى از بين بردن اين خوف، بايد رفتار و اعمال خود را اصلاح كنيم.

آثار و بركات ترس از خدا

در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است:

«كسى كه از خداوند بترسد، از هيچ كس نمى ترسد. و كسى كه از خدا نترسد، از همه كس و همه چيز مى ترسد.»(1)

مصداق بارز اين روايت مسلمانان صدر اسلام در جنگ نابرابر بدر هستند.

توضيح اين كه، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله براى اين جنگ سرنوشت ساز، 313 نفر از مسلمانان را انتخاب، و به اتّفاق آنان به سوى سرزمين بدر حركت كرد. لشكر مسلمانان از هيچ


1- ميزان الحكمة، باب 1151، حديث 5471. روايات ديگرى به همين مضمون در همان باب آمده است.

ص: 131

جهت (از نظر محاسبات نظامى) با سپاه دشمن قابل مقايسه نبود. لشكر مشركان 950 نفر (بيش از سه برابر مسلمانان) بودند. آنها يك صد رأس اسب، و هفت صد نفر شتر در اختيار داشتند. علاوه بر آن، مجهّز به بهترين سلاحهاى آن زمان بودند، امّا مسلمانان هم از نظر نفرات، و هم از جهت نوع سلاح و تعداد آن، و هم از نظر سواره نظام و ديگر مسائل نظامى، به مراتب ضعيفتر از كفّار بودند. بدين جهت فرمانده سپاه دشمن باور نكرد كه تمام لشكر اسلام همان 313 نفر هستند، بلكه خيال مى كرد كه قسمتى عمده سربازان اسلام كمى عقبتر در پشت تپه ها و لابه لاى درّه ها مخفى شده اند تا در فرصت مناسب به كمك جلوداران سپاه اسلام بيايند. بر اساس اين فكر، شخصى را فرستاد تا اطراف را به دقّت جستجو كند و تعداد دقيق لشكريان اسلام را گزارش دهد. مأمور ويژه به مأموريت شتافت و پس از مدّتى بازگشت و خطاب به فرمانده اش گفت: «حتّى يك نفر مسلمان در اطراف كمين نكرده بود و لشكر مسلمانان جز آنچه در ميدان جنگ مى بينيد، نيستند! ولى چهره هايى كه من ديدم بسيار خطرناك و مصمّم هستند. صلاح نيست با آنها وارد جنگ و نبرد شويم؛ زيرا تصوّر نمى كنم احدى از آنان از ما بترسد و پشت به جنگ كند!»

ابوجهل كه از سران مغرور و متكبّر سپاه كفر بود، گفت: «شماها آدمهاى ترسو و ناتوانى هستيد. آيا آنها با اين جمعيّت كم و سلاحهاى اندك، توان مبارزه با ما را دارند؟»

مشركان به نصيحت ناصح مشفق گوش نداده و به توصيه ابوجهل نادان وارد نبرد شده، و متحمّل شكست سنگينى شدند، كه حاصل آن هفتاد كشته و هفتاد اسير بود.

شكستى كه تا آخر عمر آن را فراموش نكردند!

نتيجه اين كه، انسانى كه از خداوند مى ترسد، از هيچ كس نمى ترسد، و همواره پيروز است.

ص: 132

ص: 133

5 تعادل در انفاق

اشاره

پنجمين ويژگى و صفت عبادالرّحمن و بندگان ممتاز پروردگار، تعادل در انفاق است. خداوند متعال در آيه 67 سوره فرقان، در مورد اين ويژگى، مى فرمايد:

وَ ا لَّذِينَ إِذَآ أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كَانَ بَيْنَ ذَ لِكَ قَوَامًا

و كسانى كه هر گاه انفاق كنند، نه اسراف مى نمايند، و نه سخت گيرى مى كنند؛ بلكه در ميان اين دو، حدّ اعتدالى دارند.

نكاتى چند در اين آيه شريفه قابل توجّه است.

1- از آيه مذكور استفاده مى شود كه يكى از برنامه هاى مسلّم و قطعى اولياء اللّه و بندگان ويژه خداوند، انفاق و كمك به نيازمندان است؛ بدين جهت در آيه شريفه پيرامون اصل انفاق سخن گفته نشده، بلكه در مورد اعتدال در انفاق بحث شده است.

2- انفاق آن است كه انسان، نيازمندان را در آنچه از نعمتهاى خدايى در اختيار دارد، شريك خود كند. جمله «آنچه در اختيار دارد» عام و گسترده است و تمام امكانات انسان را در بر مى گيرد؛ مال و ثروت، موادّ غذايى، علم و دانش، آبرو و حيثيّت، مقام و موقعيّت و خلاصه از هر آنچه دارد، و به تعبير دقيقتر- كه در قرآن

ص: 134

مجيد آمده- از آنچه خداوند روزى اش كرده (مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ (1)) انفاق كند.

3- «اسراف» آن است كه انسان چيزى را بيش از حدّ مصرف كند. و «تبذير» به معنى ريخت و پاش و تضييع نعمت هاى الهى است؛ به عنوان مثال، اگر شما ده نفر ميهمان دعوت كرده باشيد، و براى آنها- كه با يكى دو نوع غذا پذيرايى مى شوند- دهها نوع غذا تهيّه كنيد، مرتكب اسراف شده ايد؛ هر چند تمام غذاها مصرف شود!

و اگر براى اين ده نفر به اندازه پنجاه نفر غذا تهيّه كنيد، كه مقدارى از آن خورده، و بقيّه در سطل زباله ريخته شود مرتكب تبذير شده ايد.

البتّه گاه «اسراف» در معنى «تبذير» هم به كار مى رود، ولى اگر در جمله اى هر دو كلمه ذكر شود هر كدام معناى خاصّ خود را خواهد داشت. و منظور از «تقتير» تنگ نظرى، سخت گيرى، بخل ورزيدن، و به اصطلاح «نم پس ندادن» است.

4- «قَوام» حالت بين «اسراف» و «تقتير»، يعنى حدّ اعتدال است. و «قِوام» به چيزى گفته مى شود كه باعث اعتدال مى شود.

پس از تفسير اجمالى آيه مورد بحث، لازم است پيرامون دو موضوع، مطالبى ارائه شود:

نخست، اصل انفاق و جايگاه آن در اسلام؛ و ديگر، اعتدال و ميانه روى در انفاق.

الف- جايگاه انفاق

اشاره

انفاق- به معنائى كه گذشت- يك قانون عمومى در جهان آفرينش است. و تمام موجودات عالَم، عامل به آن هستند، يعنى، از آنچه در اختيار دارند، به ديگران كمك مى كنند.

خورشيد عالمتاب همواره در حال انفاق است؛ از نور و گرما و حرارت آن تمام


1- سوره بقره و سوره انفال، آيه 3؛ سوره حج، آيه 35؛ سوره قصص، آيه 54؛ سوره سجده، آيه 16؛ سوره فاطر، آيه 29؛ و سوره شورى، آيه 38.

ص: 135

موجودات جهان هستى بهره مى گيرند، بدون اين كه نيازى به ما داشته باشد (يعنى يك طرفه انفاق مى كند) و هر روز بر اثر اين انفاق از وزنش كاسته مى گردد.

كره مسكونى ما انسانها نيز در حال انفاق است، و معادن و ذخائر خويش را از طريق گياهان و درختان به ساكنان خود، يعنى انسانها و حيوانات و حشرات و پرندگان و مانند آن، مى رساند.

حيوانات نيز به ما انسانها انفاق مى كنند. زنبور عسل، عسل شيرين خود را انفاق مى كند. حيوانات شير ده، شير لذيذ و خوشمزه خويش را انفاق مى كنند. و حيوانات گوشتى تمام هستى خود را به انسان اهدا مى نمايند. و خلاصه، تمام موجوداتِ هستى به قانون انفاق پايبند هستند و مطابق آن عمل مى كنند.

آيا انسانها مى توانند وصله ناهمرنگ مجموعه نظام هستى باشند، و از انفاق خوددارى كنند، و راه بخل و انحصارطلبى را پيشه خود سازند؟

قطعاً پاسخ اين سؤال منفى است. انسانها نيز بايد همانند ساير موجودات، ديگران را در امكانات خود سهيم كنند؛ و از مال و ثروت و مقام و علم و دانش و آبرو و حيثيّت و هر آنچه در اختيار دارند، بهره اى به نيازمندان برسانند، و با قانون عمومى و فراگير انفاق هماهنگ باشند؛ در آيات قرآن دستورات اكيد و فراوانى بر كمك و دستگيرى از نيازمندان ديده مى شود، كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1- خداوند متعال در آيه هفتم سوره حديد تعبير ظريفى از انفاق كرده است. توجّه كنيد:

آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ فَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ

به خدا و رسولش ايمان بياوريد، و از آنچه شمارا جانشين و نماينده (خود) در آن قرار داده انفاق كنيد؛ (زيرا) كسانى كه از شما ايمان بياورند و انفاق كنند، اجر بزرگى دارند.»

دو نكته در آيه شريفه فوق در خور دقّت و تأمّل است:

ص: 136

نخست اين كه انفاق بلا فاصله پس از ايمان مطرح گرديده، كه اين نشانگر اهمّيّت انفاق است.

ديگر اين كه، مى فرمايد «از آنچه شما را جانشين خود در آن قرار داديم انفاق كنيد» يعنى آنچه در اختيار داريد، مال خودتان نيست. بلكه مالك حقيقى آن خداوند مى باشد، و آن را چند روزى در اختيار شما نهاده است. و به شما اجازه داده از امانتى كه در اختيار داريد، هم خودتان استفاده كنيد و هم به ديگران كمك كنيد.

آرى، در حقيقت مالك اصلى خداست، و ما امانتدار او هستيم. و پس از چندى با فرا رسيدن مرگ همه آنها را مى گذاريم و فقط با چند قطعه كفن از اين دنيا مى رويم.

عجيب اين كه بعضى از انسانها حتّى اين را هم همراه خود نمى برند! شخص بسيار ثروتمندى بود كه اتومبيلش در جاده هراز از جاده منحرف شد، و به قعر درّه سقوط كرد، و متلاشى گرديد! اين شخص حتّى يك كفن هم با خود نبرد. و تلاش فراوان فرزندان براى يافتن جسد پدر بى نتيجه ماند. اشتباه نشود، آنها جنازه را براى تجهيز و تكفين و انجام مراسم شرعى نمى خواستند! بلكه هدفشان اين بود كه مردن پدر را در مراكز قانونى ثابت كنند، تا بتوانند اموال او را در بين خود تقسيم نمايند!

بدون شك آنچه در راه خدا انفاق شود ماندگار است؛ همانگونه كه در آيه 96 سوره نحل مى خوانيم:

مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ مَا عِنْدَاللَّهِ بَاقٍ

آنچه نزد شماست فانى مى شود؛ امّا آنچه نزد خداست باقى است.

2- آيات دوم تا چهارم سوره انفال جايگاه رفيع انفاق را چنين به تصوير مى كشد:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ ا لَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَ عَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ* ا لَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ* أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ

ص: 137

مؤمنان، تنها كسانى هستند كه هر گاه نام خدا برده شود، دلهايشان ترسان مى گردد؛ و هنگامى كه آيات او برآنها خوانده شود، ايمانشان فزونتر مى گردد، و تنها بر پروردگارشان توكّل دارند. آنها كه نماز را بر پا مى دارند؛ و از آنچه به آنها روزى داده ايم، انفاق مى كنند. (آرى) مؤمنان حقيقى آنها هستند؛ براى آنان درجاتى (مهم) نزد پروردگارشان است؛ و براى آنها، آمرزش و روزىِ بى نقص و عيب است.

طبق آنچه در آيات سه گانه فوق آمده، مؤمنان بايد داراى پنج صفت باشند:

1- احساس ترس و خوف از ابّهت نام خدا 2- نموّ و رشد ايمان 3- توكّل بر خدا 4- اقامه نماز 5- انفاق در راه خدا

جالب اين كه هم از آيه اوّل و هم از آيه آخر استفاده مى شود كه فقط كسانى كه اين صفات را دارند مؤمن هستند، و غير آنها در زمره مؤمنان قرار ندارند؛ يعنى، مسلمانانى كه انفاق نمى كنند، مؤمن نيستند!

اركان انفاق
اشاره

انفاق و كمك به نيازمندان اركانى دارد كه قرآن مجيد آن را بيان كرده است؛ از جمله اين كه از چه چيز انفاق كنيم؟ به چه كسانى كمك نمائيم؟ چقدر انفاق كنيم؟ چگونه ديگران را در امكانات خود سهيم نمائيم؟

1- از چه چيز انفاق كنيم؟

پاسخ به اين سؤال در آيه شريفه 92 سوره آل عمران آمده است:

لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ شَىْ ءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ

هرگز به (حقيقت) نيكوكارى نمى رسيد مگر اين كه از آنچه دوست مى داريد، (در راه خدا) انفاق كنيد؛ و آنچه انفاق مى كنيد، خداوند از آن آگاه است.

ص: 138

طبق اين آيه مباركه، انفاق بايد از بهترين چيزها باشد، تا انفاق كننده به قلّه نيكوكارى صعود كند. در حديث جالبى مى خوانيم كه:

امام صادق عليه السلام «شِكَر» انفاق مى كرد! از آن حضرت پرسيدند: چرا شِكَر انفاق مى كنيد؟

حضرت فرمود: من شكر زياد دوست دارم، و خداوند در قرآن دستور داده از بهترينِ چيزهايى كه دوست داريد انفاق كنيد، بدين جهت شكر انفاق مى كنم!(1)

در حالات امام هشتم على بن موسى الرضا عليهما السلام نيز مى خوانيم

وقتى براى آن حضرت سفره غذا پهن مى كردند، و غذاها چيده و آماده خوردن مى شد، حضرت ظرف بزرگى طلب مى كردند، سپس از هر غذا، مقدارى برمى داشتند و داخل آن ظرف مى گذاشتند، و سفارش مى كردند آن را به نيازمندان بدهند، و بعد شروع به خوردن غذا مى نمودند!(2)

بنابراين، اگر خواهان صعود به اوج قلّه احسان و نيكوكارى هستيم، بايد از محبوبترين اموالمان در راه خداوند، و فقط براى رضاى او، انفاق كنيم.

البتّه اين سخن بدان معنى نيست كه انفاق از چيزهاى ديگر، مخصوصاً لوازمى كه مورد نياز نيست و در خانه انباشته شده، پسنديده و نيكو نمى باشد و نبايد آنها را به نيازمندان داد؛ بلكه رسيدن به مقام «برّ» انفاق از بهترين چيزها را مى طلبد.

2- به چه كسانى كمك كنيم؟

آيه 215 سوره بقره به اين سؤال پاسخ مى دهد:

قُلْ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ وَ الْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينَ وَ ابْنِ السَّبِيلِ وَ مَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ

بگو: «هر خير و نيكى (و سرمايه سودمند مادّى و معنوى) كه انفاق مى كنيد، بايد براى


1- نورالثّقلين، جلد 1، صفحه 363، حديث 235.
2- منتهى الآمال، جلد دوم، صفحه 174.

ص: 139

پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و مستمندان و درماندگان در راه باشد.» و هر كار خيرى كه انجام دهيد، خداوند از آن آگاه است (لازم نيست تظاهر كنيد، او مى داند).

طبق اين آيه شريفه، در صورتى كه پدر و مادر انفاق كننده، نيازمند باشند، بر همه كس مقدّم هستند؛ پس از آن ها، حق تقدّم با ديگر خويشاوندان و اقوام است؛ سپس ايتام و بچّه هاى بى سرپرست؛ سپس نيازمندان و مستمندان جامعه؛ و بالاخره مسافران در راه مانده و مانند آن، بايد مورد دستگيرى شما باشند. اين ترتيب، و رعايت اين اولويّتها، چقدر زيبا و هماهنگ با فطرت انسانى است!

3- چه مقدار كمك كنيم؟

همانگونه كه در آيه محلّ بحث، و ديگر آيات قرآن مجيد آمده، انفاق بايد به گونه اى باشد كه نه ابر اثر افراط و زياده روى، افراد تحت تكفّل انفاق كننده در سختى و تنگنا قرار گيرند و آبرويشان در معرض خطر قرار گيرد، و نه بر اثر تفريط و تنگ نظرى نيازمندان را از امكانات خويش محروم سازد؛ بلكه در اين مسأله، همانند ساير مسائل، اعتدال و انصاف را رعايت كند؛ شرح اين مطلب در مباحث آينده خواهد آمد.

4- چگونه انفاق كنيم؟

آيا حق داريم كمك مورد نظر را با تحقير و سرزنش به نيازمند بپردازيم، مثلًا به او بگوييم: اين پول را بگير و ديگر جلوى چشمان من ظاهر نشو! و يا از تعابيرى مانند آن استفاده كنيم؟

خداوند متعال صدقات و كمكهايى كه منّت و آزار و اذيّت به دنبال دارد را باطل اعلام كرده، و آن را همرديف انفاقهاى رياكارانه، در جهت غير رضاى خدا شمرده است.(1)


1- اين مطلب در آيه شريفه 264 سوره بقره آمده است.

ص: 140

اين نكته نشانگر اهمّيّت فوق العاده آبروى مؤمن از ديدگاه اسلام است. اسلام هرگز اجازه نمى دهد كه به خاطر يك كمك و احسان، آبروى مسلمانى لكّه دار شود، و قلبش جريحه دار گردد؛ قرآن مجيد در آيه 263 سوره بقره مى فرمايد:

قَوْلٌ مَعْروُفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَا أَذًى وَ اللَّهُ غَنِىُّ حَلِيمٌ

گفتار پسنديده (در برابر نيازمندان) و عفو (و گذشت از خشونتهاى آنها)، از بخششى كه آزار به دنبال داشته باشد بهتر است. و خداوند بى نياز و بردبار است.

طبق اين آيه شريفه، جواب منفى دادن به فقير، هرگاه همراه با ادب و احترام باشد، بهتر از پاسخ مثبتى شمرده شده كه همراه با آزار و اذيّت نيازمند است.

و چه زيباست انفاقهايى كه همراه با ادب و احترام است؛ و چه زيباتر انفاقى كه مُنفِق از اين كه توان كمك بيشترى نداشته، از نيازمند عذرخواهى مى كند! و اين حالت روحانى عالى در سيره ائمّه معصومين عليهم السلام به چشم مى خورد؛ به اين داستان توجّه كنيد:

شخص نيازمندى درِ خانه امام حسن مجتبى عليه السلام را كوبيد، و خطاب به حضرتش عرض كرد:

لَمْ يَبْقَ لِى شَىْ ءٌ يُبَاعُ بِدِرْهَمٍ يَكْفِيكَ مَنْظَرُ حَالَتِى عَنْ مُخْبِرِى

إِلّا بَقَايَا مَاءُ وَجْهِى صُنْتُهُ أَلّا يُبَاعَ وَ قَدْ وَجَدْتُكَ مُشْتَرِى

اى فرزند رسول خدا! هيچ چيزى برايم باقى نمانده كه آن را به درهمى بفروشم. چهره و وضع ظاهرى ام سخنانم را تصديق مى كند و شهادت بر صدق كلامم مى دهد. البتّه اندكى آبرو دارم، كه آن را حفظ نموده ام (تا مشترى مناسبى بيابم) و اكنون كه تو مشترى مناسبى هستى، آن را به تو عرضه كرده ام!

امام حسن عليه السلام صندوقدار خويش را طلبيد و پرسيد: چه مقدار پول نزد توست؟

عرض كرد: دوازده هزار درهم؛ فرمود: آن را به اين مرد فقير بده! سپس آن مرد را طلبيد، و عذرخواهى نمود و فرمود: ما حقّ تو را ادا نكرديم! ولى آنچه داشتيم داديم؛

ص: 141

سپس اين شعر را در جواب اشعار او، فرمود:

خُذِ الْقَلِيلَ وَ كُنْ كَا نَّكَ لَمْ تَبِعْ مَا صُنْتَهُ وَ كَا نَّنَا لَمْ نَشْتَرِ(1)

اين مال اندك را بگير و گويا تو چيزى را نفروخته اى، و ما نيز چيزى نخريده ايم (يعنى من به چهره ات نگاه نمى كنم تا آبرويت محفوظ بماند.).

اين، اوج رعايت آداب انفاق، و بهترين روش كمك به نيازمندان است.

آثار انفاق

كمك به نيازمندان آثار فراوان و عجيبى دارد. از جمله در آيه 261 سوره بقره، مى خوانيم:

مَثَلُ ا لَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ؛

كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند، همانند بذرى هستند كه هفت خوشه بروياند كه در هر خوشه، يكصد دانه باشد؛ و خداوند آن را براى هر كس بخواهد (و شايستگى داشته باشد) دو يا چند برابر مى كند؛ و خدا (از نظر قدرت و رحمت) وسيع و (به همه چيز) داناست.

بسيار جالب است كه در اين آيه شريفه شخص انفاق كننده، به آن دانه گندم پر بركت كه آن قدر رشد و نمو دارد، تشبيه شده است؛ يعنى، انفاق آن قدر مُنفِق را رشد و نمو مى دهد، تا جايى كه هفتصد درجه يا بيشتر ترقّى پيدا مى كند!

ب- نه اسراف، نه اقتار، بلكه قوام در انفاق!

اشاره

اعتدال در انفاق، و به تعبير قرآن مجيد قوام، صفت فضيلتى است كه در دو سوى آن دو صفت رذيله و زشت وجود دارد؛ در جانب افراط صفت رذيله اسراف وجود


1- منتهى الآمال، جلد اوّل، صفحه 162.

ص: 142

دارد، و در جانب تفريط، صفت إقتار، كه هر دو از ديدگاه اسلام مذموم است.

عبادالرّحمن و بندگان خاصّ خداوند نه آلوده اسراف مى شوند، و نه ننگ إقتار را مى پذيرند، بلكه اعتدال در انفاق را مراعات مى كنند، و داراى ويژگى قوام هستند.

امام صادق عليه السلام در حديث جالبى عملًا به شرح و تفسير اين سه واژه پرداخته است.

طبق اين حديث، روزى آن حضرت مشتى خاك، يا شن، از روى زمين برداشت، و انگشتان دستش را جمع كرده، و محكم به هم فشار داد، به گونه اى كه ذرّه اى از آنچه در دستش بود بر روى زمين نريخت. فرمودند: اين بخل و إقتار(1) است!

سپس آن خاكها را بر زمين ريخت و مشتى ديگر از خاك برداشت، و كف دست را به سمت زمين گرفت و كاملًا انگشتان را باز كرد، به گونه اى كه تمام خاكها بر زمين ريخت، پس از آن فرمود: اين اسراف ناميده مى شود.

براى بار سوم مشتى ديگر از خاك برداشت و اين بار كف دست را به سمت آسمان گرفت و انگشتان را باز كرد؛ مقدارى از خاكها به زمين ريخت، و مقدارى در كف دست حضرت باقى ماند. سپس فرمود: اين همان سخاوتى (قوام) است كه قرآن مجيد اشاره كرده است.»(2)

نمونه اى ديگر از آيات اعتدال در انفاق

آيات 26 تا 29 سوره اسراء، تمام گفتنيهاى انفاق را، به بهترين وجه، بيان كرده است.


1- مصدر« قَتَرَ» قتور است. و اين در واقع مصدر باب ثلاثى مجرّد است و به معنى تنگ گرفتن بر ديگرى است.« قتر على عياله» يعنى زندگى را بر خانواده اش تنگ گرفت و برآنها از نظر اقتصادى فشار آورد؛ ولى هنگامى كه همين« مادّه» به باب افعال برده مى شود، و ثلاثى مزيد مى گردد، تبديل به فعل لازم مى شود. بنابراين« إقتار» به معناى فقر است. و اين بر عكس قاعده اى است كه مى گويند:« هر فعلى به باب افعال برده شود، متعدّى مى گردد» چرا كه اينجا فعل متعدّى به باب افعال رفته، و لازم شده است! البتّه إقتار گاهى هم به معناى متعدّى استعمال شده است.
2- نورالثّقلين، جلد 4، صفحه 29.

ص: 143

به اين آيات توجّه كنيد:

وَ آتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ لَاتُبَذِّرْ تَبْذِيرًا

و حقّ نزديكان را بپرداز، و (همچنين حقّ) مستمند و وامانده در راه را، و هرگز اسراف و تبذير مكن!

در اين آيه شريفه، علاوه بر مشخّص كردن كسانى كه بايد به آنها كمك بشود، از كلمه «حق» استفاده شده است. يعنى آنچه به آنها كمك مى شود حقّ آنهاست، و آنان اين كمكها را از شما طلبكارند. حقّ آنها را پرداخت كن، و در عين حال گرفتار اسراف و تبذير مشو.

إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ وَ كَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُورًا

(تبذير مكن) چرا كه تبذير كنندگان، برادران شياطينند؛ و شيطان در برابر پروردگارش، بسيار ناسپاس بود!

اين آيه در حقيقت استدلالى است بر آيه قبل، و در مقام بيان دليل حرمت تبذير و اسراف مى باشد.

سؤال: چرا اسرافكاران برادران شياطين شمرده شده اند؟

پاسخ: زيرا همانگونه كه شيطان در زمين فساد مى كند، اسراف كنندگان نيز به فساد مشغول هستند. آيا اسراف و تبذير و كفران نعمتهاى الهى، فساد شمرده نمى شود!

آيا اين مفاسد، سرچشمه مفاسد و بحرانهاى اجمتاعى نمى گردد!

آيا مراسم جشنهاى آن چنانى، و حتّى ريخت و پاشهاى حيرت آور در مراسم فاتحه، كه بايد باعث عبرت ديگران باشد، مفاسدى به دنبال نخواهد داشت!

آيا سمينارها و كنگره هايى كه هيچ دردى از دين و دنياى مردم حل نمى كند، و اسراف و تبذير در آن موج مى زند، و در جلو چشمان انسانهاى فقير و گرسنه و بى چپز برگزار مى گردد، بحران آفرين نيست!

يكى از مسؤولين دانشگاهها مى گفت: جنبش هاى دانشجويى و اعتراضات

ص: 144

خيابانى آنها، هميشه عامل سياسى ندارد؛ بلكه گاهى از اوقات، عوامل اقتصادى خالق آن است، زيرا دانشجويانى كه براى تأمينِ پولِ فيشِ غذاىِ دولتى، كه غالباً مبلغ ناچيزى است، مشكل دارند، وقتى آن اسرافها و تبذيرها، و مجالس آنچنانى، و سمينارها و گردهم آيى هاى كذايى را مى بينند، عقده اى مى شوند و در جستجوى بهانه اى هستند، تا با كوچكترين جرقّه عقده گشايى كنند! اينها همه مفاسد اسراف و تبذير است.

بنابراين، وجه مشترك و نقطه اشتراك اسراف كنندگان و شياطين، گسترش فساد در جامعه است.

وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوهَا فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَيْسُوراً

و هر گاه از آنان (/ مستمندان روى برتابى و انتظار رحمت پروردگارت را داشته باشى (تا گشايشى در كارت پديد آيد و به آنها كمك كنى) با گفتار نرم و آميخته با لطف با آنها سخن بگو!

اين آيه شريفه، نوع برخورد با مستمند رابه هنگامى كه دست انسان خالى است بيان مى كند. اگر قادر بر برطرف كردن نياز مادّى و جسمى او نيستى، با محبّت و اظهار لطف و اعتذار روح او را سيراب كن و با كلامى نرم و دلنشين عذرخواهى نما.

خداوند بخشايشگر در آيه اوّل از تبذير نهى كرد، و در آيه دوم نوع برخورد با مستمند را بيان داشت، و در آيه بعد، از اسراف و اقتار نهى مى كند و مى فرمايد:

وَ لَاتَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَ لَاتَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسوُراً

هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن، (و انفاق و بخشش را ترك منما) و بيش از حد (نيز) دست خود را مگشاى. كه مورد سرزنش قرار گيرى و از كار فرو مانى.

اين آيه شريفه بيانگر همان مطلبى است كه در آيه 67 سوره فرقان آمده، و محلّ بحث ماست. به شأن نزول آن توجّه كنيد:

ص: 145

روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تنها پيراهنش را شسته و در منزل نشسته بود، تا آن لباس خشك شود، و براى نماز به مسجد برود. نيازمندى درِ خانه حضرت را كوبيد، و درخواست لباس كرد. حضرت تنها لباسش را به نيازمند داد، و خود بدون لباس در منزل ماند. هنگام نماز شد. اذان گفتند، مسلمانان دسته دسته به مسجد آمدند، ولى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خبرى نبود. بدين جهت به خانه آن حضرت آمدند. متوجّه شدند آن حضرت پيراهنش را به نيازمندى داده، و لباس ديگرى ندارد تا آن را بپوشد و به مسجد بيايد! سپس آيه فوق نازل شد و مسلمانان را به رعايت اعتدال در انفاق سفارش كرد.(1)

اسراف در روايات

اسراف در روايات انعكاس گسترده اى دارد. پيشوايان دينى بطور دقيق و موشكافانه اين بليّه اجتماعى را مورد توجّه قرار داده اند.

از جمله، روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده، كه اگر دنياى امروز فقط به همين يك روايت در زمينه اسراف عمل كند، فقيرى در سراسر دنيا يافت نخواهد شد؛ زيرا با همان چيزهايى كه دور ريخته مى شود، مى توان تمام فقرا را بى نياز كرد! با دقّت به اين روايت توجّه كنيد:

أَدْنَى الْاسرَافِ هِرَاقَةُ فَضْلِ الْإنَاءِ، وَابْتِذَالُ ثَوْبِ الصَّونِ، وَ إِلْقَاءُ النَّوَى (2)

كمترين حدّ اسراف، دور ريختن باقيمانده آب (ليوان كه) نوشيده شده، و پوشيدن لباس ميهمانى در منزل، و دور انداختن هسته خرماست!

امام صادق عليه السلام، طبق اين روايت، پايين ترين حدّ اسراف را سه مطلب بيان فرموده است:


1- تفسير نمونه، جلد 12، صفحه 91.
2- ميزان الحكمة، باب 1802، حديث 8496.

ص: 146

1- هر گاه آب بنوشى، و مقدارى از آب ته ليوان شما اضافه بيايد، و آن را دور بريزى، اين كار اسراف محسوب مى شود! بدين جهت نقل مى كنند كه امام خمينى رحمه الله در اين گونه موارد قطعه كاغذى روى ليوان مى گذاشت، و بعداً باقيمانده آب را مورد استفاده قرار مى داد. و حتّى آن مقدار از آب رااسراف نمى كرد.

2- معمولًا لباس بيرون انسان با لباسى كه داخل منزل مى پوشد تفاوت دارد؛ لباس بيرون به شكلى است كه آبروى انسان را حفظ كند (بدين جهت از آن به «الثّوب الصّون» تعبير شده است.) اسلام مى گويد پوشيدن لباس ميهمانى و استفاده از آن در داخل منزل، اسراف محسوب مى شود.

3- مسلمان بايد از همه چيز بيشترين بهره را ببرد؛ مثلًا در صورت امكان از هسته خرما براى تنور و پختن نان و مانند آن استفاده كند؛ مخصوصاً كه در زمان ما هيچ چيز بى فايده و بلااستفاده نمى ماند؛ تا آنجا كه زباله ها را تبديل به كود مى نمايند و بعضاً از آن برق توليد مى كنند! يا فاضلابها را با دستگاههاى مدرن تصفيه نموده، و براى كشاورزى آماده مى كنند؛ بلكه گاه به عنوان آب آشاميدنى نيز مورد استفاده قرار مى دهند!

سخنان امام صادق عليه السلام زمانى بيان شده كه هيچ يك از امكانات فعلى براى استفاده از زباله ها و فاضلابها وجود نداشت. و اين خود نوعى معجزه است.

آرى، اسلام براى زدودن فقر از چهره جامعه اينقدر برنامه هاى ظريف و دقيق دارد، امّا امروزه شاهد اسرافهاى كلان و گسترده، در سراسر جهان، حتّى در بين مسلمانان و شيعيان، هستيم!

واعظ شهير، مرحوم فلسفى، مى گفت: به مجلسى دعوت شدم؛ شخصى، كه گويا دكتراى اقتصاد داشت، پيرامون اقتصاد ايران سخنان فراوانى گفت، و براى سر و سامان دادن به وضع نابهنجار اقتصاد كشور، دلسوزى زيادى كرد. تا اين كه سفره غذا گسترده شد و انواع غذاها را در آن چيدند.

آقاى دكتر بشقابى برداشت، و آن را از غذاهاى مختلف پر كرد، و پس از آن كه چند

ص: 147

قاشقى از آن خورد، دست از غذا كشيد و شروع به سيگار كشيدن كرد، و خاكستر سيگارش را بر روى غذاهاى درون بشقابش ريخت! من از اين صحنه متأثّر شدم، و خطاب به وى گفتم: آقاى دكتر! شما كه سرِ ما را بر اثر سخنان فراوانتان پيرامون مسائل اقتصادى به درد آورديد، چرا اينقدر غذا در بشقاب ريختيد و نخورديد! بعلاوه، چرا خاكستر سيگارتان را به روى غذاها ريختيد، و اجازه نداديد ديگران از آن استفاده كنند! شما با اين اعمال و كردار مى خواهيد اقتصاد كشور را سر و سامان دهيد!

متأسّفانه اسراف بلاى فراگيرى شده، و حتّى افراد تحصيل كرده آلوده آن شده اند.

جالب است بدانيد كه برخى از كشورهاى به اصطلاح متمدّن، اگر موادّ غذايى اضافه اى داشته باشند آن را به بازار نمى آورند، بلكه به دريا مى ريزند، و مرتكب اسراف و تبذير ملّى مى شوند، تا قيمتهاى اجناس خود را ثابت نگه دارند!

على عليه السلام و اسراف كنندگان

به جانشين پيامبر و زمامدار مسلمين- كه جانهاى همه عالميان به فداى او باد- اطّلاع دادند كه فرماندارت، جناب عثمان بن حنيف، به ضيافتى دعوت شده، كه سفره آن رنگين بوده است. حضرت به محض اطّلاع از اين داستان، قلم به دست گرفت، و نامه تندى براى فرماندارش نوشت، و او را به خاطر اين كار سرزنش كرد! اين نامه پرارزش پس از گذشت بيش از هزار سال هنوز رنگ و بوى كهنگى به خود نگرفته است، چرا كه نهج البلاغه «اخت القرآن» لقب گرفته، و همانند كلام وحى كهنه شدنى نيست.

در قسمتى از اين نامه آمده است:

«عثمان! من به بهترين لباسها و غذاها دسترسى دارم، امّا چون مى دانم در گوشه و كنار مملكت اسلامى فقرا و مستمندانى پيدا مى شوند كه به نان شب محتاجند، به نان جوين قناعت كرده ام.»(1)


1- نهج البلاغه، نامه چهل و پنجم.

ص: 148

حضرت قصد دارد با اين كار، حدّاقل با نيازمندان اعلان همدردى كند. و آنها بدانند كه اگر وضع زندگيشان مناسب نيست، پيشواى آنها هم بيش از نان جوين نمى خورد!

آيا در سراسر جهان چنين پيشوا و زمامدارى يافت مى شود، كه حكمران خود را به خاطر رفتن به يك ميهمانى پر زرق و برق بازخواست كند، و خودش از حدّاقل امكاناتى كه تمام شهروندانش نيز از آن برخوردارند، استفاده كند!

قطعاً پاسخ منفى است. بدين جهت جهان در برابر عظمت و بزرگى روح على عليه السلام سر تعظيم فرود آورده، و آن نويسنده مسيحى، او را بانك عدالت انسانيّت خوانده است.

پروردگارا! به ما توفيق شناخت هر چه بيشتر احكام اسلام و پيشوايان دين را عنايت فرما!

بارالها! ما را در راه شناخت مسير اعتدال و پيمودن آن در همه زواياى زندگى رهنمون باش!

بار خدايا! از تو مى خواهيم كه سعادت كمك كردن به نيازمندان و فقرا را در تمام مراحل زندگى، از آنچه تو ما را در آن خليفه خود قرار داده اى، عنايت فرما!

ص: 149

6 پرهيز از شرك

اشاره

خداوند متعال، در ادامه بحث صفات عبادالرّحمن، در آيه 68 سوره فرقان، به سه صفت ديگر آنان اشاره مى كند. سپس در سه آيه بعد، مطالبى پيرامون صفات مذكور متذكّر مى شود.

به توضيحى كوتاه پيرامون آيات چهارگانه مى پردازيم:

وَ ا لَّذِينَ لَايَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهًا آخَرَ وَ لَايَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لَايَزْنُونَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً

و (عبادالرّحمن) كسانى (هستند) كه معبود ديگرى را با خداوند نمى خوانند، و انسانى را كه خداوند خونش را حرام شمرده، جز به حق نمى كشند؛ و زنا نمى كنند؛ و هر كس چنين كند، مجازات سختى خواهد ديد!»

آيا مجازات سختى كه در انتظار مشركان و قاتلان و زناكاران است، فقط مجازاتهاى جهان آخرت است، يا قبل از آن در همين دنيا نيز چوب مجازات الهى را مى خورند؟

پاسخ اين سؤال در بحث هاى آينده خواهد آمد.

ص: 150

«يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً؛ عذاب او در قيامت مضاعف مى گردد، و هميشه با خوارى در آن خواهد ماند.»

سؤال: چرا عذاب و مجازات چنين افرادى در روز قيامت چند برابر خواهد بود؟

پاسخ: ظاهراً علّتش اين است كه اين نوع گناهان كه جنبه اجتماعى و عمومى دارد، باعث تشويق ديگران به گناه مى شود. و مشوّقان به كارى- چه نيك و چه بد- در جزاى آن شريك هستند. اگر آن كار حرام باشد و كسى بر اثر تشويق او مرتكب آن شود، در گناه او شريك است. و اگر مشوّق كار حلالى باشد، كسى كه بر اثر تشويق او مرتكب آن كار شده، در ثواب او شريك است.

بر همين اساس، در روايتى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله آمده است:

هر كس سنّت نيك و حسنه اى بنا نهد، تا زمانى كه به آن سنّت عمل مى شود، مؤسّس در ثواب تمام كسانى كه به آن عمل مى كنند شريك است. و هر كس سنّت زشت و سيّئه اى پى ريزى كند، تا زمانى كه به آن عمل مى شود، مؤسّس در گناه تمام كسانى كه به آن سنّت عمل مى نمايند شريك است؛ بدون اين كه چيزى از ثواب و گناهان انجام دهندگان آن كسر شود!(1)

إِلَّا مَنْ تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صَالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَ كَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً

مگر كسانى كه توبه كنند و ايمان آوردند و عمل صالح انجام دهند، كه خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدّل مى كند؛ و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده است!

با اين كه مجازات مشركان و قاتلان و زانيان سنگين و چند برابر و خوار كننده است، ولى خداوند راه بازگشت و جبران را براى آنها باز گذاشته، و اجازه جبران به آنها داده است. بدين جهت، كسانى (از اين سه طايفه) كه توبه كنند و ايمان بياورند و اعمال صالح انجام دهند، استثنا كرده است.


1- ميزان الحكمة، باب 1896، حديث 9113.

ص: 151

توجّه به چند نكته در اين آيه شريفه لازم است:

الف- توبه و بازگشت به سوى خداوند تا زمانى كه نفس انسان در رفت و آمد است، و چشم از اين جهان نبسته قبول مى شود؛ حتّى براى كسانى كه مرتكب گناهان بزرگ و خطرناكى شده اند راه جبران باز است، و لطف خداوند- اگر خود آنها بخواهند- شامل حالشان مى شود. و خوشا به حال افرادى كه يا آلوده به گناه و معصيت نمى شوند، و يا اگر آلوده مى گردند، موفّق به توبه و بازگشت مى شوند و گذشته سياه خود را جبران مى نمايند.

ب- مطلب دوم اين كه گناه باعث مى شود كه درجاتى از ايمان انسان از بين برود.

بدين جهت خداوند متعال صِرف توبه را كافى نمى داند؛ بلكه علاوه بر توبه جبران درجات از دست رفته ايمان را نيز لازم مى داند. به تعبير ديگر، شخص مؤمن هر چند با انجام گناه يا گناهانى كافر و نجس نمى شود، و احكام اسلام همچنان بر او جارى مى گردد، امّا مرحله يامراحلى از ايمانش را بر باد مى دهد، كه پس از توبه بايد آن را جبران نمايد.

ج- نكته سوم اين كه، علاوه بر توبه و ايمان، جبران خطاهاى گذشته نيز لازم مى باشد. به تعبير ديگر، توبه با يك استغفار و طلب عفو و بخشش زبانى حاصل نمى شود؛ بلكه علاوه بر آن، بايد اثر و نشانه اش در اعمال و كردار تائب نيز آشكار گردد. بدين جهت، بر شخص تائب لازم است با اعمال صالح و شايسته، اشتباهات و خطاهاى گذشته را جبران نمايد و به همان اندازه كار خير و شايسته انجام دهد.

ه- جالب اين كه خداوند متعال نه تنها توبه توبه كارانى كه توبه مى كنند و ايمان مى آورند و با اعمال صالح، گذشته را جبران مى نمايند، مى پذيرد و عذاب و مجازات را از آنها بر طرف مى كند و آنها را از خوارى و ذلّتِ آلودگى به گناه نجات مى دهد، بلكه لطف ويژه و عنايت خاصّ خويش را نيز شامل آنها مى كند و پرونده اعمال زشت آنها را تبديل به اعمال نيك و خوب مى كند؛ چرا كه اين كار مقتضى غفران و رحمت پروردگار است!

ص: 152

وَ مَنْ تَابَ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتَاباً

و كسى كه توبه كند و عمل صالح انجام دهد، به سوى خدا بازگشت مى كند (و پاداش خود را از او مى گيرد).

شخص گناهكار، با ارتكاب گناه، در حقيقت به خداوند پشت مى كند و از او دور مى شود. و هنگامى كه توبه مى كند به خداوند رو مى كند و به سوى حضرتش باز مى گردد. به همين جهت «توبه» را «توبه» ناميده اند. همانگونه كه خداوند نيز توبه مى كند! زيرا هنگامى كه بنده گنهكار آلوده گناه مى شود، خداوند از او روى بر مى تابد، و برخى از توفيقات و نعمتهايش را از او سلب مى كند. و هنگامى كه گناهكار پشيمان مى شود و توبه مى كند، خداوند نيز به او روى مى آورد، و آنچه از او گرفته بود، به وى باز مى گرداند. پس هم بنده توبه مى كند و هم خداوند. بنده توبه از خطا و گناه و بازگشت به سوى خدا، و خداوند توبه از قطع نعمت و رحمت و بازگشت به لطف و عنايت!

شرك و توحيد

اشاره

مباحث مهمّى پيرامون شرك و توحيد مطرح است، كه اينجا جاى طرح تمام آن مباحث نيست. ولى به سه محور مهمّ آن، به صورت مختصر و گذرا، اشاره مى كنيم:

الف- سرچشمه شرك

سؤال: سرچشمه شرك چيست؟

با توجّه به اين كه انبياء و اولياء مردم را به سوى توحيد و يكتاپرستى دعوت مى كردند، و سخن اوّل تمام پيامبران كمله توحيد بوده، شرك از كجا پيدا شد؟

طبق برخى از روايات، پيامبر اسلام ده سال اوّل رسالت خويش را فقط به نشر توحيد و دعوت مردم به يكتاپرستى اختصاص داد، و شعار اصلى او «قُولُوا لَاإِلهَ إِلَّا

ص: 153

اللَّهَ تُفْلِحُوا» بود، چگونه عدّه اى از مردم، بر آئين شرك و بت پرستى باقى ماندند؟

با عنايت به اين كه فطرت انسانها فطرت توحيدى است، و خداوند متعال توحيد و يكتاپرستى را در نهاد تمام انسانها به وديعت نهاده، چرا برخى از انسانها كه تعدادشان در طول تاريخ كم نبوده، متمايل به دوگانه پرستى و بت پرستى شده اند؟

خلاصه اين كه، فرمان فطرت از يك سو، و دعوت پيامبران فراوان از سوى ديگر، انسان را به سوى توحيد فرا مى خواند، چه چيز او را به سوى شرك دعوت مى كند؟

پاسخ: سرچشمه شرك را امور مختلفى شمرده اند؛ از جمله:

1- جهل و نادانى: انسانِ جاهل نمى تواند عالم ماوراء طبيعت را تصوّر و قبول كند؛ چون بشرِ مادّى به محسوسات عادت كرده، و فقط آنچه را مى بيند باور مى نمايد، و از آنجا كه جهان ماوراء طبيعت با چشم ديده نمى شود، نمى تواند آن را باور كند. چنين انسانى مى گويد: خداى نامرئى خارج از دسترس من است. خداى من بايد محسوس و ديدنى باشد! بدين جهت بتى مى سازد و آن را مظهر خداى نامرئى مى پندارد، و به پرستش آن مى پردازد. و اين تفكّر غلط، كه در بين انسانهاى مادّى رايج و شايع گشته، همان چيزى است كه متأسّفانه برخى از صوفيها به پيروان خويش سفارش مى كنند؛ آنها مى گويند: شما موقع قرائت «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» نمى توانيد تصويرى از خداوند در ذهن خود ترسيم كنيد، زيرا خداوند جسم و قابل رؤيت نيست، پس تصوير مرشد، كه مظهر خداست، را در ذهنتان ترسيم كنيد و آيه فوق را تلاوت نماييد!(1)

نتيجه اين كه، يكى از ريشه هاى شرك و بت پرستى، جهل و نادانى است. و شايد به همين جهت در فرهنگ اسلامى ناظر مذمّت شديد جهل و نادانى هستيم، و پيشوايان ما مردم را به علم و دانش، هر چند در دوردست ترين مكانها باشد، سفارش كرده اند.


1- شرح حال صوفيان و افكار و عقايد منحرف آنان را در كتاب« جلوه حق» مطالعه فرماييد.

ص: 154

2- ديدن «اسباب» و فراموشى «مسبّب الاسباب»: انسان جاهل مشاهده مى كند كه خورشيد هر روز طلوع مى كند، و از نور و حرارتش تمام موجودات استفاده مى كنند، به گونه اى كه حيات تمام موجودات به نور و حرارت آفتاب عالمتاب بستگى دارد. و اين موجود با بركت بزرگوارانه و بدون هيچ چشمداشتى، تمام هستى خود را در اختيار ساير موجودات مى نهد؛ انسانهاى كوته فكر وقتى خورشيد را با اين اهمّيّت مى بينند به پرستش آن مى پردازند، و از خداى خورشيد كه آن را آفريده و به او اين همه نور و حرارت بخشيده غفلت مى كنند!

گاه خورشيد را مى بينند و خداى خورشيد را فراموش مى كنند؛ گاه به پرستش ماه مى پردازند و از خالق آن غافل مى شوند؛ گاه ستارگان را معبود خود قرار مى دهند و از آفريننده آن باز مى مانند؛ گاه در برابر رود نيل به كرنش و تعظيم مى پردازند و خدايى كه آن را به وجود آورده به فراموشى مى سپارند.

خلاصه اين كه، يكى از سر چشمه هاى شرك، ديدن «اسباب» و غفلت از «مسبّب الاسباب» است. البتّه اين عامل هم به جهل و نادانى بازمى گردد.

3- قانون مرگ استثناء ندارد، شامل انبيا و پيامبران نيز مى شود. در زمانهاى دور وقتى پيامبر بزرگى به سوى خداوند باز مى گشت، و دار دنيا را وداع مى گفت، مرگ آن پيامبر بر برخى از پيروانش بسيار سخت و گران بود. بدين جهت آنها براى زنده نگهداشتن نام پيامبرشان مجسّمه او را مى ساختند، و آن را مورد احترام قرار مى دادند.

نسل اوّل و دوم به همين شكل عمل مى كردند، ولى نسلهاى بعد بتدريج فلسفه اصلى و اوّليّه آن مجسّمه ها را فراموش مى كردند و به پرستش آن مى پرداختند! در اينجا نيز جهل و نادانى سر چشمه شرك و بت پرستى گشته است. بنابراين توحيد زاييده علم و دانايى، و شرك نتيجه جهل و نادانى است.

انبيا آمدند كه بشر را از ظلمت بت پرستى و شرك نجات دهند، و آنها را به وادى خداپرستى و توحيد رهنمون گردند.

ص: 155

ب- شرك در قرآن

قرآن مجيد درباره شرك و بت پرستى مطالب فراوانى مطرح كرده، و در بعضى از آيات تعبيرات و مضامين هولناكى در مورد شرك به كار برده، كه درباره هيچ گناه ديگرى به كار نرفته است. به چند نمونه آن توجّه كنيد:

1- در آيه 116 سوره نساء مى خوانيم:

إِنَّ اللَّهَ لَايَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَنْ يَشَاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِيداً

خداوند، شرك به او را نمى آمرزد؛ (ولى) كمتر از آن را براى هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى آمرزد، و هر كس براى خدا همتايى قرار دهد، در گمراهى دورى افتاده است.

طبق اين آيه شريفه، انسان با هر گناهى از دنيا برود احتمال آمرزش و غفرانش مى رود. ولى اگر خداى ناكرده مشرك از دنيا برود، هيچ اميدى به نجاتش نيست، و شفاعت هيچ شفاعت كننده اى مفيد به حالش نخواهد بود!

2- خداوند متعال در آيه 72 سوره مائده يكى ديگر از محروميّتهاى مشركان را چنين بيان مى كند:

مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النَّارُ وَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ

هر كس شريكى براى خدا قرار دهد، خداوند بهشت را بر او حرام كرده است؛ و جايگاه او دوزخ است؛ و ستمكاران، يار و ياورى ندارند.

آرى، بهشت جايگاه موحّدان و يكتاپرستان است، و بر مشركان حرام مى باشد.

3- نهايت سقوط و بدبختى مشركان، در آيه 31 سوره حج، اين گونه به تصوير كشيده شده است:

وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَ نَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحِيقٍ

ص: 156

و هر كس همتايى براى خدا قرار دهد، گويى از آسمان سقوط كرده، و پرندگان (در وسط هوا) او را مى ربايند؛ و يا تند باد او را به جاى دور دستى پرتاب مى كند.

انسان مشرك با انحراف از فطرت توحيدى و يكتاپرستى، از آسمان انسانيّت سرنگون مى شود، و از خداوند فاصله مى گيرد، و به سوى زمين سقوط مى كند. همين سقوط براى نابودى او كافى است؛ ولى كار مشرك به اينجا هم ختم نمى شود. بلكه پرندگان شكارى در وسط زمين و آسمان به او حمله ور مى گردند، و گوشت بدنش را قطعه قطعه مى كنند. و در حالى كه هنوز در حال سقوط و دور شدن از رحمت پروردگار است، باقيمانده آثارش در نزديكى زمين اسير تندبادى مى گردد، و تندباد آن را به مكانى كه از دسترس انسانها خارج است، منتقل مى سازد! حقيقتاً مثالى گوياتر از مثال فوق براى ترسيم چهره واقعى شرك تصوّر نمى شود.

4- خداوند متعال در آيه 13 سوره لقمان (1) شرك را «ظلم عظيم» مى شمرد، و از زبان حضرت لقمان مى فرمايد:

وَ إِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ لَاتُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ

(اى پيامبر اسلام! به خاطر بياور) هنگامى را كه لقمان به فرزندش- در حالى كه او را موعظه مى كرد- گفت: پسرم! چيزى را همتاى خدا قرار مده كه شرك، ظلم بزرگى است.

شرك هم ظلم به خويشتن است، و هم ظلم به خداوند. امّا ظلم به خويشتن است، براى اين كه مشرك با سجده در برابر بت و پرستيدن آن، خود را در نهايت خوارى و ذلّت قرار مى دهد. آيا خوارى و ذلّت از اين بالاتر كه انسان با دست خود از قطعه


1- لقمان پيامبر نبود؛ ولى خداوند متعال به خاطر مبارزه اش با هواى نفس، چشمه هاى حكمت و دانش رادر قلب او جوشانيد و آنقدر به او علم و دانش عطا كرد كه كلامش همرديف كلام وحى، و افكارش همسنگ آيات آسمانى قرآن گشت! او نصايحى به فرزندش دارد كه اوّلين آنها امر به توحيد و دورى از شرك است.

ص: 157

(چوبى يا) سنگى، بتى بتراشد، سپس در برابر آن به سجده بيفتد!

و امّا ظلم بر خداوند است (يعنى كارى را در غير موقع آن انجام دادن) به خاطر اين كه قرار دادن خداوند خالق آسمانها و زمين و تمام هستى، در كنار قطعه سنگى به نام بت، كه قادر بر هيچ كارى نيست، و اصلًا احساس و درك و شعورى ندارد، بدون شك ظلم عظيم است.

بى ترديد هيچ عاقلى نه ظلم بر خويشتن را مى پذيرد، و نه ظلم بر ولى نعمت و آفريدگارش را تحمّل مى كند. پس بايد از اين ظلم فرار كرد و قلب را از شرك زدود.

ج- راز اهمّيّت توحيد

سؤال: راستى چرا توحيد و يكتاپرستى اين قدر با اهمّيّت، و شرك و بت پرستى تا اين اندازه شوم و خطرناك است؟

پاسخ: شرك سرچشمه تمام گناهان، و توحيد منشأ همه خيرات و نيكى هاست. و اين دو مهمترين مسأله در دين اسلام بلكه تمام اديان الهى است.

اگر مردم رشوه خوارى مى كنند، اگر عدّه اى مرتكب سرقت مى شوند، اگر كسى حقّ ديگرى را پايمال مى كند، اگر گروهى به تجارت موادّ مخدّر روى مى آورند، و اگر هزاران گناه ديگر انجام مى شود، ريشه تمام اين گناهان به شرك باز مى گردد.

توضيح اين كه توحيد شاخه هايى دارد؛ يكى از شاخه هاى توحيد اين است كه:

«هيچ نيرويى جز خداوند، در عالَم تأثير گذار نيست» حتّى اگر آتش مى سوزاند به اذن اوست! بدين جهت آتشى كه حضرت ابراهيم عليه السلام را در آن انداختند نسوزانيد؛ چون خداوند به او اجازه سوزاندن نداده بود. كارد هم به فرمان خداوند مى برد. و اگر به او اجازه بريدن ندهد، گلوى حضرت اسماعيل را نمى برد!

آرى، هر چه هست از ناحيه خداست، و هيچ نيرويى جز قدرت پروردگار در جهان هستى تأثير گذار نيست.

ص: 158

اگر انسان اين مطلب را باور كند، و در نتيجه معتقد گردد كه خداوند روزى حلال او را تأمين مى كند، نه آلوده رشوه مى شود، و نه دست به سرقت دراز مى كند، و نه در تجارت كثيف موادّ مخدّر غوطه ور مى گردد، و نه حقّ ديگران را پايمال مى كند، و نه ايمان خود را به گناهان ديگر لكّه دار مى نمايد.

اگر انسان عزّت و ذلّت را فقط به دست او بداند، و به آيه شريفه 26 سوره آل عمران اعتقاد راسخ داشته باشد، كه مى فرمايد:

قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ

بگو بارالها! اى مالك حكومتها! به هر كس بخواهى، حكومت مى بخشى، و از هر كس بخواهى حكومت مى گيرى، هر كس را بخواهى، عزّت مى دهى، و هر كه را بخواهى خوار مى كنى. تمام خوبيها به دست توست؛ تو بر هر چيزى قادرى.

آرى، اگر مضمون اين آيه شريفه را باور كرده باشد، ديگر نه دروغ مى گويد، نه در برابر ديگران مدح و كرنش بى جا مى نمايد، نه رضايت خدا را براى به دست آوردن رضايت خلق زير پا مى گذارد، و نه لباس زيباى عزّت را به آلودگيهاى ديگر آلوده مى سازد.

چنين انسانى نه تنها شرك نمى ورزد، و بر گرد آن نمى چرخد، بلكه كليد تمام خيرات و نيكى ها را به دست خدا، و او را قادر بر هر كارى مى داند. و فقط و فقط به خداوند واحد عشق مى ورزد.

اين كه در روايات مى خوانيم: «دنيا سرچشمه تمام گناهان و پليدى هاست (1)» اشاره به همين مطلب دارد كه «شرك منشأ تمام گناهان است» زيرا دنياپرست به نوعى توحيد را نپذيرفته، و آلوده به شرك گشته است. قلبى كه كانون عشق و محبّت خداوند


1- روايات متعدّدى به اين مضمون از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، حضرت على عليه السلام، امام سجاد عليه السلام، امام صادق عليه السلام، وحضرت موسى عليه السلام، در ميزان الحكمة، باب 1221 نقل شده است. جالب اين كه در يكى از همان روايات، مضمون فوق را سخن تمام پيامبران و دانشمندان معرّفى مى كند!

ص: 159

است، جايى براى عشق به دنيا و دنياپرستى ندارد. به نمونه والايى از قلبهاى مالامال از عشق خدا توجّه كنيد.

دنيا در نظر على عليه السلام

على عليه السلام به همراه لشكريانش براى خاموش كردن آتش فتنه به سوى بصره حركت كرد. در يكى از منزلگاه هاى بين عراق و حجاز، دستور توقّف داد. خميه ها بر پا شد، و لشكريان به استراحت پرداختند. حضرت از فرصت استفاده نمود و مشغول وصله زدن كفش پاره اش شد! ابن عبّاس به خدمت امام رسيد، عرض كرد: كاروانى كه عازم مكّه و سفر حج هستند، به سوى ما مى آيد. عدّه اى از شخصيّتها و افراد سرشناس در آن حضور دارند. فرصت خوب و مناسبى براى تبليغ مقام خلافت، و تثبيت پايه هاى حكومت شما در بين مردم است. از اين فرصت استفاده كنيد، و براى آنها سخنرانى داشته باشيد تا قلبهاى آنها متمايل به شما گردد، و محبّتتان در دل آنها بنشيند! حضرت، همانطور كه به پينه كردن كفشهايش مشغول بود، از ابن عبّاس پرسيد: به نظر شما اين كفهشاى پاره، كه درصدد اصلاح آن هستم، چه قيمتى دارد؟ ابن عبّاس، كه گويا اصلًا انتظار چنين برخوردى را نداشت، عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! من در مورد مسائل مهمّ حكومت و تثبيت خلافت با شما سخن مى گويم، شما از قيمت اين كفشهاى پاره مى پرسيد! وانگهى، اين كفشها ارزشى ندارد، و از فرط كهنگى قابل قيمت گذارى نيست!

حضرت فرمود:

به خدا قسم حكومت بر شما در نزد من، از اين كفشهاى كهنه وصله شده بى ارزش تر است!

ابن عبّاس! تو خيال مى كنى من اهل زد و بندهاى سياسى و داد و ستدهاى كذائى هستم!

ابن عبّاس! تصوّر مى كنى من براى تحكيم پايه هاى حكومت قدم برمى دارم!

قلبى كه مملو از عشق و محبّت خداست، حكومت بر مردم را بى ارزشتر از لنگه كفش كهنه اى مى داند!

ص: 160

شيعيان على عليه السلام بايد بكوشند كه در حرم يار، اغيار را راه ندهند، و خانه خدا را مركز بتها نكنند كه دل حرم يار و خانه خداست.

انسانى كه براى او، بدست آوردن تمام دنيا مساوى با از دست دادن تمام آن باشد، چقدر احساس آرامش مى كند. آرى، اينها همه آثار توحيد و يكتا پرستى است.

قلب سليم ميوه يكتاپرستى

امام صادق عليه السلام در تفسير آيه شريفه «إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (1)» مى فرمايد:

أَلَّذِى يَلْقَى رَبَّهُ وَ لَيْسَ فِيهِ أَحَدٌ سِوَاهُ (2)

قلب سليم قلبى است كه خداوند را در حالى ملاقات كند كه محبّت هيچ كس و هيچ چيز غير از خداوند، در آن نباشد.

قلبى كه مالامال از عشق خدا باشد، در بازار قيامت خريدار دارد و گره گشاست.

متأسّفانه قلب برخى از مسلمانان بتخانه است! در يك طرف آن بت مقام، در سوى ديگر بت ثروت، در جانب ديگر بت همسر، در نقطه ديگر آن بت فرزندان (3)، در گوشه


1- سوره شعراء، آيه 89.
2- ميزان الحكمة، باب 3388، حديث 16930.
3- برخى از مردم، با اين كه زندگى آنها تأمين است، و بخوبى گذران زندگى مى كنند، ولى به بهانه هايى چون تأمين آينده فرزندان و مانند آن، آلوده هر كارى مى شوند. و فارغ از حلال و حرام بودن آن، به جمع آورى ثروت و مال مى پردازند. اين افراد در حقيقت فرزندان خود را مى پرستند! فراموش نمى كنم در سال 1342 كه به همراه جمعى از شخصيّتهاى مهمّ سياسى و مذهبى( از جمله مرحوم آقاى فلسفى و شهيدان دكتر بهشتى و مطهّرى و هاشمى نژاد) در زندان بوديم، روزى واعظ شهير مرحوم شيخ عباس اسلامى وصيتنامه اش را به من نشان داد، آن را مطالعه كردم. با تعجّب متوجّه شدم اين خطيب معروف چيزى از اموال دنيا ندارد. تعجّب مرا كه ديد گفت:« براى كه به آب و آتش بزنم، و اموال جمع كنم! اگر فرزندانم از دوستان خدا باشند، خداوند دوستانش را تنها نمى گذارد. و اگر از دشمنان خدا باشند، چرا براى دشمنان خدا زحمت بكشم و ثروتى در اختيار آنها بنهم!» او در حقيت اين مطلب را از مولاى متّقيان، حضرت على عليه السلام فرا گرفته بود. آن حضرت در نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 352 به اين مطلب اشاره فرموده است.

ص: 161

ديگر بت شهوت و هوى و هوس و مانند آن نهاده شده است. چنين قلبى در روز قيامت هيچ خريدارى ندارد. بايد اين بت خانه را پاكسازى كرد، و به دست صاحب اصلى آن سپرد تا مؤثّر و كارساز باشد.

انواع شرك

شرك از جهتى بر دو قسم است؛ شرك آشكار و شرك پنهان.

شرك آشكار

مسيحيان مبتلا به شرك آشكار مى باشند؛ زيرا آنها سه گانه پرست هستند؛ هم خداوند را عبادت مى كنند و اورا خداى پدر نام مى نهند، و هم به عبادت حضرت مسيح مى پردازند و از او به خداى پسر تعبير مى كنند، و هم روح القدس را مى پرستند و او را خداى واسطه مى دانند! آنها واقعاً مشرك هستند، چون مى گويند هم سه گانه پرستى حقيقت است، و هم يگانه پرستى! آيا هيچ عقلى مى پذيرد كه يك مساوى با سه باشد!

زردشتى ها از ديگر مبتلايان به شرك آشكار هستند. آنها دوگانه پرست هستند.

اينان معتقدند يزدان خداى نيكيها و خوبيها و زيبائيهاست، و اهريمن خداى زشتيها و پليديها و بلاها و جنگها و بديهاست!

در حالى كه ما معتقديم شرّى در عالم هستى وجود ندارد، مگر آنچه به سوء اختيار خود ما انسانها باشد. آنچه از ناحيه خداست سراسر خير و نيكى است؛ حتّى بيماريها، زلزله ها، سيلاب ها و ... كه اينجا جاى شرح آن نيست.(1)

بت پرستان قبل از اسلام و عصر جاهليّت نيز آلوده به شرك آشكار بودند.

امروزه مبتلايان به شرك آشكار در بين مسلمانان بسيار كميابند، امّا متأسّفانه آلودگان به شرك پنهان، كه شرح آن خواهد آمد، بسيار فراوانند.


1- مشروح مباحث مربوط به« خير و شر» را در پيام قرآن، جلد 4، صفحه 485 به بعد، مطالعه فرماييد.

ص: 162

شرك پنهان
اشاره

آلودگان به شرك پنهان- همانگونه كه اشاره شد- كم نيستند! و گاه انسان در تمام عمر آلوده به اين نوع شرك است در حالى كه خيال مى كند در صفّ موحّدان قرار دارد! واى به حال مسلمانى كه پس از مرگ متوجّه اين حقيقت تلخ و دردناك شود.

آيه 106 سوره يوسف، كه در مورد شرك خفىّ و پنهان سخن مى گويد، پشت انسان را مى لرزاند، و انسان را به وحشت مى اندازد. خداوند متعال در اين آيه شريفه مى فرمايد:

وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ

و بسيار از آنها كه مدّعى ايمان به خدا هستند، مشركند.

براى روشن تر شدن مضمون اين آيه شريفه، بايد سيرى كوتاه در شاخه هاى مختلف توحيد داشته باشيم:

1- توحيد در عبادت:

اين شاخه توحيد بدان معنى است كه انسان فقط سر بر آستان خداوند بسايد، و تنها در پيشگاه با عظمت او سجده كند؛ بنابراين، سجده در مقابل غير خدا، چه پيامبر باشد، يا اهريمن، يا بت ساخته شده از سنگ و چوب، يا غير آن، همه شرك محسوب مى شود. البتّه اين شرك جلى (آشكار) است كه شرح آن گذشت.

2- توحيد در اطاعت:

منظور از توحيد در اطاعت اين است كه فقط و فقط فرمان خداوند را گردن نهيم، و تنها گوش به اوامر و نواهى او فرا دهيم. شرك در اين شاخه، بدان معنى است كه غير خدا را در كنار خدا مطاع و واجب الاطاعه بدانيم.

امام باقر عليه السلام در تفسير آيه مورد بحث فرمودند:

«شِركُ طَاعَةٍ وَ لَيْسَ شِرْكُ عِبَادَةٍ(1)؛ منظور از شرك در آيه مذكور شرك در طاعت است، نه شرك در عبادت.»


1- تفسير البرهان، جلد 2، صفحه 274.

ص: 163

بيشتر مردم از اين جهت مشركند؛ زيرا تمام گناهانى كه انجام مى دهند، در حقيقت به فرمان شيطان و هواى نفس لبّيك مى گويند، و آنها را واجب الاطاعة مى دانند.

نه تنها ارتكاب گناه شرك در طاعت محسوب مى شود، بلكه طبق برخى از روايات، گوش فرا دادن به برخى سخنان نيز شرك محسوب مى شود! به اين روايت توجّه كنيد:

مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ، فَإِنْ كَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ كَانَ النَّاطِقُ يَنْطِقُ عَنْ لِسَانِ إِبْلِيسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِيسَ (1)

هر كس به سخنان كسى گوش فرا دهد، او را پرستش كرده است! اگر سخنران، سخنان خدايى بگويد، شنونده خدا را عبادت كرده، و اگر سخنان شيطانى بگويد، شنونده شيطان را پرستيده است!

3- توحيد در تأثير:

موحّد معتقد است كه هيچ مؤثّر و تأثير گذارى در جهان هستى جز ذات پاك خداوند نيست، و همه چيز با اذن و اجازه او اثر مى كند. اگر انسان غير خدا را بر مقدّرات خويش حاكم بداند، و رزق و روزى و عزّت و ذلّت و سرنوشت خود را در دست غير او جستجو كند، و بر غير خدا تكيه نمايد، چنين انسانى مشرك است.

خداوند متعال در آيه 41 سوره عنكبوت تصويرى تكان دهنده از چنين انسانهائى ارائه مى دهد، توجّه كنيد:

مَثَلُ ا لَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ

مثل كسانى كه غير از خدا را اولياى خود برگزيدند، مثل عنكبوت است كه خانه اى براى خود انتخاب كرده، در حالى كه سست ترين خانه ها، خانه عنكبوت است، اگر مى دانستند.


1- بحارالانوار، جلد 2، صفحه 94، حديث 30. شبيه اين حديث در جلد 26 بحارالانوار، صفحه 239، از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و در جلد 69 همان كتاب، صفحه 264، از امام صادق عليه السلام نيز نقل شده است.

ص: 164

پناه بردن به غير خدا، همانند تكيه زدن بر سست ترين خانه ها، يعنى خانه عنكبوت است. آرى، همه ثروتها و لشكرها و مقامات و قدرتها و كاخها و سلاحها و مانند آن، در برابر قدرت بى انتهاى پروردگار همانند تار عنكبوت سست و غيرقابل اعتماد است. و بديهى است كه عقل سليم به هيچ انسان عاقلى اجازه نمى دهد كه به تار عنكبوت دل بندد، و بر آن تكيه زند.

انسانهاى موحّد بر هيچ قدرتى جز قدرت خداوند تكيه نمى كنند، و از غير خدا هيچ درخواستى نمى نمايند.

هنگامى كه حضرت ابراهيم عليه السلام را در دهانه منجنيق نهادند تا به سوى درياى آتش پرتاب كنند، فرشتگان به خدمتش رسيدند و پرسيدند: «أَلَكَ حَاجَةٌ(1)؛ آيا تقاضايى دارى؟» فرمود: از شما نه! اگر حاجتى داشته باشم، از خداى خويش مى طلبم! آن حضرت حتّى بر فرشتگان خدا هم تكيه نكرد.

4- توحيد حاكميّت:

يعنى حاكم فقط خداست. آنها كه معتقدند حاكم، خدا و خلق هر دو هستند، آلوده به شرك مى باشند. موّحد معتقد است كه حاكميّت تنها و تنها از آنِ خداوند است. و او به پيامبرانش واگذار كرده، و پيامبر براى پس از حياتش ائمّه معصومين عليهما السلام را يكى پس از ديگرى معيّن نموده است. و پس از ائمّه و در عصر غيبت، ولىّ فقيه و مجتهد عادل به نيابت از امام زمان (عجل اللّه تعالى فرجه) عهده دار حكومت مى گردد. البتّه مشاركت مردمى، بعنوان بازوى حكومت لازم است. ولهذا شركت مردم در انتخابات مختلف، ضرورى و سرنوشت ساز است؛ ولى رأى آنها را ولىّ فقيه تنفيذ مى كند و مشروعيّت مى بخشد. بنابراين، تفكّرات ديگر در مورد حاكميّت (به غير از آنچه كه ذكر شد) همگى سر از شرك در مى آورد. و متأسّفانه در عصر و زمان ما، برخى سخنان و تعبيرات، از شرك خفى گذشته، و شرك آشكار است!


1- بحارالانوار، جلد 12، صفحه 24.

ص: 165

يكى از سياستمداران گفت: «هر چه مردم خواستند، و به آن رأى دادند، بايد همان شود. اگر دين را خواستند همان، و اگر به دين رأى نداند همان!» آيا اين سخن شرك نيست؟ ما بايد تابع خدا باشيم، و به رأى مردم تا آنجا احترام بگذاريم كه در راستاى رضايت خداو در چهار چوبه مسائل شرع باشد؛ نه اين كه رأى مردم محور باشد!

5- توحيد مالكيّت:

انسان مؤمن، خداوند متعال را مالك همه چيز مى داند. به تعبير ديگر، ما انسانها نمايندگان خدا هستيم، و بايد در مورد اموال و دارائى هايمان طبق خواسته مالك اصلى عمل كنيم. و آنها را در مسير رضايتش هزينه نماييم. نه اين كه همانند قارون در پاسخ به حضرت موسى (كه از او مى خواهد بخشى از اموالش را در راه خدا انفاق كند) بگوييم: اين اموال ملك شخصى من است، و با علم و دانش و كياست و زرنگى و زحمت به دست آورده ام. دوست ندارم آن را به فقرا و مستمندان بدهم!

خداوند براى ادب كردن قارون، و عبرت قرار دادن زندگى او، به زمين دستور داد تا وى و تمام سرمايه اش را ببلعد. زمين دهان باز كرد و در ميان بهت و حيرت و ناباورى همه مردم، قارون و قصر و تمام دارائى اش را بلعيد!

6- توحيد در قانونگذارى:

ما معتقديم كه قانونگذار فقط و فقط خداست. و قوانين بشرى نيز بايد در چهار چوبه قوانين الهى باشد؛ زيرا خداوند متعال و خالق و آفريننده انسان و جهان هستى، عادلانه ترين قوانين را وضع نموده است. و فلسفه وجودى شوراى نگهبان در سيستم قانونگذارى جمهورى اسلامى ايران، تطبيق قوانين بشرى بر احكام الهى است؛ بنابراين، قوانين بشرى كه خارج از چهارچوبه قوانين الهى است، و بر محور هوى و هوس دور مى زند، شرك در قانونگذارى محسوب مى شود. چيزى كه متأسّفانه در جهان امروز كم نيست.

ص: 166

على عليه السلام نمونه اى از يك موحّد تمام عيار
اشاره

هنگامى كه على عليه السلام به خلافت رسيد، و مردم با ميل و رغبت با آن حضرت بيعت كردند، عدّه اى از فرصت طلبان و سودجويان و جيره خواران دوران خلافت خلفاى پيشين، كه مورد بخششها و كمكهاى بى حساب آنها قرار گرفته بودند، طاقت تحمّل عدالت على را نداشتند؛ بدين جهت شروع به بهانه تراشى و ايراد و اعتراض به روش آن حضرت كردند؛ از جمله ايرادها اين بود كه: چرا شما طبق سيره خلفاى گذشته عمل نمى كنيد، و به همان روشى، كه مردم به آن عادت كرده اند، بيت المال را تقسيم نمى كنيد؟ چرا همه را به يك چشم مى نگريد؟

على عليه السلام كه آئينه تمام نماى توحيد است و لحظه اى به شرك اجازه ورود به حرم قلبش را نداده، فرمود:

به خدا قسم، اگر شبها روى نوك خارهاى جانگداز به سر برم، و روزها پاهايم را در زنجير كنند و در كوچه و بازار بچرخانند، خوش تر دارم تا خدا و پيامبرش را در روز قيامت، در حالى ملاقات كنم كه به بعضى از بندگان ستم كرده باشم، و چيزى از اموالشان را غصب كرده باشم.»(1)

سپس به دو داستان اشاره مى كند، كه طبق آن نه در مورد نزديكترين نزديكانش حاضر به تبعيض و خروج از مسير رضايت پروردگار شده است، و نه در مورد دشمن ترين دشمنانش حاضر به پذيرش رشوه گرديده، تا بر خلاف آنچه اسلام مى گويد به نفع او حكم كند! توجّه به اين دو قصّه خالى از لطف نيست:

1- على عليه السلام و هديه شبانه

اشعث بن قيس منافق- كه عامل بسيارى از مفاسد و اختلافات در دوران خلافت آن حضرت بود- با كسى به نزاع برخاست. پرونده اين نزاع به دست مبارك


1- نهج البلاغه، خطبه 224.

ص: 167

اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد. قرار شد كه روز بعد حضرت درباره اين دو، قضاوت كند.

شب هنگام درِ خانه آن حضرت به صدا در آمد. حضرت در را باز كرد؛ ديد اشعث با ظرفى پر از حلوا جلوى در ايستاده است. وقتى حضرت امير عليه السلام او و كاسه حلوايش را مشاهده كرد، نگاه تندى به او افكند، و فرمود:

آيا اين كاسه حلوا رشوه است؟ يا صدقه؟ يا زكات؟ على، نه اهل رشوه است، تا به سبب رشوه بر خلاف حق قضاوت كند، و نه اهل صدقه و زكات، كه اينها بر بنى هاشم حرام است.(1)

اشعث كه از اين بر خورد قاطع و تند امير زمامداران، دست و پاى خود را گم كرده بود، عرض كرد: نه، هيچ كدام نيست، بلكه هديه است! هر مسلمانى حق دارد به مسلمان ديگر هديه دهد. (اين بهانه در واقع نوعى حيله بود كه متأسّفانه در عصر و زمان ما نيز صورت مى گيرد و رشوه در لباس هاى ديگر، تحت عناوينى از قبيل: هديه، انعام، شيرينى، حقّ و حساب و مانند آن، صورت مى پذيرد.)

حضرت، كه چهره هزار رنگ اشعث را مى شناخت، به نيّت واقعى او واقف گشته، فرمود:

اشعث! آيا ديوانه شده اى؟! يا عقلت را از دست داده اى؟! يا هذيان مى گويى؟! تو نيمه شب با اين كاسه حلوا مى خواهى على را بفريبى، و او را به ظلم دعوت كنى، تا فردا به نفع تو حكم دهد!

اشعث تو مرا با خود مقايسه كرده اى! بگذار تا خود را بشناسانم:

اشعث اين حلوا كه سهل است، چون آنچه من مى بينم گويا با آب دهان مار مخلوط گشته! (اگر چه ظاهرى زيبا دارد؛ ولى باطنش بسيار كثيف است.) به خدا قسم اگر آسمان هاى هفتگانه را به على دهند، تا بر مورچه اى ظلم كند، چنين نخواهد كرد!


1- نهج البلاغه، خطبه 224- البتّه توجّه داريد كه صدقه واجب، نظير زكات مال و زكات فطره و مانند آن، بر سادات حرام است؛ امّا صدقات مستحب بر خاندان بنى هاشم و سادات محترم حرام نيست.

ص: 168

2- آهن تفتيده!

على عليه السلام كه پس از سالها مظلوميّت و سكوت و خانه نشينى به حكومت ظاهرى رسيده، اكنون زمامدار پر قدرت مسلمانان است. برادرش عقيل- كه فردى عائله مند و فقير است- از مدينه به سوى مركز حكومت، كوفه، حركت مى كند تا سهم بيشترى از بيت المال نصيبش گردد. حضرت سفره غذا را بر روى پشت بام مى اندازد؛ امّا اين سفره مانند ساير سفره هاست و هيچ شباهتى با سفره هاى رنگين پادشاهان و اميران ندارد! بدين جهت، عقيل غذائى نمى خورد و به برادرش مى گويد:

«اين غذاها با معده من سازگار نيست (مشكل مرا حل كن، تا به مدينه برگردم)!»

حضرت فرمود: «برادر! بازار كوفه از اينجا پيداست؛ درون مغازه ها اشياى قيمتى و ارزشمند فراوانى است؛ بيا هر دو به بازار برويم و مغازه اى را سرقت كنيم و شما هر چقدر مى خواهى بردار!»

عقيل گفت: «برادر جان! مگر ما دزد و سارق هستيم، كه دست به چنين كارى بزنيم!»

على عليه السلام فرمود: «مگر پرداختن وجه اضافى از بيت المال، دزدى نيست!»

آن حضرت عليه السلام به برادرش پيشنهاد ديگرى داد؛ فرمود: «شنيده ام قافله اى به سوى كوفه مى آيد. هر دو با شمشيرهاى برهنه در كمين كاروان مى نشينيم و ناگهان بر آنان يورش مى بريم، تو آنچه نياز دارى از كاروان بردار!»

عقيل گفت: «برادر جان! مگر ما راهزن هستيم، كه دست به چنين كارى بزنيم!» على عليه السلام فرمود: «پرداخت آنچه حقّ تو نيست، از بيت المال نيز نوعى دزدى و سرقت است، چرا مرا به آن مى خوانى!»(1)

سپس على عليه السلام آهن گداخته اى را نزديك دست برادر برد ...


1- بحارالانوار، جلد 9( چاپ تبريز)، صفحه 613( به نقل از داستان راستان، جلد اوّل، صفحه 130).

ص: 169

عقيل كه ديد اين فرمانرواى آزاده حاضر نيست لحظه اى از خطّ عدالت خارج شود، برخاست و رفت.

در طول تاريخ بشريّت كجا سراغ داريد كه برادرى قدرتمند و اختياردار خزانه كشور، براى حفظ عدالت اين گونه با برادرش رفتار كند!

خدايا به مسؤولين ما توفيق ده كه همانند امير آزادگان، آزاده باشند و همواره «ضوابط» را بر «روابط» مقدّم بدارند.

ص: 170

ص: 171

7 احترام به خون انسان

اشاره

هفتمين ويژگى و صفت زيباى عبادالرّحمن، احترام و ارزش نهادن به خون انسانهاست؛ آنها خون هيچ انسان بى گناهى را نمى ريزند، و دامان خويش را آلوده به اين گناه نمى كنند (وَ لَايَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ)(1).

به دو نكته مهم در اين آيه شريفه اشاره مى شود:

نكته اوّل: تفاوتى بين خون مسلمان و غير مسلمان نيست!

اشاره

سؤال: آيا خون غير مسلمانان نيز محترم است؟ آيا منظور از آيه شريفه فقط خون مسلمانان نيست؟ اگر خون غير مسلمانها هم احترام دارد، آيا خون تمام كفّار محترم است، يا گروه خاصّى از آنان؟

پاسخ: آيه شريفه به صورت مطلق بيان شده، و شامل هر انسانى با هر عقيده و آئينى مى شود. به نظر ما خون تمام كفّار محترم است، و تنها خون عدّه اى از آنها احترام ندارد.


1- سوره فرقان، آيه 68.

ص: 172

همانگونه كه در بحث خارج فقه به طور مفصّل گفته ايم، كفّار را به چهار دسته تقسيم مى كنيم. خون سه دسته اوّل را همانند مال و ناموس آنها محترم مى دانيم، و معتقديم كه فقط خون گروه چهارم ارزش و احترام ندارد. چهار دسته مذكور به شرح زير است:

1- كفّار ذمّى:

منظور از كفّار ذمّى آن دسته از غير مسلمانان هستند كه به صورت اقلّيّتهاى دينى در كشورهاى اسلامى زندگى مى كنند، و با مسلمانان همزيستى مسالمت آميز دارند. جان و مال و ناموس اين دسته از كفّار، محفوظ است و مسلمانان موظّفند آن را محترم بشمارند. آنها هم در مقابل، خدماتى به كشور اسلامى ارائه مى كنند، و حتّى به هنگام جنگ تحميلى گروهى از آنها در جبهه حضور داشته و تعدادى از آنها جان خويش را فدا كرده اند. بدون شك خون كفّار ذمّى محترم است.

2- كفّار مُعاهَدْ:

به آن دسته از كفّار كه خارج از كشورهاى اسلامى زندگى مى كنند، ولى با ما روابط سياسى داشته و در كشور ما سفير دارند (همانگونه كه ما در كشور آنها سفير داريم) كفّار معاهد گفته مى شود. كفار معاهد كسانى هستند كه با ما عهد و پيمان دارند، و نشانه آن تبادل سفير است. ممكن است در كنار روابط سياسى روابط تجارى، اقتصادى، فرهنگى، نظامى هم با آنها داشته باشيم. اين دسته از كفّار هم خونشان محترم است، و دليلى بر اباحه خون آنها وجود ندارد.

3- كفّار مُهادِنْ:

«مهادن» از «هُدْنه» به معناى آتش بس، گرفته شده است. كفّارى كه نه در كشورهاى اسلامى به عنوان اقلّيّت دينى سالم زندگى مى كنند، و نه با ما روابط سياسى دارند، و نه عهد و پيمان با ما بسته اند، و نه در حال جنگ و نبرد با ما هستند، «مهادن» ناميده مى شوند. آنها نه اهل ذمّه هستند، و نه مُعاهَد مى باشند، و نه با ما مخاصمه دارند. نه ما مزاحم آنها مى شويم، و نه آنها براى ما ايجاد مزاحمت مى كنند.

اين گروه از كفّار نيز طبق صريح قرآن مجيد(1) خونشان محترم است.


1- آيه هشتم سوره ممتحنه و آيه نود سوره نساء، به روشنى دلالت بر اين مطلب دارد.

ص: 173

4- كفّار حربى:

كفّار حربى كسانى هستند كه نه اهل ذمّه هستند، و نه عهد و پيمانى با ما بسته اند، و نه در زمره كفّار معاهدند؛ بلكه در حال جنگ با ما هستند. فقط خون اين گروه از كفّار مباح است. از ديدگاه اسلام خون چنين كفّارى احترام ندارد، همانگونه كه آنها خون ما مسلمانان را محترم نمى شمرند. البتّه طبق دستورات اسلام، مسلمانان فقط متعرّض جنگجويان آنها در جبهه هاى جنگ مى شوند، و به زن و بچّه و پيرمردان و پيرزنان و بيماران آنها كارى ندارند.(1)

نتيجه اين كه، خون سه گروه اوّل كفّار محترم، و تنها خون گروه چهارم مباح مى باشد.

نكته دوم: ارزش انسان در اسلام

اشاره

اسلام براى انسان ارزشى فوق العاده قائل است، كه با مطالعه احكام و معارف اسلامى بخوبى روشن و آشكار مى شود. به گونه اى كه اگر بخواهيم بصورت كامل و مستوفى در اين زمينه بحث كنيم، مثنوى هفتاد من كاغذ خواهد شد؛ ولى جهت رعايت اختصار، به چند مورد آن اشاره مى كنيم:

الف- آفرينش آدم:

داستان خلقت آدم ابوالبشر اوّلين مطلبى است كه عظمت انسان را از ديدگاه اسلام روشن مى كند. مى دانيم آدم از دو جزء تركيب و خلق شده است، جزء مادى او كه همان گِل گنديده بى ارزش است و جزء معنوى وى كه همان روح خدايى است. آرى، خداوند روح الهى و آسمانى بسيار والا و عاليمرتبه اى به انسان داده، كه به خاطر همين امتياز بر تمام موجودات پيشى گرفته است.

ب- سجده فرشتگان بر آدم:

تمام فرشتگان مقرّب بر آدم سجده كردند، تنها ابليس فرمان الهى را زير پا نهاد و بر آستان آدم سر بر خاك نسائيد كه او هم جزء فرشتگان


1- شرح بيشتر پيرامون اقسام چهارگانه كفّار را در جلد اوّل استفتائات جديد، پاسخ سؤال 1161 مطالعه فرماييد.

ص: 174

نبود، بلكه از طايفه جن محسوب مى شد. نتيجه اين كه، تمام فرشتگان بر آدم سجده كردند.

بنابراين، انسان از منظر اسلام آن قدر با اهمّيّت است كه روح الهى در او دميده شده و مورد احترام خاصّ ملائكه قرار گرفته است، تا آنجا كه فرشتگان بر او سجده كردند.

اين نهايت افتخار و اوج عزّت و عظمت انسان است.

امّا دنياى غرب كه همواره شعار دفاع از حقوق بشر سر مى دهد، چقدر به انسان خيانت كرده و او را پست و خوار نموده است! زيرا آنها معتقدند انسان تكامل يافته «ميمون» و «شامپانزه» است! در حالى كه قرآن صريحاً اين ديدگاه را رد مى كند و آفرينش انسان را آفرينش مستقل مى داند.

آيا انسانى كه اسلام ترسيم مى كند، با انسانى كه پيشينه اش را جهان غرب به ميمون بر مى گرداند قابل مقايسه است؟!

ج- تبريك خداوند به خويشتن:

خداوند متعال در سراسر قرآن مجيد يك بار «تَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ (1)؛ بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است!» گفته است و اين تبريك به خويشتن را براى خلقت و آفرينش زمين و آسمانها و خورشيد و ستارگان و منظومه شمسى و كهكشان راه شيرى و ساير كهكشانها نگفته، بلكه به هنگام آفرينش انسان، خويش را «احسن الخالقين» ناميده است. اگر خداوند به خاطر آفرينش انسان احسن الخالقين است، پس انسان هم احسن المخلوقين است!

انسان هنگامى كه خود را در آئينه قرآن مجيد به تماشا مى نشيند به وجد مى آيد.

د- همه هستى در خدمت انسان:

قرآن مجيد به روشنى بر اين مطلب دلالت دارد كه خداوند تمام موجودات هستى را براى خدمت به انسان آفريده است. آياتى كه سخن از تسخير موجودات مى گويد، همه شاهد و گواه اين مدّعاست، كه به دو نمونه


1- سوره مؤمنون، آيه 14.

ص: 175

آن قناعت مى شود:

اوّل- در آيه 20 سوره لقمان مى خوانيم:

أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ مَا فِي السَّمواتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَ بَاطِنَةً وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لَا هُدىً وَ لَاكِتَابٍ مُنِيرٍ

آيا نديديد خداوند آنچه را در آسمانها و زمين است مسخّر شما كرده، و نعمتهاى آشكار و پنهان خود را به طور فراوان بر شما ارزانى داشته است؟! ولى بعضى از مردم بدون هيچ دانش و هدايت و كتاب روشنگرى، درباره خدا مجادله مى كنند.

طبق اين آيه شريفه تمام موجودات جهان هستى مسخّر انسان هستند؛ يعنى به انسان خدمت مى كنند.

دوم- خداوند متعال در آيه 32 و 33 سوره ابراهيم برخى از موجوداتى كه مسخّر انسان هستند را نام مى برد و مى فرمايد:

وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهَارَ* وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ

و (خداوند) كشتيها را مسخّر شما (انسانها) گردانيد، تا بر صفحه دريا به فرمان او حركت كنند، و نهرها را (نيز) مسخّر شما نمود؛ و خورشيد و ماه را- كه با برنامه منظمى در كارند- به تسخير شما درآورد؛ و روز را (نيز) مسخّر شما ساخت.

سؤال: انسان خود كشتى را مى سازد و خود ناخداى آن مى شود و آن را به حركت در مى آورد، پس چگونه خداوند مى فرمايد ما آن را مسخّر شما كرديم؟

پاسخ: چه كسى چوبهايى كه به وسيله آن، كشتى ساخته مى شود، و در آب فرو نمى رود را با اين ويژگى آفريده است؟ اقيانوسها و درياها را كه بستر كشتى است، چه كسى خلق كرده است؟ نيروى محرّكه كشتى (باد، بنزين و مانند آن) را كدام خالق توانا در اختيار بشر قرار داده است؟

ص: 176

با اين اوصاف، آيا خداوند كشتيها را مسخّر آدم نكرده است؟!

نهرها و جويبارها را نيز خداوند مسخّر انسان كرده است؛ زيرا او به خورشيد فرمان داده كه به درياها و اقيانوسها بتابد؛ و همو به آب درياها دستور داده كه قسمتى از آن بخار شود و به آسمان برود و تبديل به ابر گردد؛ و همان خالق مهربان به ابرها فرمان حركت به سرزمين موعود و بارش باران را داده است؛ و همو بارانهاى پراكنده را به سمت واحدى هدايت نموده تا جويبارى زلال تشكيل بدهند و در خدمت انسان قرار گيرند.

خلاصه اين كه، تمام موجودات عالم هستى، مسخّر انسان و در خدمت او هستند.

سؤال: آيا توحيد افعالى با اعتقاد به عالَم أسباب سازگار است؟ اگر معتقد باشيم كه هيچ چيز در عالم هستى جز خداوند اثرگذار نيست، پس چگونه خورشيد حرارت مى دهد و گرم مى كند، و آتش مى سوزاند و ابرها باران مى بارانند؟

آيا اعتقاد به عالم اسباب ضررى به توحيد نمى زند؟

پاسخ: درباره عالم أسباب سه نظريّه وجود دارد:

1- اسباب اين جهان مستقل هستند- يعنى خداوند، عالم را آفريده و آن را به حال خود واگذار نموده است! پس آتش مستقلّاً اثر مى كند و مى سوزاند، و خورشيد تأثير استقلالى دارد و جهان را روشن و گرم مى نمايد، و دارو مستقلّاً شفا مى بخشد!

اين تفكّر شبيه عقيده معتقدان به تفويض است و باطل مى باشد، همانگونه كه اعتقاد به تفويض باطل است.

2- اسباب اين عالَم هيچ اثرى از خود ندارند- معتقدان به اين نظريّه- برخلاف نظريّه اوّل- هيچ گونه تأثيرى براى هيچ موجودى در جهان هستى قائل نيستند! آنها معتقدند آتش خاصيّت سوزاندن ندارد؛ بلكه هنگامى كه نزديك چيزى مى شود خداوند آن را مى سوزاند؛ نه آتش! آب نمى تواند آتش را خاموش نمايد، بلكه هنگامى كه بر روى آتش ريخته مى شود، خداوند خود آتش را خاموش مى كند! دارو مريض را

ص: 177

شفا نمى دهد، بلكه همزمان با خوردن دارو، اين خداست كه بيمار را شفا مى دهد.

خلاصه اين كه، طرفداران اين نظريّه به طور كلّى عالم اسباب را منكر شده اند. و اين انكار را لازمه پذيرش توحيد مى شمرند.

بطلان اين نظريّه روشن است؛ زيرا در تعارض با محسوسات و تجربيّات انسان است؛ علاوه بر اين كه، بر خلاف آيات قرآن مى باشد؛ زيرا به روشنى مى توان عالم اساب را به وسيله آيات مختلفى از قرآن مجيد ثابت كرد. مثلًا پيرامون بارش باران در قرآن مى خوانيم:

«فَيُحِيى بِهِ الْأَرْضَ (1)؛ خداوند به وسيله باران زمين را زنده مى كند.»

پس باران در احياء زمين نقش دارد، هر چند اين نقش را خداوند به او داده است.

بنابراين، نظريّه فوق هم باطل است.

3- اسباب مؤثّرند، امّا نه مستقلّاً- معتقدان به اين نظريّه- كه در حقيقت مسير اعتدال بين دو نظريّه فوق را پيموده اند- مى گويند: «اسباب تأثير گذار هستند، امّا به اذن و اراده الهى، نه مستقلّاً» بنا بر اين آتش حقيقتاً مى سوزاند، امّا با اراده خدا. و لهذا هنگامى كه خداوند به او مى گويد ابراهيم را مسوزان، هيچ اثرى بر ابراهيم عليه السلام نمى گذارد. همانگونه كه كارد با اذن و اراده الهى مى بُرد، و دارو با اراده پروردگار شفا مى بخشد، و خورشيد با اراده او نورافشانى مى كند و ... حضرت عيسى عليه السلام هم با اذن و اراده خداوند قادر بر كارهاى فوق العاده و معجزه آسا بود؛ در آيه 49 سوره آل عمران، از زبان خود حضرت عيسى، چنين مى خوانيم:

أَ نِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُ نَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَأَيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ


1- سوره روم، آيه 24.

ص: 178

من از گِل چيزى به شكل پرنده مى سازم، سسپس در آن مى دمم و به فرمان خدا، پرنده اى مى گردد. و به اذن خدا، كورِ مادرزاد و مبتلايان به برص (پيسى را بهبودى مى بخشم؛ و مردگان را به اذن خدا زنده مى كنم؛ و از آنچه مى خوريد، و در خانه هاى خود ذخيره مى كنيد، به شما خبر مى دهم، مسلّماً در اينها نشانه اى براى شماست، اگر ايمان داشته باشيد!

شبيه اين مطلب در آيه 110 سوره مائده نيز نقل شده است.

بنابراين، اسباب تأثير گذار هستند، ولى خداوند اين اثر را به آنها داده، و آنها به اذن و اراده خداوند مؤثّرند، و هر زمان خداوند بخواهد اين خاصيّت را از آنها مى گيرد.

نتيجه اين كه، طبق نظريّه سوم، توحيد افعالى هيچ منافاتى با عالَم اسباب ندارد؛ چرا كه ذات پاك خداوند مستقلّاً تأثير گذار است، و اسباب به صورت غيرمستقل و با اراده او.

ه- انسان خليفه خدا:

طبق آنچه در آيه سى ام سوره بقره آمده، انسان خليفه و جانشين خدا در زمين است. آيا مقامى بالاتر از اين مقام تصوّر مى شود؟ مقامى كه خداوند آن را به ملائكه مقرّبش، حتّى فرشته والا مقامى چون جبرئيل، نداده و آن را نصيب انسان كرده است. اعطاى چنين مقامى به بشر، نشانه نهايت عظمت و بزرگى انسان از ديدگاه خداوند است.

و- آدم معلّم فرشتگان:

پس از آفرينش حضرت آدم و گفتگوهايى كه بين فرشتگان در زمينه اين آفرينش صورت گرفت، خداوند متعال «علم الاسماء» (علم به اسرار و رموز آفرينش) را به آدم تعليم داد. سپس حضرت آدم معلّم فرشتگان شد، و بخشى از آن را به فرشتگان تعليم داد. بنابراين، ملائكه شاگردان حضرت آدم هستند، و او معلّم آنهاست. بدين جهت، آن شاعر دانا و نكته سنج مى گويد:

اى معلّم زاده از آدم اگر دارى نژادچون پدر، تعليم اسما كن، كمال اين است وبس

يعنى اى انسانها! شما فرزندان آدم- معلّم فرشتگان- هستيد. چرا خود را به ثمن بخس و قيمت ناچيزى مى فروشيد!؟

آرى، اسلام بيشترين ارزش و بالاترين قيمت را براى انسان قرار داده است؛ بنابراين، سزاوار نيست بشر كالاى گران قيمت وجود خويش را، به قيمت نازل و ارزان بفروشد. شخصيّتش را در مقابل شهوات زود گذر، مال، مقام و مانند آن معاوضه كند. اگر هنگام معامله، اندكى به قيمت واقعى خويش بيندشد، قطعاً راضى به آن نمى گردد! حضرت على عليه السلام آن انسان شناس واقعى، فرمودند:

«هيچ چيز، جز بهشت، معادل ارزش و قيمت شما نيست، خود را به كمتر از آن نفروشيد.»(1)

يعنى قيمت تو از تمام مقامات، كاخها، ثروتها، لذّتها، شهوتها و خلاصه هر آنچه در جهان مادّى وجود دارد، فزون تر است؛ خود را با هيچ يك از اينها معاوضه نكن.

اين، ارزش انسان از ديدگاه اسلام و قرآن است؛ ولى دنياى فريبكار با اين انسان ارزشمند چه كرده است! چه برخوردهاى ريا كارانه و دو گانه اى با او دارد! اگر درگوشه اى از دنيا چند مُفسِد و جانى اعدام شوند، تمام دنيا به آن اعتراض مى كند، و شعارهاى بشر دوستانه اش گوش جهانيان را كر مى كند؛ امّا در گوشه اى ديگر از جهان، فجيع ترين جنايات رخ مى دهد، حتّى به كودكان شيرخوار درون گهواره رحم نمى شود، و گرگ هاى انسان نما آنها را به گلوله مى بندند، ولى صداى طرفداران دروغين حقوق بشر درنمى آيد، به گونه اى كه گوئيا مرده اند! اينان به خون جنايتكاران و مفسدان كه همانند خود آنها هستند احترام مى گذارند امّا خون مردم مظلوم و بى گناه، نزد آنها هيچ ارزشى ندارد!


1- ميزان الحكمة، باب 555، حديث 2689.

ص: 179

ص: 180

ارزش خون انسانها

1- يك انسان مساوى با تمام انسانها!

معارف اسلامى آنقدر براى خون انسان بى گناه ارزش قائل است كه آن را با خون تمام انسانها برابر مى داند! آيه 32 سوره مائده به اين مطلب اشاره دارد. در اين آيه مى خوانيم:

مَنْ قَتَلَ نَفْسَاً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَ نَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَ نَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً

هر كس انسانى را بدون ارتكاب قتل، يا فساد در روى زمين (1) بكشد، چنان است كه گويى همه انسانها را كشته؛ و هر كس، انسانى را از مرگ رهايى بخشد، چنان است كه گويى همه مردم را زنده كرده است.

قرآن مجيد خون يك انسان را مساوى خون جامعه بشريّت دانسته، و نابود كردن يك انسان را، همانند نابودى جامعه بشرى مى داند؛ همانگونه كه نجات يك انسان از مرگ را، همچون احياء يك جامعه دانسته است.

قابل توجّه اين كه در روايات متعدّدى آمده كه آيه شريفه اگر چه مفهوم ظاهرى اش مرگ و حيات مادّى است، امّا مهمتر از آن، مرگ و زندگى معنوى- يعنى گمراه ساختن يك نفر، يا نجات او از گمراهى- است. شخصى از امام صادق عليه السلام تفسير اين آيه را پرسيد، امام عليه السلام فرمود:

مَنْ حَرَقَ أَوْ غَرَقَ- (ثُمَّ سَكَتَ- ثُمَّ قالَ:) تَأْوِيلُهَا الْاعْظَمُ أَنْ دَعَاهَا فَاسْتَجَابَ لَهُ (2)


1- مفسدين فى الارض مصاديق مختلفى دارند كه از جمله آنها، قاچاقچيان مواد مخدّر هستند. آنها با خريدو فروش و پخش مواد مخدّر، منطقه اى را به فساد مى كشند. كشتن چنين مفسدينى نه تنها اشكالى ندارد بلكه خدمت بزرگى به جامعه بشريّت، و به تعبير ديگر، احياء جامعه بشرى است.
2- تفسير نمونه، جلد 4، صفحه 356( نقل از تفسير نورالثّقلين، جلد اوّل).

ص: 181

يعنى، منظور از «كشتن» و «نجات از مرگ» كه در آيه آمده، نجات از آتش سوزى يا غرقاب (گرداب) و مانند آن است- سپس امام (لحظه اى) سكوت كرد، و بعد فرمود- تأويل اعظم و مفهوم بزرگتر آيه اين است كه ديگرى را دعوت به راه حق يا باطل كند، و او دعوتش را بپذيرد.

به تعبير ديگر، ظاهر آيه شريفه ناظر به نجات جسم انسانها، و تأويل آن به نجات روح آنها اشاره دارد.

2- جزاى سخت خون ريزان!

خداوند متعال در آيه 93 سوره نساء، مجازات سخت و سنگينى براى قاتلان در نظر گرفته است. به اين آيه شريفه توجّه كنيد.

وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِيماً

و هر كس، فرد با ايمانى را از روى عمد به قتل برساند، مجازات او دوزخ است؛ در حالى كه جاودانه در آن مى ماند؛ و خداوند بر او غضب مى كند؛ و او را از رحمتش دور مى سازد؛ و عذاب عظيمى براى او آماده ساخته است.

همانگونه كه ملاحظه مى كنيد چهار مجازات بسيار سخت و دردناك، براى قاتلان مطرح شده است: 1- خلود و جاودانگى در جهنّم 2- مورد غضب خدا بودن 3- مشمول لعنت خداوند بودن 4- عذاب عظيم.

سؤال: شنيده ايم كه افراد با ايمان معصيت كار وارد جهنّم مى شوند، ولى خالد و جاودانه در آن نيستند؛ يعنى، مدّتى (به تناسب نوع و مقدار گناهان) در جهنّم مجازات مى شوند تا خالص شوند، هنگامى كه خالص شدند نجات پيدا مى كنند و وارد بهشت مى شوند؛ پس چطور مؤمنى كه دامنش به قتل مؤمن ديگرى آلوده شده، جاودانه در آتش خواهد بود؟

پاسخ: برخى از دانشمندان گفته اند: «قاتل و آدم كش با ايمان از دنيا نمى رود؛ يعنى

ص: 182

اين جرم و گناهِ سنگين، باعث مى شود كه ايمان خود را از دست بدهد و بى ايمان از دنيا برود؛ و شخصى كه بى ايمان از دنيا برود، جاودانه در آتش جهنّم مى ماند!

آرى، ريختن خون يك انسان از نظر آئين اسلام اين همه مجازات و عقاب دارد.

آنها كه شب و روز مشغول آدم كشى هستند، و به بزرگ و كوچك، زن و مرد، بيمار و سالم، رحم نمى كنند، چه عذاب وحشتناك و مجازات دردناكى در انتظار آنهاست!

3- شرايط سخت اعدام!

از جمله امورى كه نشانگر اهمّيّت فوق العاده خون انسانها از نظر اسلام است، شرايط سختى است كه براى اعدام مجرمان در نظر گرفته شده است؛ مثلًا، براى اثبات «مباح الدّم» بودن يك شخص، و جواز اجراى حكم اعدام و قتل او، به ادلّه محكم و متقن و روشنى نيازمنديم؛ به گونه اى كه اگر كوچكترين خدشه اى در ادلّه آن برود، اسلام با قاعده «تُدْرَءُ الْحُدُدُ وَ الْقِصَاصُ بِالشُّبَهَاتِ» مجرم را از مرگ مى رهاند، و خونش را حفظ مى كند.

آرى، اسلام آنقدر براى خون انسانها اهمّيّت قائل است كه به بهانه اى كوچك، حتّى حكم اعدام مجرمان را لغو مى كند!

4- ديه هاى سنگين

از ديگر نشانه هاى احترام خون انسان از ديدگاه اسلام، ديه سنگين وى مى باشد.

كسى كه بى گناهى را به قتل برساند، در صورتى كه قتل عمد نباشد بايد ديه مقتول را بپردازد. ورثه مخيّر هستند كه از بين اجناس شش گانه زير، يكى را انتخاب نمايند:

1- طلا (هزار مثقال) 2- نقره (ده هزار درهم) 3- شتر (صد نفر) 4- گاو (دويست رأس) 5- گوسفند (هزار رأس) 6- لباس (دويست دست). اگر طلا را انتخاب كنند و هر مثقال طلا را بيست هزار تومان بدانيم، بايد بيست ميليون تومان بپردازد. و اگر

ص: 183

گوسفند را معيّن نمايند و هر گوسفند چهل هزار تومان باشد، قاتل بايد چهل ميليون تومان به عنوان ديه پرداخت كند. بنابراين، ديه ريختن خون يك انسان بى گناه، مبلغ سنگينى است و اين نشانگر اهمّيّت خون انسان از نظر اسلام است. مخصوصاً كه در بعضى موارد قاتل بايد چندين ديه بپردازد! همانگونه كه در حديثى معتبر از امام على عليه السلام اين مطلب وارد شده است؛ به اين حديث توجّه كنيد:

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

قَضَى أَمِيرُالْمُؤمِنِينَ عليه السلام، فِى رَجُلٍ ضَرَبَ رَجُلًا بَعَصَاً فَذَهَبَ سَمْعُهُ وَ بَصَرُهُ وَ لِسَانُهُ وَ عَقْلُهُ وَ فَرْجُهُ وَ انْقَطَعَ جِمَاعُهُ وَ هُوَ حَىٌّ، بِسِتِّ دِيَاتٍ (1)

حضرت على عليه السلام در مورد مردى كه با عصايش بر شخص ديگرى كوبيده بود و بر اثر آن ضربه، قدرت «شنوايى» و «بينايى» و «چشائى» آن مرد از بين رفته بود و «عقل» و «قدرت آميزش» و «توانايى كنترل ادرارش» را از دست داده بود، قاتل را محكوم به پرداخت شش ديه كرد، در حالى كه مضروب هنوز زنده بود!(2)

بنابراين، طبق روايت فوق، اگر شخصى مرتكب چنان جنايتى شود، و مضروب گوسفند را به عنوان ديه انتخاب كند، جانى بايد 000/ 000/ 240 تومان به عنوان ديه بپردازد!

5- جنين هم ديه دارد!

اسلام نه تنها به انسان پس از تولّدش اين همه اهمّيّت مى دهد، بلكه براى خون جنينى كه هنوز پا به دنيا نگذاشته نيز ارزش زيادى قائل است؛ و لهذا اگر شخصى جنين يك روزه اى را ساقط كند بايد 20 مثقال طلا، و اگر آن جنين سقط شده به خون بسته شده اى تبديل شده باشد 40 مثقال، و اگر به صورت گوشت جويده اى در آمده


1- وسائل الشّيعه، جلد 19، صفحه 280.
2- البتّه فقهاى شيعه پيرامون عمل به اين روايت اختلاف نظر دارند.

ص: 184

باشد 60 مثقال، و اگر استخوان بدون گوشت باشد هشتاد مثقال، و اگر گوشت هم بر استخوانها روئيده باشد و هنوز روح بر آن دميده نشده باشد 100 مثقال طلا بپردازد، و اگر روح دميده شود ديه كامل يك انسان زنده را دارد!

در كجاى دنيا، و در كدام دين و مذهب، براى خون انسان اين همه ارزش قائل هستند! در دنياى غرب نه تنها ديه اى براى جنين قائل نيستند، بلكه سقط جنين معمول و متعارف است، و جرم تلقّى نمى شود!

يكى از عادات زشت دوران جاهليّت، زنده به گور كردن دختران بود! آنها به خاطر اين كار بسيار ناپسند، در يك مقطع محدود، و بصورت محدود، چهره اى زشت و منفور از خود در تاريخ به يادگار گذاشتند؛ تاريخ در مورد غربيها كه اين گونه به طور وسيع دست به سقط جنين مى زنند، چه قضاوتى خواهد كرد؟

آيا آنها (با اين كارنامه درخشان!) براى انسان ارزش قائل هستند، يا اسلام؟

آيا آنها خشونت طلب هستند، يا ما مروّج خشونت هستيم؟

6- جسد مردگان نيز ديه دارد!

از ديدگاه آئين مترقّى و هماهنگ با فطرت انسانى اسلام، مرده انسان نيز ارزش دارد و كسى حقّ توهين، بى احترامى و جنايت بر آن را نيز ندارد؛ بدين جهت، اگر كسى سر مرده مسلمانى را از بدن جدا كند، بايد يكصد دينار ديه بدهد؛ و اگر يك دست او را جدا كند، ديه آن پنجاه دينار خواهد بود؛ و اگر هر دو دست آن را جدا نمايد، بايد يكصد دينار ديه بپردازد!

خلاصه اين كه، خون انسان آنقدر ارزش دارد كه قبل از تولّد، و پس از تولّد(1)، و


1- جالب اين كه هر نوع جنايتى كه اثر آن بزودى زائل نشود و تا مدّتى باقى بماند ديه دارد؛ بدين جهت، اگرشخصى به ديگرى سيلى بزند و صورتش بر اثر سيلى سرخ شود، يك و نيم مثقال ديه آن است؛ و اگر كبود گردد ديه آن سه مثقال مى شود؛ و اگر سياه شود ديه آن به شش مثقال مى رسد.

ص: 185

بعد از مرگ، در هر سه حالت جنايت بر او ديه سنگينى دارد، و اين نشانگر جايگاه ويژه انسان از نظر اسلام است.

نتيجه اين كه، هفتمين ويژگى عبادالرّحمن آن است كه خون انسانهاى بى گناه نزد آنها بسيار محترم است، و دامنشان هرگز به خون چنين انسانهايى آلوده نمى گردد.

ص: 186

ص: 187

8 پاكدامنى

اشاره

هشتمين ويژگى عبادالرّحمن، پاكدامنى و عدم آلودگى آنها به اعمال منافى عفّت است.

سؤال: از مباحث سابق روشن شد كه خون انسان اهمّيّت فراوانى دارد، و اسلام به سادگى اجازه ريختن آن را نمى دهد؛ چرا بلافاصله بعد از اين مسله، بحث زنا مطرح شده، كه در بعضى موارد (مانند زناى به عنف) حكم آن اعدام است؟

پاسخ: درست است كه اسلام براى خون انسان، اهمّيّت و ارزش فوق العاده اى قائل است؛ ولى نه براى هر خونى! بلكه براى خون انسانهاى با ايمان و پاك. بنابراين، خون انسانهاى ناپاك و بى ايمان، كه به حريم ديگران تجاوز مى كنند ارزشى ندارد!

در عصر مرحوم سيّد مرتضى (رضوان اللَّه تعالى عليه) شخص كافرى با آن عالم بزرگ گفتگو و مناظرات علمى داشت. روزى اشعارى براى سيّد فرستاد، و از تعارض و عدم سازگارى دو قانون، نسبت به قطع دست سارق، اعتراض كرد و گفت:

يَدٌ بِخَمْسِمِأةٍ عَسْجُدٍ وُدِيَتْ مَا بَالُهَا قُطِعَتْ فِى رُبْعِ دِينَارٍ

دستى كه ديه قطع آن پانصد مثقال طلا مى باشد، چگونه است كه اگر يك ربع مثقال

ص: 188

طلا سرقت كند قطع مى شود؟ آيا چيزى را كه ارزش آن 000/ 000/ 10 تومان است، به خاطر سرقت 5000 تومان قطع مى كنيد؟

سيّد در پاسخ فرمود:

عِزُّ الْأَمَانَةِ أَغْلَاهَاوَ أَرْخَسَهَا ذُلُّ الْخِيَانَةِ

فَافْهَمْ حِكْمَةَ الْبَارِى

ديه هر دستى پانصد دينار نيست، بلكه دستى كه آلوده به سرقت نمى شود ديه آن پانصد دينار است، و دست خيانت پيشه ديه اى ندارد؛ زيرا خيانت آن را فاقد ارزش مى كند.

به هرحال، احترام به ناموس مسلمانان، همانند احترام به جان و خون و مال آنها، واجب است و بندگان خاصّ خدا، نسبت به اين مسئله بسيار اهمّيّت مى دهند.

پيشگيرى مقدّم بر درمان است!

همانگونه كه در علم طب، هم پيشگيرى مى كنند و هم درمان؛ هم سفارش به بهداشت مى شود و هم اقدام به درمان بيماريها و امراض؛ در اسلام نيز، هم برنامه هايى براى پيشگيرى و برچيدن زمينه هاى گناه وجود دارد و هم مجازاتهايى براى مبتلايان به گناه و معصيت؛ به گونه اى كه هر جا مجازات را مطرح كرده، راههاى پيشگيرى از آن گناه را هم گوشزد نموده است.

به عنوان نمونه، در سوره نور ابتدا مجازات آلودگان به اعمال منافى عفّت مطرح شده و پس از آن دستورات مختلفى جهت پيشگيرى از آلودگى مذكور ديده مى شود كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1- دستور حجاب در آيه 31 اين سوره مطرح شده است؛ و بدون شك يكى از عوامل آلودگى به عمل منافى عفّت، بى حجابى و برهنگى و حتّى بد حجابى زنان است. آمار جرم و جنايت و اعمال منافى عفّت در دوران طاغوت، به هنگام تابستان

ص: 189

بالا مى رفت و در زمستان فروكش مى كرد. دليل آن روشن است؛ زيرا در تابستان زنها و دخترها با وضع بسيار بد و به صورت نيمه عريان در كوچه و خيابان ظاهر مى شدند، بدين جهت آمار اعمال منافى عفّت بالا مى رفت ولى چون در زمستان بر اثر سرماى هوا مجبور مى شدند خود را بپوشانند و حجاب نسبتاً بيشتر مراعات مى شد، آمار جرم و جنايت و كارهاى خلاف عفّت پايين مى آمد. و لهذا اسلام براى پيشگيرى از اين گناه و بقيّه جرمها و جنايتها، كه منشأ آن اعمال منافى عفّت است، قانون حجاب را، به عنوان پيشگيرى در آيه فوق الذّكر مطرح كرده است.

2- سفارش به كنترل نگاه و خود دارى از چشم چرانى به مردان، از ديگر مواردى است كه در آيه 30 سوره نور مطرح شده است. اين دستور بى شك مانع قسمت زيادى از اعمال منافى عفّت مى شود، و بستر آن را از بين مى برد.

3- همين سفارش به زنان نيز شده است.(1) دختران و زنان نيز اگر نگاه خود را كنترل نموده، و از نگاههاى شهوت آلود و توأم با لذّت به جنس مخالف اجتناب كنند، و حتّى از نگاههايى كه احتمال آلوده شدن مى رود بپرهيزند، دامان آنها پاك خواهد ماند.

نگاه آلوده مسأله ساده اى نيست، و نسبت به آن بايد حساسيّت زيادى قائل شد؛ چرا كه در روايات به عنوان يكى از ابزار هجومى شيطان به افراد با ايمان، مطرح شده است.(2) و گاه آثار و عوارض نامطلوبى به دنبال دارد كه بعضاً قابل جبران نيست!

4- ازدواج يكى ديگر از عوامل پيشگيرى از آلوده شدن به بى عفّتى است. كه به عنوان يك وظيفه ملّى و همگانى و خطاب به همه مسلمانان مطرح شده است. در آيه 32 سوره نور مى خوانيم:

وَ أَنْكِحُوا الْأَيَامَى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَ إِمَائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا


1- سوره نور، آيه 31.
2- در روايات متعدّدى، نگاه نامشروع و آلوده با شهوت به نامحرم، تيرى از تيرهاى ابليس شمرده شده است. اين روايات را در كتاب وسائل الشّيعه، جلد 14، صفحه 138 به بعد مطالعه فرماييد.

ص: 190

فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ

مردان و زنان بى همسر خود را همسر دهيد، همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را (همسر دهيد)، اگر فقير و تنگدست باشند خداوند از فضل خود آنان را بى نياز مى سازد؛ خداوند گشايش دهنده و آگاه است!

تعبيرى كه در اين آيه شريفه آمده، در هيچ يك از برنامه هاى زندگى نيست. طبق آنچه در آيه مذكور آمده، تمام مسلمانان در مورد ازدواج مردان و زنان بى همسر مسؤول هستند و بايد در جهت انجام اين سنّت حسنه و مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله گامهاى عملى مهمّى بردارند؛ چرا كه ازدواج جلوى بسيارى از گناهان را مى گيرد.

5- خداوند در آيه 58 سوره نور به فرزندان دستور مى دهد كه هنگام ورود به اطاق اختصاصى پدر و مادر، اجازه ورود بگيرند. مخصوصاً در سه وقت بدون اجازه وارد نشوند:

نخست، شب هنگام كه پدر و مادر مشغول استراحت هستند.

ديگر، صبح قبل از طلوع فجر، نيز براى ورود اجازه بگيرند.

سوم، به هنگام استراحت نيم روزى هم اجازه ورود لازم است.

زيرا در اين سه وقت ممكن است پدر و مادر در شرايط مناسبى نباشند؛ شرايطى كه ممكن است منشأ انحراف و فساد فرزندان آنها شود. اسلام براى بستن اين مسير و منشأ انحراف، اجازه ورود به اطاق مخصوص آنها را صادر نكرده است.

6- زنان عرب مخصوصاً هنگامى كه در بيابان راه مى رفتند براى فرارى دادن حشرات موذى چيزى به نام «خلخال» به پاى خود مى بستند كه زنگ كوچكى داشت و با حركت پا توليد صدا مى كرد و همان صدا، حشرات را فرارى مى داد. سپس اين وسيله امنيّتى و حفاظتى، تبديل به وسيله زينتى شد و باعث جلب توجّه افراد نامحرم گشت. بدين جهت خداوند متعال در آيه 31 سوره نور به زنان مسلمان دستور داد به هنگام راه رفتن آهسته تر حركت كنند، تا صداى خلخال پاى آنها، توجّه افرادى را كه

ص: 191

قلب و روح بيمارى دارند، به سوى آنها جلب نكند.

از مطالب ششگانه فوق روشن شد كه اسلام در كنار مجازاتها و عقوبتها، دستورات و برنامه هاى فراوانى براى پيشگيرى از وقوع جرم و گناه نيز در نظر گرفته است.

عبادالرّحمن و آلودگى به بى عفّتى!

سؤال: ويژگى هاى عبادالرّحمن بايد صفات والا و ممتازى باشد كه دست يافتن به آن براى هر كس به آسانى امكان پذير نباشد، در حالى كه پاك داشتن دامن از آلودگى به بى عفّتى مربوط به همه مؤمنين است، و نمى توان آن را به عنوان يك صفت ويژه و ممتاز عبادالرّحمن برشمرد، همانگونه كه نمى توان گفت: «عبادالرّحمن كسانى هستند كه نماز مى خوانند و روزه مى گيرند، و از آلوده شدن به شراب و قمار خوددارى مى كنند» زيرا اين امور وظيفه هر مسلمانى است و اكثر قريب به اتّفاق مسلمانان پايبند به آن هستند.

پاسخ: جواب اين سؤال در حديثى كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده، آمده است. طبق اين حديث، زنا مراتب و انواع متعدّدى دارد و اختصاص به عمل منافى عفّت ندارد. و عبادالرّحمن كسانى هستند كه از تمام مراتب زنا خوددارى كنند؛ به اين روايت توجّه كنيد:

لِكُلِّ عُضْوٍ مِنْ بَنِى آدَمَ حَظٌّ مِنَ الزِّنَا! فَالْعَيْنُ زِنَاهَا النَّظَرُ! وَ الرِّجْلُ الْمَشْىَ! وَالْاذُنُ زِنَاهَا الْاسْتِمَاعُ!(1)

هر عضوى مى تواند بهره اى از زنا داشته باشد! زناى چشم، نگاه (ناپاك و آلوده) است! عمل منافى عفّت پا، حركت به سوى مجلس آلوده به بى عفّتى است! و گوش فرادادن به مطالبى كه به سوى ناپاكى دعوت مى كند، زناى گوش است.


1- كنزالعمّال، جلد 5، حديث شماره 13026.

ص: 192

خلاصه اين كه، هر عضوى از اعضاء بدن ممكن است آلوده عمل منافى عفّت شود، حتّى فكر و قلب انسان؛ به اين شكل كه به اين عمل زشت فكر كند، و آن صحنه هاى زشت را تصوّر نمايد و ....

با توجّه به حديث مذكور، ممكن است آيه مورد بحث اشاره به اين باشد كه عبادالرّحمن از تمام مراتب و انواع زنا پاك هستند، حتّى فكر و انديشه آنها آلوده اين امور نمى شود. و روشن است كه پاك زيستن در تمام اين جنبه ها و مراحل، افتخار بس بزرگى است كه جز عبادالرّحمن نصيب ديگران نمى شود.

اهمّيّت مبارزه با اعمال منافى عفّت در اسلام

اشاره

اسلام همانگونه كه از يك سو، زمينه ها و بسترهاى منتهى به بى عفّتى را بسته، و براى جلوگيرى مردم از افتادن در آن بسترها دستورات خاصّى داده، از سوى ديگر، بصورت بسيار جدّى و قاطعانه با كسانى كه آلوده به بى عفّتى مى شوند نيز مبارزه كرده، و ديگر مسلمانان را هم تشويق به شركت در اين مبارزه مقدّس مى نمايد كه به نمونه هايى از آن اشاره مى شود:

الف- پاكان با ناپاكان ازدواج نمى كنند!

خداوند متعال در آيه سوم سوره نور مى فرمايد:

أَلزَّانِي لَايَنْكِحُ إِلَّا زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزَّانِيَةُ لَايَنْكِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذَلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ

مرد زنا كار جز با زن زنا كار يا مشرك ازدواج نمى كند؛ و زن زنا كار را، جز مرد زنا كار يا مشرك، به ازدواج خود در نمى آورد؛ و اين كار بر مؤمنان حرام شده است!

سه نكته در اين آيه شريفه قابل توجّه است:

ص: 193

اوّل- «زناكار» چه زن باشد و چه مرد- همطراز مشرك و بت پرست قرار گرفته است! يعنى كسى كه آلوده به اين گناه بزرگ مى شود، و راه توبه را نمى پويد، آنقدر سقوط مى كند و تنزّل مى يابد كه همرديف انسانهاى مشرك قرار مى گيرد!

دوم- «مؤمنين» در مقابل «زناكاران» قرار گرفته اند. از اين تقابل مى فهميم زنا كار ايمان ندارد.

بنابراين، تقابل مؤمنان و زناكاران دليل بر بى ايمانى آلودگان به اعمال منافى عفّت است؛ همانگونه كه امام باقر عليه السلام نيز در سفينةالبحار به اين مطلب اشاره كرده است.(1)

سوم- منظور از تحريم ازدواج آلودگان، با مؤمنان چيست؟

در ميان مفسّران پيرامون اين مسأله گفتگوست، كه به دو نظريّه اشاره مى كنيم:

1- منظور حرمت طبعى و طبيعى است، نه حرمت تشريعى؛ يعنى، عملًا زناكاران به سراغ انسانهاى هجنس خود، كه همان زناكارن و مشركان هستند، مى روند؛ همانگونه كه مؤمنان نيز براى ازدواج به سراغ مؤمنان مى روند؛ به قول شاعر:

ذرّه ذرّه كاندر اين ارض و سماست جنس خود را همچو كاه و كهرباست

و به قول شاعر ديگر:

كبوتر با كبوتر باز با بازكند همجنس با همجنس پرواز

خلاصه اين كه، تحريم مذكور، تحريم تكوينى و طبيعى است؛ نه يك دستور شرعى.

2- منظور همان حرمت تشريعى است. يعنى زناكاران حقّ ندارند با كسانى كه دامنشان پاك است، ازدواج نمايند؛ بلكه فقط مى توانند با زناكاران يا مشركان ازدواج كنند، مگر اين كه توبه كنند و از گناهان گذشته دست بشويند و دامان خود را پاك نموده، و گذشته را جبران نمايند. و ما معتقديم علاوه بر توبه، لازم است زنان آلوده


1- سفينة البحار، جلد سوم، صفحه 504.

ص: 194

يك بار عادت ماهانه نيز شوند، و پس از آن حقّ ازدواج با پاكان را دارند.

طبق اين نظريه، ازدواج مؤمنان با چنين افرادى تا توبه نكنند جايز نيست؛ و برخى روايات نيز دلالت بر اين امر دارد.(1)

ب- پيامدهاى شديد زنا در دنيا و آخرت

روايات فراوانى پيرامون پيامدهاى خطرناك و زيانبار عمل منافى عفّت در دنيا و آخرت وجود دارد كه دقّت و تأمّل در اين روايات مبتلايان به آن را از ادامه اين كار بازمى دارد؛ به يك نمونه از اين روايات توجّه كنيد:

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خطاب به حضرت على عليه السلام فرمودند:

فِى الزِّنَا سِتُّ خِصَالٍ: ثَلَاثٌ مِنْهَا فِى الدُّنْيَا وَ ثَلَاثٌ مِنْهَا فِى الْآخِرَةِ، أَمَّا الَّتِى فِى الدُّنْيَا فَيَذْهَبُ بِالْبَهَاءِ، وَ يُعَجِّلُ الْفَنَاءَ، وَ يَقْطَعُ الرِّزْقَ؛ وَ أَمَّا الَّتِى فِى الْأَخِرَةِ فَسُوءُ الْحِسَابِ، وَ سَخَطُ الرَّحْمانِ، وَ الْخُلُودُ فِى النَّارِ(2)

كسى كه دامانش به عمل منافى عفّت آلوده مى شود، شش بدبختى در دنيا و آخرت دامنگير او خواهد شد: آنچه در دنيا مبتلا به آن مى شود، عبارت است از: (1) نورانيّت ايمانِ او برچيده مى شود (روح ايمان، نور ايمان، پاكى ايمان در وجود او احساس نمى شود). (2) جوانمرگ مى شود و مرگ زودرس به سراغش مى آيد. (3) روزى اش كم مى شود. امّا آنچه در آخرت دامنگير او مى شود عبارتند از: (1) سخت گيرى در حساب و كتاب روز قيامت (به تعبيرى ساده، مو را از ماست كشيدن). (2) غضب و خشم خداوند شامل حالش مى شود. (3) در آتش جهنّم جاودانه خواهد ماند!

حقيقتاً پيامدهاى دنيوى و اخروى ارتكاب زنا خطرناك و هول انگيز است.


1- مرحوم شيخ حرّ عاملى( رضوان اللَّه عليه) اين روايات را در كتاب با ارزش خود، وسائل الشّيعه، جلد 14، صفحه 335 به بعد نقل كرده است؛ ولى از آن حكم حرمت را استفاده نكرده، بلكه معتقد به كراهت شده است.
2- سفينة البحار، جلد 3، صفحه 504.

ص: 195

دو سؤال در رابطه با حديث فوق به ذهن مى آيد كه لازم است پاسخ آن روشن شود:

سؤال اوّل: منظور از «سوءالحساب» چيست؟ آيا خداوند در روز قيامت با برخى از بندگان خويش بد حساب مى كند؟ آيا «سوءالحساب» با حكمت و عدالت خداوند سازگار است؟

پاسخ: منظور از «سوءالحساب» بدى حساب نيست؛ بلكه منظور دقّت در محاسبه و محاكمه، بدون اغماض و گذشت مى باشد. و اين مطلب نه با حكمت خداوند منافات دارد، و نه ناسازگار با عدالت پروردگار مى باشد؛ بلكه عين عدالت است.

سؤال دوم: مى دانيم كه فقط كفّار و مشركان و افراد بى ايمان جاودانه در آتش خواهند ماند، پس چگونه مسلمان زناكار كه توبه نكرده، طبق روايت فوق، خالد در جهنّم خواهد شد؟

پاسخ: اگر زناكار توبه نكند، همانطور كه گذشت، بى ايمان از دنيا خواهد رفت؛ زيرا «ايمان» و «عمل منافى عفّت» با هم سازگارى ندارند. و شخصى كه بى ايمان از دنيا برود، خالد در جهنّم خواهد بود. و اين مطلب عجيبى نيست.

خلاصه اين كه، ازاين روايت اهمّيّت فراوان مبارزه با اين عمل زشت و شوم استفاده مى شود.

ج- رضاع از شير زانيه ممنوع!

اسلام مى خواهد به گونه اى عرصه را بر آلودگان به اين عمل ننگين تنگ كند كه بدون نياز به توسّل به زور و خشونت، آنها به ميل و اختيار خود به راه درست و صحيح باز گردند. و لهذا حتّى اجازه نمى دهد شيرخواران بى مادر، كه نياز شديد به شير دارند، از شير حاصل از زنا استفاده كنند.

علىّ بن جعفر، فرزند امام صادق عليه السلام و برادر امام كاظم عليه السلام و عموى امام رضا عليه السلام كه

ص: 196

مرد بزرگوارى است، از امام هفتم در مورد زنى كه آلوده به عمل منافى عفّت شده، و از آن عمل حامله گشته، و وضع حمل نموده، و اكنون شير دارد، چنين مى پرسد:

«آيا شايسته است كه كودك شيرخوارى، از شير چنين زنى استفاده كند؟»

امام عليه السلام در پاسخ مى فرمايد: «لا يصلح؛ چنين زنى شايستگى اين كار را ندارد.» و در ادامه مى افزايد: «نه تنها اين زن، بلكه اگر بچه او دختر باشد، و آن دختر (كه زنا زاده است) بزرگ شود و با كسى ازدواج كند و بچّه دار شود. او هم صلاحيت شيردادن به شيرخواران را ندارد!»(1)

سؤال: زنى كه مرتكب آن عمل زشت شده، استحقاق اين تنگناها و محروميّتها را دارد، ولى فرزندى كه از اين طريق به دنيا مى آيد، چه گناهى دارد كه بايد اين محروميّتها را تحمّل كند؟

پاسخ: اين فرزند مثل فرزند پدر و مادرى است كه مبتلى به بيمارى خطرناكى هستند، كه زمينه آن بيمارى به فرزندشان نيز منتقل مى شود. آنها به خاطر عدم رعايت بهداشت و مانند آن، در بيمارى خويش سهيم هستند، ولى بچه آنها چه تقصيرى دارد كه زمينه بيمارى به او منتقل شده است! ولى بدون شك آن فرزند مى تواند با رعايت اصول بهداشتى و پيشگيرى هاى لازم، از بروز بيمارى جلوگيرى كند. همانگونه كه فرزند حاصل از عمل منافى عفّت، هرچند زمينه گناه بيشترى در وجود او نهفته است؛ ولى مى تواند با سعى و تلاش و مبارزه با نفس، از ظهور و بروز آن جلوگيرى نمايد، و به هيچ وجه محكوم آن زمينه ها نيست.

نتيجه اين كه، از نكات سه گانه فوق روشن شد كه اسلام دست به مبارزه اى فراگير و همه جانبه با اين اعمال زشت زده، و مردم را نيز دعوت به عكس العمل نسبت به آن نموده است.


1- جواهرالكلام، جلد 29، صفحه 308.

ص: 197

حفظ پاكدامنى در شرايط فعلى

سؤال: جوانها مى پرسند: در شرايط فعلى، كه فساد همه جا را فرا گرفته، و مظاهر آن در همه جا ديده مى شود، و اسباب و مقدّمات گناه براحتى فراهم است، آيا امكان حفظ پاكدامنى وجود دارد؟ آيا در اين شرايط مى توان حتّى نگاه را هم كنترل كرد؟ آيا در اين اوضاع و احوال، خداوند آلودگى به اين گونه گناهان را نمى بخشد؟

پاسخ: بدون شك امكان پاكدامنى در عصر ما نيز وجود دارد، مشروط بر اين كه دو حركت در جامعه شروع شود:

الف- عوامل و زمينه هاى تحريك تا آنجا كه ممكن است برچيده شود، و جوانها به سراغ آن نروند. اگر جوانان به تماشاى فيلمهاى آلوده ننشينند، و به عكسهاى مبتذل نگاه نكنند، و كتابها و مجلّات و رمانهاى عشقى انحرافگر را مطالعه ننمايند، و نگاههايشان را كنترل كنند، و در مجالس آلوده به گناه (مخصوصاً گناهان شهوت آلود) شركت نكنند، و از مناظر و صحنه هاى تحريك كننده اجتناب ورزند، و از دوستان ناباب دورى گزينند، و هر روز مقدارى ورزش كنند، بدون شك قادر بر حفظ پاكدامنى خويش خواهند بود؛ امّا اگر جوانى بخواهد به همه اين امور آلوده شود، و در عين حال پاكدامن باشد، روشن است كه موفّق نخواهد شد.

اين كه اسلام، پيروانش را از شركت در مجالس گناه بر حذر مى دارد، هر چند آلوده گناه نشوند و فقط تماشاگر باشند؛ از شركت در مجلس قمار و شراب نهى مى كند، هر چند شراب ننوشند و قمار نكنند؛ براى همين جهت است كه با وجود اين زمينه ها، قادر بر مبارزه با نفس نخواهند بود و تدريجاً آلوده آن گناهان مى گردد. يكى از عوامل مهمّ بالا رفتن آمار طلاق در جامعه ما، وجود همين زمينه ها و عوامل تحريك است. زن و شوهرى كه به تماشاى فيلمهاى مستهجن مى نشينند و آن صحنه هاى شرم آور را نظاره مى كنند، سطح توقّعشان از يكديگر بالا مى رود و قطعاً همسر نمى تواند مانند هنرپيشه چنان فيلم هايى عمل كند، و همين امر موجب دلسردى او، و زمينه طلاق در دراز مدّت مى شود!

ص: 198

نتيجه اين كه: اوّلين وظيفه متصدّيان جامعه، جلوگيرى از عوامل تحريك و برچيدن زمينه هاى فساد، و نخستين وظيفه جوانان پاكدامن، اجتناب و دورى از اين عوامل و زمينه ها است. جالب اين كه اجتناب از زمينه هاى گناه آن قدر مهم است كه شخصى همچون حضرت يوسف پيامبر عليه السلام، كه داراى مقام عصمت است، نيز براى حفظ پاكدامنى خود از آن استفاده مى نمايد. وى هنگامى كه مشاهده مى كند زليخا نيّت شومى در سر دارد، و خود را آماده گناه بزرگى كرده، و قصدش را صريحاً به زبان آورده، در اوّلين قدم سعى كرد از مجلس معصيت دور شود. بدين جهت به سمت درِ اطاق فرار كرد. زليخا كه در آتش شهوت مى سوخت و به هيچ چيز جز ارضاى هوس شيطانى خويش نمى انديشيد، دوان دوان به تعقيب يوسف پرداخت. تا اين كه به نزديك او رسيد و پيراهن يوسف را از پشت گرفت، تا شايد او را باز گرداند. امّا يوسف به فرار ادامه داد و به سوى در گريخت. در اين كشاكش پيراهن يوسف پاره شد. به ناگاه عزيز مصر، شوهر زليخا، در را باز كرد، و در آستانه در ظاهر شد و آن صحنه وحشتناك را ملاحظه كرد.

زليخا كه خود را در اين ماجرا ناكام و شكست خورده ديد، بى انصافى را به آخر رساند و براى تبرئه خويش و متّهم كردن حضرت يوسف (كه به خواسته اش تن نداده بود) خطاب به شوهرش گفت:

«مَا جَزاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلَّا أَنْ يُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِيمٌ (1)؛ كيفر كسى كه بخواهد نسبت به اهلِ تو خيانت كند، جز زندان و يا عذاب دردناك، چه خواهد بود؟!»

يوسف پاكدامن در دفاع از خويش گفت:

«او مرا به اصرار به سوى خود دعوت كرد! و من هرگز قصد خيانت به ناموس تو را نداشته ام.»

اينجا بود كه خداوند به كمك يوسف آمد و كودك شيرخوار، كه در گهواره ناظر


1- سوره يوسف، آيه 25.

ص: 199

اين گفتگوها بود، به اذن خداوند به سخن آمد، و خطاب به شوهر زليخا گفت:

«اگر پيراهن يوسف از پيش پاره شده، همسرت راست مى گويد، و اگر پيراهنش از پشت دريده شده، همسرت دروغ مى گويد و حق با يوسف است!»

كودك شيرخوار با استدلال و منطق، عزيز مصر را راهنمايى كرد؛ به گونه اى كه جاى هيچ شك و شبهه اى باقى نماند. عزيز مصر، كه ديد پيراهن يوسف از پشت پاره شده، و همسرش گناهكار است، خطاب به همسرش گفت:

«اين، از مكر و حيله شما زنان است. اى زن! از گناهت استغفار كن كه كار بدى كرده اى.»

و به يوسف گفت: «اى يوسف! از اين موضوع صرفنظر كن، و اين راز را برملا ننما، كه آبروى خانوادگى ما بر باد مى رود ....»

خلاصه اين كه، از آلودگى محيط و مكانهايى كه زمينه گناه فراهم است، بايد فرار كرد، هر چند همچون حضرت يوسف عليه السلام، در درجه اى عالى از ايمان باشيم.

اين راهى است كه به بسيارى از جوانان توصيه كرده ايم، و آنها كه عمل كرده اند، و نتيجه گرفته اند.

ب- بر همه لازم است كه امكان ازدواج آسان را براى جوانان فراهم كنند؛ از چشم هم چشمى ها، تشريفات كمرشكن، مهريّه هاى سنگين، مجالس جشن پر خرج، پيش شرطهاى نامعقول و مانند آن، به خاطر رضاى خدا و نجات فرزندانشان صرفنظر كنند؛ تا آنها به راحتى بتوانند زندگى مشترك ساده اى را آغاز كنند.

بدون شك اگر سطح انتطارات و توقّعات پايين، و تشريفات در حدّ وسع و قدرت جوانان باشد، جلوى بسيارى از مفاسد گرفته مى شود. و اين امكان پذير است. كسانى كه، به هر شكل، به سنگين شدن بار ازدواج و سخت تر شدن شرايط آن كمك مى كنند، شريك گناهان جوانانى هستند كه به خاطر اين تشريفات كمر شكن، قادر بر ازدواج نيستند و آلوده اعمال منافى عفّت مى شوند!

چرا كه هر كس سنّت سيّئه اى را پايه گذارى كند، در گناه كسانى كه به آن سنّت عمل

ص: 200

مى كنند شريك و سهيم خواهد بود، بدون آن كه از گناه آنان چيزى كاسته شود!(1)

آرى، با تحقّق اين دو امر، امكان پاكدامنى در عصر فساد و فحشاء نيز وجود خواهد داشت.

عذاب مضاعف يعنى چه؟

خداوند متعال پس از طرح صفات ششم و هفتم و هشتم عبادالرّحمن در آيه 68 سوره فرقان- كه بحث آن به صورت مشروح گذشت- در آيه بعد، «عذاب مضاعف» را براى كسانى كه مرتكب عمل منافى عفّت، يا ريختن خون انسان بى گناه، يا شرك و بت پرستى شده اند، مطرح كرده است، منظور از «عذاب مضاعف» چيست؟

آيا ممكن است خداوند عادل، مجرمى را به خاطر يك جرم دو بار مجازات كند؟

آيا آيه فوق با آنچه در آيه شريفه 160 سوره انعام آمده سازگارى دارد؟ كه خداوند مى فرمايد:

وَ مَنْ جَآءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا وَ هُمْ لَايُظْلَمُونَ (2)

و هر كس كار بدى انجام دهد، جز به مانند آن كيفر نخواهد ديد، و ستمى بر آنها نخواهد شد!

علما و مفسّران در پاسخ اين سؤال و براى رفع اين شبهه، تفسيرهاى مختلفى از آيه مورد بحث ارائه كرده اند كه به دو نمونه آن اشاره مى كنيم:

الف- كيفر گناهان مضاعف در دنيا، مضاعف نيست؛ ولى در جهان آخرت مضاعف است؛ مثلًا، اگر شخصى كه آلوده به شرب خمر است و بارها شراب خورده، و تمام دفعاتى كه مرتكب شرب خمر شده نزد حاكم شرع ثابت شود، براى هر مرتبه او را يك بار شلاق نمى زنند، بلكه براى تمام آنها يك حد بر او جارى مى نمايند. يا


1- بحارالانوار، جلد 2، صفحه 24، حديث 75.
2- شبيه به اين مضمون در آيه 40 سوره فاطر، و 84 سوره قصص نيز آمده است.

ص: 201

شخصى كه دهها بار مرتكب سرقت شده، و تمام جرائمش نزد حاكم شرع ثابت شده، حاكم شرع يك بار بيشتر حدّ سرقت بر او جارى نمى كند؛ ولى در روز قيامت و عالَم آخرت هر گناهى كه كرده مجازات مستقل و جداگانه دارد؛ اگر ده بار آلوده شرب خمر شده، ده كيفر مستقل از هم دارد؛ و اگر بيست بار سرقت نموده، بيست مجازات مستقل مى شود.

بنابراين عذاب مضاعف در آيه شريفه، ناظر به مجازاتهاى جهان آخرت است كه براى هر گناهى كيفر و مجازات مستقلى خواهد بود.

2- تفسير ديگر آن است كه برخى گناهان علنى و آشكار انجام مى شود و برخى از معاصى پنهان و در خفا. بدون شك گناهى كه در جلو چشمان مردم و در ملأ عام صورت مى پذيرد، مجازاتى مساوى با گناه پنهان ندارد؛ بلكه كيفر آن به مراتب سخت تر است؛ زيرا چنين شخص هتّاكى، علاوه بر اصل گناه، حريم گناه را نيز شكسته و ديگران را هم به گناه دعوت و تشويق نموده است. بنابراين، چنين شخصى، هر چند در ظاهر مثلًا فقط شرب خمر كرده ولى در حقيقت مرتكب سه گناه شده است! يعنى، علاوه بر شرب خمر، حرمت گناه را دريده، و مردم را هم به آن تشويق نموده است. پس بايد سه بار مجازات شود.

بازگشت و توبه

يكى از اصول مهم تربيت اين است كه مربّى هرگز راه اصلاح را نبندد، و مربّى (شخص مورد تربيت) احساس كند كه همواره راه اصلاح و تربيت باز است. اگر راه اصلاح بسته شود، كسى كه آلوده گناه شده، از ارتكاب بيشتر گناهان باكى ندارد، و با خود مى گويد: «من كه جهنّمى هستم، چرا خود را محدود كنم؟ بگذار هر كارى كه مى توانم انجام دهم!» امّا اگر راه بازگشت باز شد، و هميشه روزنه اى به سوى اصلاح و رستگارى وجود داشت، گناهكاران سعى مى كنند كمتر آلوده شوند و اميد به نجات

ص: 202

داشته باشند و به سوى خدا باز گردند.

بدين جهت، در آيات مورد بحث، درِ توبه حتّى براى مشركان و قاتلان و زناكاران باز است! و اميد نجات، با استفاده از توبه، در مورد چنين گنهكارانى نيز مى رود، و خداوند آنها را به توبه و بازگشت دعوت نموده است.

طبق برخى روايات، تا زمانى كه نَفَسِ انسان در سينه اش بالا و پايين مى رود توبه اش پذيرفته مى شود؛ يعنى اگر انسان گنهكارى در واپسين لحظات عمرش، واقعاً به درگاه الهى باز گردد، و از سر صدق و اخلاص توبه كند، خداوند او را مورد عفو و بخشش قرار مى دهد! امام سجّاد عليه السلام كه معارف غنىّ اسلام را با زبان دعا بيان مى كند، در مناجات تائبين به اين رحمت واسعه خداوند اشاره نموده و از كسانى كه از آن استفاده نمى كنند، تعجّب و حيرت مى كند، حضرت مى فرمايد:

إِلَهِى أَنْتَ ا لَّذِى فَتَحْتَ لِعِبَادِكَ بَاباً إِلَى عَفْوِكَ سَمَّيْتَهُ التَّوْبَةَ فَقُلْتَ «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً» فَمَا عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ الْبَابِ بَعْدَ فَتْحِهِ (1)

پروردگار من! تو آن خدايى هستى كه درى از درياى عفو و بخششت به روى بندگانت گشودى و آن را توبه نام نهادى و از همه دعوت كردى كه وارد آن شوند و از درياى رحمتت بهره گيرند، خداى من! كسانى كه به اين در روى نمى آورند، و از آن غافل مى شوند، عذرشان چيست؟

راستى چرا برخى از ما غافل هستيم و از اين در كه به سوى سعادت و خوشبختى و قرب الى اللَّه و نجات گشوده شده، وارد نمى شويم!

چرا به سوى خداى مهربان كه لطف و مهر او فوق تصور است، باز نمى گرديم؟

چرا از درگاه خداوند توبه پذيرى كه هر چه توبه شكستى، باز هم پذيراى توست، فرار مى كنى؟

صد بار اگر توبه شكستى باز آى گر كافر و گبر و بت پرستى باز آى

ضمناً توجّه داشته باشيم كه همين توبه هاى نيم بند، كه شكسته مى شود، نيز بى اثر نيست.

وزنه بردارى كه قهرمان جهان مى شود، و وزنه اى را بلند مى كند كه هيچ كس در دنيا نمى تواند آن را بر فراز دستانش نگه دارد، به يكباره اين توان و قدرت را به دست نياورده است؛ بلكه صدها بار در بلند كردن آن ناموفّق بوده، ولى به تمرين خود ادامه داده و هر بار ناكامى و تمرين، مقدارى بر توانايى و قدرت او افزوده، تا بالاخره موفق شده است. توبه هاى ناتمام هم همين خاصيّت را در روح آدمى دارد و بتدريج قدرت انسان را در ترك گناه بالا مى برد، تا جايى كه موفّق به توبه بى بازگشت مى شود.

بنابراين، اوّلًا نبايد توبه هاى ناتمام را بى اثر بدانيم. و ثانياً از اين كه توبه را مى شكنيم نااميد نشويم، و باز هم عزم را جزم كنيم و به درگاه واسعه اش باز آييم و توبه كنيم، و آن قدر اين كار را تكرار نمائيم تا انشاءاللَّه به توبه بى بازگشت و ناگسستنى نائل شويم.

اقسام توبه

آيات و روايات فراوانى پيرامون اهمّيّت توبه، انواع و اقسام آن، زمان توبه، آثار توبه، و ديگر موضوعات مربوط به آن وجود دارد. در اين بحث فقط اشاره اى به اقسام توبه مى كنيم:

توبه از يك جهت بر سه قسم است:

1- توبه زبانى: منظور از توبه زبانى آن است كه فقط الفاظ توبه بر زبان جارى شود، ولى در اعمال و رفتار هيچ تغييرى رخ ندهد. تائب مرتّب استغفار كند، ولى همچنان بر مركب گناه سوار باشد، و به پيش برود. دائماً ذكر «استغفر اللَّه ربّى و اتوب اليه» را بر زبان راند، امّا همچون گذشته در وادى ظلمانى و تاريك گناه به مسيرش ادامه دهد!

در روايات چنين انسانى به شخصى تشبيه شده كه خويشتن را به سخريّه گرفته


1- مفاتيح الجنان، مناجات خمس عشره، مناجات التّائبين.

ص: 203

ص: 204

است.(1) (كالمستهزء بنفسه)

آرى، چنين انسانى خودش و فرمان خدا و تعليمات دينى را مسخره كرده است!

2- توبه زودگذر: گاه صحنه ها و لحظاتى پيش مى آيد كه شخص گناهكار از خواب غفلت بيدار شده، و از گذشته خود نادم و پشيمان گشته، و توبه مى كند. هم الفاظ توبه را بر زبان جارى مى سازد، و هم از صميم قلب نادم و پشيمان است، و هم تصميم بر ترك گناهان مى گيرد؛ امّا اين حالت ملكوتى دوامى ندارد، و هنگامى كه از آن حال و هوى بيرون مى آيد، همه چيز را به فراموشى مى سپرد و همان مسير سابق را ادامه مى دهد.

بعضى از دانشمندان اين توبه هاى زودگذر را، به غربالى تشبيه مى كنند كه درون آب قرار مى گيرد، در آن هنگام غربال پر از آب تصوّر مى شود؛ ولى زمانى كه آن را از آب بيرون مى آوريم، از آب تهى مى گردد. اين توبه هم فايده اى ندارد.

3- توبه ريشه دار: توبه ريشه دار آن است كه در جان انسان اثر بگذارد، هر چند اثر موقّت! و آثار آن در اعمال و رفتار و كردار و گفتار و برخورد انسان ظاهر و آشكار گردد. قرآن مجيد، در آيات مورد بحث، علامت چنين توبه اى را انجام اعمال صالح و شايسته بيان مى كند. تائب بايد پس از توبه به همان مقدار كه معصيت كرده، عمل صالح انجام دهد؛ زيرا شخص توبه كننده همانند بيمارى است كه بيمارى و مرض او قطع شده، ولى قواى تحليل رفته دوران نقاهت و بيمارى، به جاى خود بازنگشته است و او بايد به تقويت خويش بپردازد، تا نيرو و توان از دست رفته را باز يابد.

انسان توبه كار، با توبه ادامه گناهان را قطع كرده، ولى آثار سوء گناه هنوز بر روح و روان او باقى است، و ضربات سهمگين گناه روح او را ضعيف و ناتوان كرده است. و لهذا لازم است با انجام اعمال صالح و شايسته (حداقل به اندازه گناهانى كه قبلًا


1- بحارالانوار، جلد 6، صفحه 36، حديث 54؛ و صفحه 41، حديث 75.

ص: 205

مرتكب شده) روح عليل و ضعيف و ناتوان خويش را تقويت كند، تا مبادا بار ديگر مبتلا به گناه شود؛ زيرا روح قوى و نيرومند به مراتب كمتر آلوده به گناه مى گردد.

حضرت على عليه السلام در اين رابطه مى فرمايد:

وَ الْخَامِسُ أَنْ تَعْمِدَ إِلَى اللَّحْمِ ا لَّذِى نَبَتَ عَلَى السُّحْتِ فَتُذِيبَهُ بَالْأَحْزَانِ، حَتَّى تُلْصِقَ الْجِلْدَ بَالْعَظْمِ، وَ يَنْشَأَ بَيْنَهُمَا لَحْمٌ جَدِيدٌ(1)

ركن پنجم توبه آن است كه گوشتهايى كه در اثر حرام (و در زمانى كه در مسير گناه سير مى كردى) بر اندامت روئيده، با اندوه بر گناه آب كنى، تا چيزى از آن باقى نماند، و گوشت تازه (در زمانى كه در مسير طاعت الهى گام بر مى دارى) به جاى آن برويد.

آرى، گوشتهايى كه در زمان ارتكاب گناه روئيده، مسموم و فاسد است؛ بايد آنها را آب كرد تا گوشتهاى سالم برويد. وگرنه خطر ابتلاى مجدّد به گناه و معصيت وجود دارد. علاوه بر اين، اگر حقّى از كسى ضايع كرده، بايد صاحبش را راضى كند، يا از او حلاليّت بطلبد. و اگر عبادتى را ترك نموده، قضاى آن را به جا آورد.

نتيجه اين كه، از اقسام سه گانه توبه، قسم سوم، توبه حقيقى و واقعى، و دو قسم ديگر فريب دادن خويشتن است.

پروردگارا! توفيق توبه ريشه دار و ماندگار به ما عنايت فرما!

تبديل گناهان به ثواب و اطاعت!

توبه حقيقى و واقعى آثار عجيبى دارد! هنگامى كه انسان توفيق چنين توبه اى پيدا مى كند، و با اعمال صالح، گذشته را جبران مى نمايد، خداوند گناهان گذشته اش را مى بخشد، و آنها را از پرونده اعمالش مى شويد، و او را به خاطر آن گناهان مجازات نمى كند؛ بلكه اگر تعجّب نكنيد، طبق صريح آيات مورد بحث، تمام آن گناهان را


1- نهج البلاغه، كلمات قصار، شمارهّ 417.

ص: 206

تبديل به حسنات و ثواب مى نمايد! يعنى عذر خطاكار را مى پذيرد، و او را مورد عفو قرار مى دهد، و از مجازاتش صرفنظر مى نمايد، و هديه اى با ارزش هم به او عنايت مى كند!

آيا بالاتر از اين نوع تكريم و بزرگوارى سراغ داريد! آيا شما هيچ انسان كريم و بزرگوارى را مى شناسيد كه با خطاكاران اين گونه برخورد كند!

ابوذر غفارى مى گويد:

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: روز قيامت اشخاصى وارد صحنه محشر مى شوند، ملائكه نامه اعمال آنها را تحويلشان مى دهند، پرونده خويش را باز كرده مشغول مطالعه آن مى شوند، ناگهان با تعجّب و حيرت فرياد مى زنند. اشتباهى رخ داده! اين پرونده، نامه اعمال ما نيست! ما گناهانى مرتكب شده ايم كه در اين نامه ثبت نشده! و عباداتى در اين نامه مى بينيم كه آن را به جا نياورده ايم! حتماً اشتباهى شده، و نامه اعمال شخص ديگرى را به ما داده اند!

خطاب مى رسد: نه، اشتباهى رخ نداده! اين، نامه اعمال خود شماست، و چون شما در دنيا موفّق به توبه شده ايد (و توبه شما ريشه دار و حقيقى بوده) و با اعمال نيك و صالح، گذشته سياه خود را جبران نموده ايد، ما گناهان و معاصى پرونده شما را تبديل به حسنات و عبادات كرده ايم! پيامبر اكرم سپس آيه شريفه «اوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ (1)» را تلاوت فرموده، و به اين آيه شريفه استدلال كردند. سپس آثار خوشحالى فوق العاده اى در چهره مباركشان آشكار شد و به گونه اى تبسّم فرمودند كه دندانهايشان نمايان گشت.(2)

راستى، بايد قدردان چنين خداى بى نهايت مهربان باشيم، و هرگز دامان رحمتش را رها نكنيم. دور افتادگان از رحمتش بايد هر چه زودتر به درياى موّاج مهر و لطف و كرمش باز گردند. گنهكاران به سوى خدا باز آيند، تا گناهانشان را ببخشد، مجازات را


1- سوره فرقان، آيه 70.
2- نورالثّقلين، جلد 4، صفحه 33( به نقل از تفسير نمونه، جلد 15، صفحه 161).

ص: 207

از آنها بردارد، و معاصى آنها را تبديل به حسنات نمايد، و در روز قيامت هم رسوايشان نكند! بلكه بتوانند به نامه اعمالشان افتخار كنند، و از فرط خوشحالى ديگران را نيز به مطالعه آن دعوت نمايند!

حقيقتاً چقدر غافلند كسانى كه از درِ رحمت چنين خداى مهربان و كريم و رحيم و جواد و غفور و توبه پذيرى دور شده، و هر روز فاصله خود را بيشتر مى كنند!

ص: 208

ص: 209

9 شاهد زور نيستند!

نهمين ويژگى بندگان ممتاز خداوند اين است كه «شاهد زور» نيستند.

وَ ا لَّذِينَ لَايَشْهَدُونَ الزُّورَ(1)

و كسانى كه شهادت به باطل نمى دهند (و در مجالس باطل شركت نمى كنند).

براى «شاهد زور» دو تفسير ذكر شده است:

نخست اين كه، عبادالرّحمن شهادت به باطل نمى دهند. كلمه «زور» در لغت عرب به معناى باطل مى باشد، همانگونه كه در مفهومِ «باطل را حق نشان دادن» نيز به كار رفته است. اين معنى، مترادف معناى تزوير است.

بنابراين، عبادالرّحمن نه شهادت بر باطل مى دهند، و نه باطل را در لباس حق جلوه مى دهند، و اهل تزوير نمى باشند. آنها به خاطر رضايت پدر، مادر، خواهر، برادر، خويش و فاميل، دوست، آشنا، همكار، هم خط، هم حزب و همراه، و خلاصه، رضايت مخلوق خدا، شهادت به باطل نمى دهند؛ و رضايت مخلوق را بر رضاى خالق مقدّم نمى دارند.


1- سوره فرقان، آيه 72.

ص: 210

نتيجه اين كه، معناى اوّل «شاهد زور» شهادت دادن به باطل است كه از ساحت عبادالرّحمن دور مى باشد.

معنى دوم- كه بيشتر صحيح به نظر مى رسد- اين كه عبادالرّحمن در مجالس باطل حاضر نمى شوند. هر مجلسى كه در آن معصيت و نافرمانى خداوند انجام گيرد، مجلس باطل و زور محسوب مى شود. و عبادالرّحمن هرگز وارد چنين مجالسى نمى شوند. آنها هرگز به خاطر خشنودى پدر و مادر و اقوام و خويشان و دوستان و آشنايان و همسايگان و همكاران، و خوشايند و همراهى كردن با آنها، در مجالس گناه حاضر نمى شوند؛ زيرا آنچه آنها در جستجوى آن هستند، رضايت خالق است نه مخلوق. متأسّفانه، در عصر و زمان ما مجالس معصيت فراوان گشته، و اكثر عروسى ها تبديل به مجلس گناه شده است. بلكه گاه مجلسى برپا مى شود كه تصوّر مى گردد مجلس عبادت است، ولى اگر با معيار رضاى خداوند محك زده شود، معلوم مى گردد كه مجلس گناه است! مولودى هايى كه براى تولّد ائمّه گرفته مى شود و در آن به موسيقى و رقص پرداخته مى شود، ظاهراً مجلس عبادت و احترام به پيشوايان دين است، ولى با توجّه به اين كه آلوده به موسيقى و رقص شده- كه قطعاً خود آن بزرگواران نيز به آن راضى نيستند- مجلس گناه شمرده مى شود!(1)


1- آنچه ذكر شد يك نمونه از اين نوع قالبهاى به ظاهر اسلامى و در حقيقت به دور از اسلام است. متأسّفانه، نمونه هاى فراوانى از اين امور ديده مى شود. از جمله مى توان به استفتائى اشاره كرد كه اخيراً به دست ما رسيد، و موجب تأسّف و تعجّب شديد شد. به اين سؤال توجّه فرماييد: محضر مبارك مرجع عاليقدر حضرت آيت اللَّه العظمى جناب آقاى مكارم شيرازى دامت بركاته با اهداء سلام ضمن آرزوى توفيق و سلامتى براى جنابعالى، به استحضار مى رساند اين شركت در نظر دارد گامى هرچند كوچك در جهت ترويج و بهره بردارى از كتاب آسمانى قرآن مجيد، براى نسل جوان امروز بردارد. طرح اين شركت ارائه اصوات زيباى قرآن كريم همراه با صداى سازهاى اصيل قديمى عربى و اسلامى، از جمله« دف»« نى» و« عود»- كه داراى همنوائى عرفانى و همخوانى روحانى شايسته اى با آيات روحبخش الهى است- بوده، كه بدين وسيله شايد بتوان پيام الهى را به شيوه اى نو و به صورتى موزون و دلنشين تر به مخاطب انتقال داد؛ آيا انجام چنين اقدامى بر اساس شرع مقدّس اسلام بلااشكال مى باشد؟ جواب: اين كار بيقين جايز نيست، و مسؤوليّت آن سنگين تر از موارد ديگر است. و شما عزيزان نبايد فريب سخنان سفسطه آميز بعضى از ناآگاهان را بخوريد. هميشه موفّق باشيد. 11/ 9/ 1381

ص: 211

شركت در مجالس گناه نه تنها حرام است و مجازات اخروى دارد، بلكه باعث سلب توفيق در اين جهان نيز مى گردد. امام سجّاد عليه السلام در دعاى بلند و مشحون از معارف الهى ابوحمزه ثمالى مى فرمايد:

أَوْ لَعَلَّكَ رَأَيْتَنِى آلِفَ مَجَالِسِ الْبَطَّالِينَ فَبَيْنِى وَ بَيْنَهُمْ خَلَّيْتَنِى

يا شايد مرا مأنوس با مجالس بيهوده گذرانم ديده اى پس مرا به آنها واگذاشته اى!

مى گويند: «ضررى كه دود سيگار براى كسانى كه در مجلس سيگاريها حضور دارند- هر چند سيگار نمى كشند- بيش از ضررى است كه عايد خود سيگارى مى شود!» آيا شركت در مجلس گناه چنين نيست؟

طلبه اى كه موفّق به تحصيل نمى شود؛ مؤمنى كه توفيق نماز شب را از دست مى دهد؛ مسلمانى كه توفيق صدقه دادن و كمك به نيازمندان را از دست داده است؛ نمازگزارى كه حال و هواى خوبى در نماز ندارد و نسبت به تعقيبات و نافله ها كم حوصله است؛ روزه دارى كه از روزه جز تشنگى و گرسنگى آن را درك نمى كند؛ حاجى كه شور و نشاطى در انجام مناسك ندارد؛ ثروتمندى كه از روى ميل و رغبت خمس و زكات نمى پردازد؛ و مانند آنها، بايد سرنخ هاى سلب توفيقات خويش را در اعمال سابق و خداى ناكرده، نافرمانى هايى از اوامر خداوند، جستجو كنند.

پروردگارا! به ما توفيق ترك مجالس گناه و معصيت را عنايت فرما، و ما را بر آن بدار كه رضا و خشنودى تو در آن است!

ص: 212

ص: 213

10 بى اعتنا به مجالس بيهوده

اشاره

خداوند متعال دهمين ويژگى بندگان خاصّ و ويژه خويش را چنين بيان مى كند:

وَ إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً(1)

و (عبادالرّحمن) هنگامى كه با لغو و بيهودگى برخورد كنند، بزرگوارانه از آن مى گذرند.

طبق آنچه در اين آيه آمده، عبادالرّحمن نه تنها خود آلوده كارهاى لغو و بيهوده نمى شوند، و در مجالس لغو شركت نمى نمايند، بلكه از كنار مجالس بيهوده هم بزرگوارانه عبور مى كنند، و هيچ اعتنايى به چنين مجالسى نمى نمايند.

برخورد با لغو در آيات ديگر

نحوه برخورد با كارهاى بيهوده، در آيات ديگر قرآن نيز به چشم مى خورد كه به چند مورد آن اشاره مى شود:

الف- در آيه سوم سوره مؤمنون مى خوانيم:

وَ ا لَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ و (مؤمنان رستگار كسانى هستند كه) از لغو و بيهودگى روى گردانند.


1- سوره فرقان، آيه 72.

ص: 214

آيه شريفه فوق بين صلوة و زكات واقع شده است؛ يعنى، مؤمنان در آيه قبل به خشوع در نماز، و در آيه بعد به پرداخت زكات توصيف شده اند، و در وسط اين دو، به پرهيز از لغو متصّف گشته اند. و با توجّه به اين كه نماز و زكات از برنامه هاى مهمّ اسلام است، پرهيز از لغو- كه در بين آنها قرار گرفته- نيز از برنامه هاى مهمّ اسلام محسوب مى شود.

ب- خداوند متعال در آيه 55 سوره قصص، مؤمنان را اين گونه توصيف مى كند:

وَ إِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قَالُوا لَنَآ أَعْمَالُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَالُكُمْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ لَانَبْتَغِى الْجَاهِلِينَ

و (مؤمنان) هر گاه سخنان لغو و بيهوده بشنوند، از آن روى مى گردانند و مى گويند: اعمال ما از آنِ ماست و اعمال شما از آنِ خودتان، سلام بر شما (سلامِ وداع و خداحافظى) ما خواهان جاهلان نيستيم.

با شخص بيهوده گو به بحث و مجادله و گفتگو نپرداز، بلكه با گفتن جمله فوق، كه در متن آيه شريفه آمده، او را به حال خود رها كن، و خود را از شرّ او خلاص بنما.

ج- در آيه 25 سوره واقعه شرح حال بهشتيان را چنين مى خوانيم:

لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْواً وَ لَاتَأْثِيماً

(بهشتيان) در آن (باغهاى بهشتى) نه لغو و بيهوده اى مى شنوند، و نه سخنان گناه آلود (به گوش آنها مى رسد).

رهايى از سخنان لغو و بيهوده آن قدر مهم و با ارزش است كه به عنوان يكى از نعمتهاى بهشتى معرّفى شده است.

از آيات سه گانه فوق به ضميمه آيه محلّ بحث كه طبق آن، عبادالرّحمن، مؤمنان، بهشتيان، از شنيدن لغو پرهيز مى كنند، استفاده مى شود كه پرهيز از لغو مسأله بسيار مهمّى است و از نشانه هاى ايمان و مجوّز ورود در حريم عبادالرّحمن و بهشت پروردگار است.

ص: 215

لغو چيست؟

لازم است براى روشن شدن معناى «لغو» ابتدا به تفسير كلمه «لهو» بپردازيم، سپس شرح مختصرى از واژه «لعب» بيان كنيم، و در نهايت «لغو» را به صورت فشرده تفسير نماييم:

الف- «لهو»: لهو به معناى سرگرمى مى باشد و سرگرمى دو رقم است: «سرگرمى سالم» و «سرگرمى ناسالم». و روشن است كه قسم اوّل، خوب و مفيد و لازم، و قسم دوم، مضرّ و بد و منشأ بسيارى از گناهان مى باشد. و بديهى است كه آدمى در تمام شبانه روز نمى تواند بى وقفه به كار و فعّاليّت، يا عبادت و نماز، مشغول باشد؛ بلكه نياز به وقت فراغتى نيز دارد كه در آن به سرگرميهاى سالم بپردازد. تا بدين وسيله آرامش خويش را باز يابد و تجديد قوا نمايد؛ و در نتيجه، قادر بر ادامه فعّاليّت باشد.

بنابراين، وقت فراغت و پرداختن به سرگرميها، سرنوشت ساز است. اگر سرگرميهاى سالم انتخاب شود، باعث سعادت و خوشبختى است؛ در غير اين صورت، ثمره اى جز شقاوت نخواهد داشت.

در روايات مختلف به اين مسأله اشاره شده، و استفاده از سرگرميهاى سالم مورد تأكيد قرار گرفته است؛ از جمله، در روايتى از اميرالمؤمنين على عليه السلام مى خوانيم:

لِلْمُؤمِنِ ثَلاثُ سَاعَاتٍ

سزوار است كه شخص با ايمان اوقات خود را به سه قسمت تقسيم كند.

البتّه روشن است كه اصل تقسيم اوقات به سه قسمت لازم است، ولى لازم نيست كه اين سه قسمت مساوى باشد. چون همانگونه كه خواهد آمد بعضى از كارهايى كه در اين سه قسمت بايد انجام شود زمان كمترى مى برد، و برخى ديگر نياز به فرصت بيشترى دارد.

فَسَاعَةٌ يُنَاجِى فِيهَا رَبَّهُ

قسمتى از وقت خويش را به عبادت و مناجات با خدا بپردازد.

ص: 216

در اين ساعت به ارتباط بين خالق و مخلوق اشاره شده است كه انسانها به فراخور حال خود به راز و نياز مى پردازند. مبادا روزى بر ما بگذرد كه اين ساعت را نداشته باشيم!

وَ سَاعَةٌ يَرُمُّ مَعَاشَهُ

و قسمتى از وقتش را به طلب معاش (خود و افراد واجب النّفقه اش) بپردازد.

زيرا اسلام تكدّى گرى را نمى پسندد، و دوست ندارد هيچ كس سر بار ديگرى باشد، بلكه بايد هر شخصى از حاصل دسترنج خويش بهره بردارى كند.

ضمناً تلاش و فعّاليّت براى توسعه زندگى و تحصيل رزق و روزى و وسعت دادن به زندگى و ايجاد آسايش و آرامش خانواده، هيچ منافاتى با توحيد افعالى ندارد؛ بلكه عين توحيد است. چون اين كارها به دستور و فرمان خداوند انجام مى شود. حتّى انسان مى تواند تمام كارهايش را به قصد قربت انجام دهد تا عبادت محسوب شود.

براى خدا غذا بخورد تا بتواند بهتر عبادت كند، به قصد قربت بخوابد تا خستگى را از تن بيرون كند و آسوده تر به دنبال عبادت و معاش برود، حتّى تفريح را به قصد قربت انجام دهد، براى اين كه اعصابى آرام پيدا كند و با نشاط بهتر و بيشتر به زندگى خود در راستاى رضاى پروردگار ادامه دهد. مرحوم شيخ حرّ عاملى، در جلد اوّل وسائل الشّيعه، حديث زيبايى در اين زمينه نقل كرده كه از ذكر آن صرف نظر مى كنيم.(1)

وَ سَاعَةٌ يُخَلِّى بَينَ نَفْسِهِ وَ بَيْنَ لَذَّتِهَا فِيمَا يَحِلُّ وَ يَجْمُلُ (2)

و قسمت سوم را براى بهره گيرى از لذّتهاى حلال و دلپسند (البتّه سرگرميهاى حلال و آنچه زيبنده شخصيت انسان است) قرار دهد.

در برخى روايات ديگر، پس از تقسيم اوقات مى فرمايد:


1- وسائل الشّيعه، جلد اوّل، صفحه 34، حديث 8.
2- نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 390.

ص: 217

ساعات تفريح و سرگرمى به شما كمك مى كند كه براى عبادت و معاش و معاشرت با مردم، توانايى بيشترى پيدا كنيد.(1)

و اين مطلب به اثبات رسيده است. كارگرانى كه وقت فراغت و سرگرمى ندارند و بصورت مداوم به كار مشغول هستند، «راندمان» كارى خوبى ندارند؛ ولى بازدهى آنها كه در جاى خود به تفريح هم مى پردازند، به مراتب بيشتر است.

خلاصه اين كه، لهو به معناى تفريح و سرگرمى است.

ب- «لعب»: اين كلمه به معناى «بازى» است؛ و بازى نيز انواع و اقسامى دارد:

گاه، بازيهاى بچّگانه است كه هيچ هدفى در پى ندارد و غريزه، انسان را وادار به آن مى كند؛ البتّه نتيجه اين نوع بازى، تقويت اعصاب و عضلات و استخوانبندى بدن است؛ و طبعاً به رشد جسمانى، بلكه عقلانى بچّه ها كمك مى كند.

و گاه، بازيهاى بزرگترهاست و اهداف خاصّى را تعقيب مى كند. شارع، اين نوع بازيها را ممنوع نكرده است مشروط بر اين كه برد و باخت مالى در آن نباشد، و ابزار و وسيله بازى، از آلات قمار محسوب نشود و بازى خطرناكى نباشد.

بنابراين، بازيهايى كه خطرآفرين است و يا آلات قمار شمرده مى شود، و يا همراه با برد و باخت مالى است، حرام و بقيّه بازيها جايز مى باشد.

نتيجه اين كه «لعب» به معناى «بازى» مى باشد.

ج- «لغو»: لغو به كار بى هدف و بيهوده گفته مى شود؛ خواه سخنان بيهوده باشد، يا حركات و سكنات بى هدف، و افكار و انديشه هاى پوچ و بيهوده. خلاصه اين كه، به هر چيز بيهوده و بى هدف لغو گفته مى شود.

دانشمند لغت شناس معروف، آقاى راغب اصفهانى، در كتاب ارزشمند «مفردات» مى گويد: كلمه «لغو» از ريشه «لغا» گرفته شده، و «لغا» به سر و صدا و همهمه


1- بحارالانوار، جلد 75، صفحه 321 و 346.

ص: 218

گنجشكها اطلاق مى شود. اگر توجّه كرده باشيد در فصل بهار به هنگام عصر، گاه تعداد فراوانى از گنجشكها بر روى درختى مى نشينند و سر و صداى زيادى ايجاد مى نمايند، كه مردم اين سر و صداها را سخنان بيهوده اى تصوّر مى كنند.(1) و لهذا عرب آن را «لغا» ناميده است.

سپس اين لغت در هر امر بيهوده اى استعمال شده است؛ خواه سخن بيهوده باشد، يا كار بيهوده، يا چيز بيهوده ديگر.

نتيجه اين كه، لغو به معناى عمل و سخن و انديشه بيهوده و بى هدف است. و اولياءاللَّه و عبادالرّحمن نه تنها به دنبال كارهاى بيهوده و بى هدف نمى روند، بلكه از كنار مجالس لغو و بيهوده نيز بزرگوارانه عبور مى كنند.

ضمناً توجّه داشته باشيد همانگونه كه ممكن است يك فرد مبتلا به لغو و بيهوده گرى شود، امكان دارد جامعه و كشورى نيز به اين بلا دچار گردد. متأسّفانه، برخى از دستگاههاى كشور ما مبتلا به اين مصيبت گشته اند؛ قسمت مهمّى از روزنامه ها به بيهوده گوئى و نوشتن مطالب لغو اشتغال دارند، همانگونه كه برخى از احزاب و جمعيّتها و گروههاى سياسى، نيز به اين مسأله آلوده شده اند!

راستى با اين روش و بيهوده گرايى چقدر از مشكلات مردم را حل كرده اند؟ چند در صد از جوانان بى كار را به كار و اشتغال رسانده اند؟ چه تعداد از دختران و پسران محتاجِ ازدواج را به خانه بخت فرستاده اند؟ چقدر مملكت را به ترقّى و تكامل نزديكتر نموده اند؟

با كمال تأسّف، انسانهاى به ظاهر عاقل و سياستمدارى را مشاهده مى كنيم كه هيچ هدفى را دنبال نمى كنند و عمر سياسى خود را به كارهاى لغو و بيهوده مى گذرانند.

آيه شريفه محلّ بحث به ما مى آموزد كه نه خود اهل لغو و بيهوده گوئى وبيهوده


1- به اعتقاد ما امكان دارد آنها با زبان خودشان مشغول تسبيح خداوند باشند، هر چند ما تسبيح آنها رامتوجّه نمى شويم.

ص: 219

گرائى باشيم و نه در مجالس اهل لغو و باطل شركت كنيم.

گاه عدّه اى در يك ميهمانى جمع مى شوند و ساعتها به اصطلاح با هم خوش و بش مى كنند و سخنان بيهوده مى گويند كه نه به درد دنياى آنها مى خورد و نه نتيجه اى براى آخرتشان دارد. مجالسى كه متأسّفانه در عصر و زمان ما بسيار رواج پيدا كرده است؛ امّا بندگان خاصّ خدا در چنين مجالسى شركت نمى كنند؛ مخصوصاً اگر انسان به فرمايش حضرت على عليه السلام توجّه كند كه فرمود: «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ؛(1) نفسهاى انسان گامهاى او به سوى مرگ محسوب مى شود.» و باور كند با هر نفسى كه مى كشد يك قدم به مرگ نزديكتر مى شود، و مقدارى از سرمايه محدود عمرش از كف مى رود، ضرورت پرهيز از لغو گويى و بيهوده گرايى و پرهيز از مجالس بيهوده را بهتر و بيشتر احساس مى كند. راستى با از دست دادن تدريجى اين سرمايه، چه چيز به دست آورده ايم؟! مبادا مصداق اين شعر شويم و مترنّم به اين بيت گرديم:

سرمايه زكف رفت و تجارت ننموديم جز حسرت و اندوه متاعى نخريديم

شايد اين كه خداوند در سوره عصر انسان را در حال ضرر و زيان معرّفى مى كند، اشاره به همين افراد دارد كه دائم مشغول صرف و خرج سرمايه عمرشان هستند و هيچ چيز عايدشان نمى گردد.

پروردگارا! ما را از كارهاى بيهوده و بى هدف نجات ده، و توفيق استفاده صحيح از سرمايه عمرمان عنايت فرما!


1- نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 74.

ص: 220

ص: 221

11 گوش شنوا و چشم بينا

اشاره

يازدهمين صفت بندگان خاصّ خداوند آن است كه گوشى شنوا براى شنيدن سخنان حق، و چشمى بينا براى ديدن حقايق دارند. خداوند متعال ويژگى فوق را به شكل زير مطرح مى كند:

وَ ا لَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمًّا وَ عُمْيَاناً(1)

(عبادالرّحمن) كسانى (هستند) كه هر گاه آيات پروردگارشان به آنان گوشزد شود، كر و كور روى آن نمى افتند.

چند نكته در مورد آيه فوق قابل توجّه است:

1- چه كسى آيات پروردگار را گوشزد مى كند؟ آيا منظور پيامبران، يا ائمّه، يا علما و دانشمندان مى باشد، يا اگر يك فرد معمولى و عادى هم عهده دار تذكّرگردد، براى عبادالرّحمن تفاوتى ندارد؟

پاسخ: از آنجا كه به «تذكّر دهنده» در آيه شريفه اشاره و تصريح نشده، بنابراين آيه شريفه از اين جهت عام است، و تذكّر هر تذكّر دهنده اى را شامل مى شود.


1- سوره فرقان، آيه 73.

ص: 222

عبادالرّحمن در مقابل هر كسى كه متذكّر آيات الهى شود، گوش شنوا و چشم بينا دارند.

2- منظور از «آيات ربّ» چيست؟

پاسخ: دو احتمال وجود دارد:

الف- احتمال دارد منظور از آيات پروردگار در اين آيه شريفه، آيات تشريعيّه باشد؛ يعنى، آيات قرآن مجيد، وحى و مانند آن.

ب- احتمال ديگر اين كه مراد آيات تكوينيّه باشد؛ نشانه هاى توحيد، علامات عظمت و بزرگى خداوند در عالم آفرينش، آثار نظم و خلاقيّت و علم و قدرت در وجود خود انسان، و حتّى در يك عضو كوچك مثل چشم كه دنياى عجائب است. البتّه مى توان احتمال سومى را هم مطرح كرد؛ زيرا امكان دارد منظور از آيات ربّ در آيه مذكور، آيات تشريع و تكوين هر دو باشد؛ هر تذكّر دهنده اى، هر نوع از آيات پروردگار در عالم تشريع يا تكوين را به آنها تذكّر دهد، با گوشى شنوا و چشمانى باز استقبال مى كنند.

3- كلمه «صم» جمع «اصم» به معنى انسانهاى كر مى باشد. و «عميان» جمع «اعمى به معناى انسانهاى نابينا و كور است؛ بنابراين، جمله «لم يخرّوا عليها صمّاً و عمياناً» به معناى «روى آيات پروردگار كر و كور نمى افتند» مى باشد؛ ولى منظور از اين جمله چيست؟

پاسخ: برخى از مسلمانان آيات الهى رامى بينند، مى شنوند، امّا به محتواى آن توجّه نمى كنند؛ بلكه تنها به پوسته آن تمسّك مى نمايند. به چنين مسلمانانى گفته مى شود كه با چشمانى نابينا و گوشهايى كر، بر روى آيات الهى افتاده اند! از جمله اين افراد، مى توان به خوارج نهروان اشاره كرد كه از اسلام و شريعت تنها به الفاظ و پوسته آن توجّه مى كردند و شب تا به صبح به تلاوت قرآن مى پرداختند، و آثار عبادتهاى شبانه در صورت و زانوهاى آنها ظاهر بود، امّا از محتوا و پيامهاى آيات و لوازم و آثار و كنايات آن بى بهره بودند. اگر خرمائى از درخت

ص: 223

شخصى در كوچه اى افتاده بود ورهگذرى آن را برمى داشت و مى خورد، خوارج به او اعتراض مى كردند، و آن را كارى قبيح و زشت مى شمردند. امّا هنگامى كه به زن حامله اى به همراه شوهرش برخورد مى كردند و از آنها مى خواستند از على عليه السلام تبرّى و بيزارى جويند و آنها تسليم نمى شدند، به راحتى زن و شوهرش را مى كشتند و بچّه داخل شكم مادر را نيز بيرون مى آوردند و سر مى بريدند! اينها از اسلام چيزى جز پوسته و قشرى نفهميده بودند و لهذا به آنها «قشرى» گفته مى شد. و بدون شك خطر اين افراد از دشمنان آگاه بيشتر است.

نمونه ديگر اين افراد در عصر و زمان ما، وهّابيهاى متعصّب و لجوج هستند. آنها نيز از آيات قرآن و معارف دين، مانند توحيد و شرك و بدعت و مثل آنها، جز پوسته اى نمى فهمند. و لهذا تمام مسلمانان را به كوچكترين بهانه اى متّهم به شرك و بدعت مى كنند، و گاه حرفهاى خنده دارى مى زنند، آنها كه معنى دقيق و صحيح بدعت را نفهميده اند به هنگامى كه ملك فيصل خط تلفنى بين كاخ خود و پادگان نظامى سربازانش مى كشد، آن را بدعت شمرده و به خط تلفن حمله كرده و تمام سيم هاى آن را قطعه قطعه نموده، و تلفن را ابزار شيطان ناميدند!

عبادالرّحمن بر عكس اين دسته از انسانها، به محتوا و پيامهاى قرآن مى انديشند و چشمى بينا و گوشى شنوا دارند.

زندگى معنوى و زندگى مادّى

قرآن مجيد براى بشر دو نوع حيات قائل است: حيات مادّى و حيات معنوى.

خداوند متعال در آيه شريفه 169 سوره آل عمران خطاب به پيامبرش مى فرمايد:

وَ لَاتَحْسَبَنَّ ا لَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ

(اى پيامبر!) هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند! بلكه آنان زنده اند، و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.

ص: 224

حيات فيزيكى و مادّى شهدا متوقّف شده است، امّا حيات جاويدان معنوى آنها ادامه دارد.

برخلاف شهدا، برخى از مردم از نظر ظاهرى زنده اند؛ يعنى، نفس مى كشند، غذا مى خورند، مشغول كار و فعّاليّت و تلاش هستند، توليد مثل مى كنند، با غرور و تكبّر در جامعه رفت و آمد مى كنند، ولى حيات معنوى ندارند؛ و لهذا قرآن آنها را مرده خطاب مى كند. خداوند متعال در آيه 24 سوره انفال به اين دسته اشاره مى كند:

يَا أَيُّهَا ا لَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى خواند كه شما را حيات مى بخشد.

اين آيه شريف شامل تمام ايمان آورندگان در تمام زمانهاو مكانها مى شود؛ بنابراين، ما هم مخاطب آيه مذكور هستيم. خداوند در اين آيه شريفه انسانهاى زنده و كسانى كه داراى حيات مادّى هستند را به حيات و زندگى دعوت مى كند؛ آنان را به چيزى كه مايه حيات است فرامى خواند، و اين همان حيات معنوى است. در آيات هشتاد و هشتاد و يك سوره نمل اين مطلب به صورت آشكارتر مطرح شده است:

إِنَّكَ لَاتُسْمِعُ الْمَوْتَى وَ لَاتُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ* وَ مَا أَنْتَ بِهَادِي الْعُمْىِ عَنْ ضَلَالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ باياتِنَا فَهُمْ مُسْلِمُونَ

(اى پيامبر!) مسلّماً تو نمى توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى، و نمى توانى كران را هنگامى كه روى بر مى گردانند و پشت مى كنند فرا خوانى! و نيز نمى توانى كوران را از گمراهيشان برهانى؛ تو فقط مى توانى سخن خود را به گوش كسانى برسانى كه آماده پذيرش ايمان به آيات ما هستند و در برابر حق تسليمند!

منظور از مردگان در آيه شريفه، مردگان خفته در زير خاك نيست! بلكه زندگانى است كه داراى حيات مادّى هستند و بى بهره از حيات معنوى. زندگانى كه گوش شنوا ندارند و فاقد چشم بينا مى باشند. زندگانى كه حاضر نمى شدند به سخن حق گوش فرا دهند و به هنگام تلاوت آيات قرآن توسّط پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله انگشتانشان را در گوش فرو

ص: 225

مى كردند و از ترس آن كه مبادا آواى تلاوت قرآن از گوشه و كنار انگشتها وارد گوش آنها شود، علاوه بر اين كار، لباسشان رانيز بر سر مى كشيدند كه حفاظت كامل شده باشد! آرى، سعى و تلاش بزرگترين هادى و منجى هم براى نجات اين دسته از مردم بى نتيجه ماند.

نتيجه اين كه، از ديدگاه قرآن دو نوع زندگى وجود دارد. زندگى مادّى (1) و زندگى معنوى.

على عليه السلام در قسمتى از سخنان زيبايى كه خطاب به كميل بن زياد ايراد فرمودند، مى فرمايد:

هَلَكَ خُزَّانُ الْامْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَاءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِىَ الدَّهْرُ، أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ، وَ أَمْثَالُهُمْ فِى الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ(2)

ثروت اندوزان مرده اند، در حالى كه ظاهراً در صف زندگانند! ولى دانشمندان تا دنيا برقرار است زنده اند؛ خود آنها از ميان رفته اند، ولى چهره آنها در آئينه دل نقش بسته است.

اوّلًا- حضرت ثروت اندوزانى كه فقط به جمع آورى مال و ثروت از هر راه ممكن مى پردازند و هيچ توجّهى به مشروع بودن و نبودن آن ندارند، و نه خود از آن بهره مى برند و نه اجازه استفاده از آن اموال را به ديگران مى دهند، مرده معرفّى مى كند، نه ثروتمندانى كه از راههاى صحيح و با تلاش و زحمت ثروتى گرد آورده اند، و هم خود بهره مى برند و هم به ديگران بهره اى مى رسانند.


1- زندگى مادّى هم مراتبى دارد؛ گاه فقط زندگى نباتى است؛ يعنى خوردن و آشاميدن و رشد و نمو دارد، ولى فاقد درك و شعور و حس و حركت است؛ مثل كسانى كه مبتلا به مرگ مغزى مى شوند كه احكام آنها در جلد اوّل استفتائات، بخش احكام پزشكى بيان شده است. البتّه اين نوع انسانها كم هستند و بيشتر آنها تمام مظاهر زندگى مادّى را دارا هستند.
2- نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 147.

ص: 226

ثانياً- دانشمندانى كه تمام تلاش و كوشش آنها براى جامعه است و جز رضاى خدا چيز ديگرى مدّ نظر آنها نيست و به تعبير حضرت على عليه السلام «عالم ربّانى» اند، همواره زنده اند و داراى حيات معنوى مى باشند، حتّى پس از مرگشان! زيرا ياد و خاطره و افكار و آثار و تعليمات و شاگردان آنها مى مانند و اينها باعث مى شود كه مردم هرگز آنها را فراموش نكنند.

نتيجه اين كه، حيات و مرگ هر چيزى از نظر اسلام به آثار و بركات آن است. آنچه آثار و بركاتى دارد، هر چند به ظاهر مرده باشد، از نظر اسلام داراى حيات و زندگى است. و آنچه آثار و بركاتى ندارد، هر چند زنده باشد، از ديدگاه اسلام مرده است.

بدين جهت، در فرهنگ اسلام به كسانى كه حرف حق را نمى شنوند كر گفته مى شود، هر چند از نظر ظاهرى و پزشكى گوش آنها سالم باشد؛ و به كسانى كه حقايق را نمى بينند كور گفته مى شود، هر چند چشم آنها هيچ عيب و ايراد ظاهرى نداشته باشد.

انواع مردم در برخورد با آيات الهى

مردم در برخورد با آيات الهى بر سه دسته اند:

1- دسته اوّل كسانى هستند كه فقط الفاظ قرآن مجيد را مى خوانند، و چيزى جز تلاوت و قرآئت قرآن نمى فهمند، و از مفهوم و مضمون آن هيچ بهره اى نمى برند؛ مانند آن حاكم ظالمى كه مشغول خواندن زيارت عاشورا بود؛ سيّد بى گناهى را نزدش آوردند، او براى اين كه زيارتش قطع نشود، در حالى كه مشغول خواندن جمله صد لعن بود و مى گفت: «اللَّهُمَّ الْعَنْ اوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ...» اشاره كرد كه گردن آن سيّد مظلوم را بزنند! او در حقيقت به خودش هم لعن و نفرين مى كرد، امّا نمى فهميد.

2- دسته دوم كسانى كه آيات قرآن را قرائت مى كنند، و به معنى و مضمون آن هم توجّه دارند؛ امّا فهم و درك آنها از مفاهيم بلند آيات الهى، سطحى است و به عمق آن

ص: 227

نمى رسند؛ همانند خوارج و وهّابيها كه شرح حال آنها گذشت. اين گروه مصداق آيه شريفه محلّ بحث هستند.

3- آنها كه آيات الهى را با تفكّر و تدبّر تلاوت مى كنند، و به مضامين بلند آن مى انديشند، و حقيقت آيات الهى را درك مى كنند. اينها «عبادالرّحمن» هستند.

رسيدن به اين مقام اختصاص به گروه خاصّى ندارد؛ ممكن است يك فرد تحصيل نكرده هم در سايه لطف خداوند، و پرهيز از گناه، و اجتناب از غذاهاى حرام و شبهه ناك، به اين مقام بزرگ دست يابد. «كربلائى كاظم» در عصر و زمان ما، نمونه روشن اين مدّعاست. من اين پيرمرد نورانى را اوّلين بار حدود پنجاه سال قبل ديدم، در اطراف شهر ملاير، منطقه حسين آباد، در روستايى زندگى مى كرد. هنگامى كه انسان قيافه ظاهرى اش را به نظاره مى نشست، باور نمى كرد كه حتّى بتواند حمد و سوره اش را بطور صحيح بخواند. ولى شنيدم كه مردم مى گفتند او حافظ كلّ قرآن است! باور نكردم. گفتم: چطور؟ گفتند: او كشاورز پاكدامن و درستكار و هوشيارى است. روزى خسته و كوفته از مزرعه بر مى گشت، هنگامى كه به امامزاده روستا مى رسد، به آنجا مى رود تا زيارت و استراحتى كند، موقع استراحت به خواب مى رود در خواب به او مى گويند: آياتى از قرآن، كه بر سقف امامزاده نوشته شده را بخوان! مى گويد: من سواد ندارم، نمى توانم! بار ديگر به او دستور داده مى شود بخواند! مى گويد: «ناگاه متوجّه شدم كه قادر بر خواندن آيات قرآن هستم!» من او را آزمودم، كاملًا آيات قرآن را از حفظ بود، و بدون هيچ كم و كاستى آن را تلاوت مى كرد؛ حتّى هنگامى كه به قم آمده بود تا خدمت آيت الله العظمى بروجرودى رحمه الله برسد، برخى از طلّاب قسمتهايى از آيات مختلف قرآن را كنار هم چيده بودند و به صورت يك آيه قرائت كردند، او متوجّه شد، و مشخّص كرد كه هر قسمت از آنچه خوانده شده مربوط به كدام سوره مى باشد! عجيب تر اين كه اگر از او خواسته مى شد كه فلان آيه را بياورد. وى همانند كسى كه استخاره مى كند لاى قرآن را باز مى كرد و آيه مورد نظر، در

ص: 228

همان صفحه يا يكى دو صفحه قبل يا بعد از آن بود! مخصوصاً كه اين كار را با قرآن مخصوصى نمى كرد، بلكه هر قرآنى را به دستش مى دادند قادر بر اين كار شگفت انگيز بود. كربلائى كاظم واقعاً معجزه بود، و هيچ تفسيرى جز معجزه نمى توان براى آنچه به او هديه شده بود بيان كرد.

كربلائى كاظم كشاورزى زحمتكش، مردى با معنويّت و روحانيّت، و اهل وجوهات شرعيّه بود. وى زكات مختصر محصول دسترنجش را پرداخت مى كرد و از خوردن مال حرام و حتّى مشكوك و شبهه ناك، پرهيز مى كرد.

وى عالم درس خوانده اى نبود، امّا به عمق آيات الهى رسيده بود. و در صف عبادالرّحمن جاى گرفته بود. از او پرسيدم: به هنگامى كه قرآن را از حفظ تلاوت مى كنى، اشتباه نمى كنى؟ گفت: اگر شما از روى قرآن تلاوت كنيد، اشتباه مى كنيد؟

گويا همواره قرآنى جلوى من باز است و من از روى آن تلاوت مى كنم و دچار اشتباه نمى شوم!(1)

آرى، انسان هنگامى كه در سايه اطاعت و بندگى خداوند قرار گيرد، ارزش و مقام زايدالوصفى پيدا مى كند. خوشا به حال كسانى كه چشمى بينا و گوشى شنوا دارند و به اين مقامات مى رسند!


1- شرح حالات وى را در كتاب« كربلائى كاظم، مرد بيسوادى كه ناگهان حافظ قرآن كريم شد» ملاحضه فرماييد..

ص: 229

12 پيوسته دعا مى كنند

اشاره

دعا و عرض نياز به درگاه آن قادر بى نياز، دوازدهمين ويژگى عبادالرّحمن است.

خداوند مهربان ويژگى مذكور را چنين توصيف مى كند:

وَ ا لَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُ رِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً(1)

و (عبادالرّحمن) كسانى (هستند) كه مى گويند: «پروردگارا! از همسران و فرزندانمان مايه روشنى چشم ما قرار ده و ما را براى پرهيزگاران پيشوا گردان!

توضيح چند نكته پيرامون آيه شريفه ضرورى است:

1- جمله «يقولون» كه به صورت فعل مضارع آمده، دلالت بر مداومت عبادالرّحمن بر دعا و تضرّع دارد. آنها همانند برخى از انسانهاى ضعيف الايمان نيستند كه به هنگام گرفتارى و مشكلات به خدا روى آورند، و هنگامى كه نيازشان بر طرف شد خداوند را به فراموشى بسپارند؛ بلكه همواره از خداوند، خانواده اى صالح و شايسته مى طلبند.


1- سوره فرقان، آيه 74.

ص: 230

2- آيا عبادالرّحمن فقط مى گويند (يقولون)، و به دعا قناعت مى نمايند، و هيچ اقدام عملى در راستاى خواسته و دعاى خود نمى كنند؟ يا تمام توان و تلاش خود را به كار مى گيرند، و آنچه را نمى توانند از خدا مى خواهند؟

بى شك آنها به همراه دعا عمل مى كنند؛ و به تعبير صحيح تر، به همراه تلاشى در حدّ توان و قدرتشان، دعا مى كنند؛ همانند كشاورزى كه زمين را شخم مى زند، بذر را مى پاشد، مزرعه را آبيارى مى كند، بموقع آن را سمپاشى مى نمايد، در زمان مناسب علفهاى هرز آن را قطع مى كند و اقدامات لازم ديگر را نيز انجام مى دهد، در عين حال براى برداشت محصول بهتر دست به دعا بر مى دارد و از آن زارع حقيقى، حاجت خويش را طلب مى كند؛ عبادالرّحمن نيز از هيچ كارى در راستاى تربيت صحيح و اسلامى خانواده خويش فروگذار نمى كنند. آنها را از عوامل فساد و انحراف، از جمله مجلات و كتابها و فيلمها و دوستان و مناظر و مجالس ناباب دور نگه مى دارند، و به سمت مجلّات و كتابها و فيلمها و دوستان و مناظر و مجالس مناسب هدايت مى نمايند؛ و در عين حال، براى صلاح و رستگارى آنها دعا مى كنند؛ بدون شك چنين دعايى پذيرفته مى شود.

3- آيا منظور از جمله «من ازواجنا» اين است كه عبادالرّحمن براى بعضى از اعضاى خانواده دعا مى كنند؟ اگر چنين است، چرا؟

پاسخ: دو احتمال وجود دارد:

الف- كلمه «مِن» كه منشأ اين سؤال است، زائده و صرفاً براى زيبايى و تزيين جمله ذكر شده باشد؛ بنابراين، دعاى عبادالرّحمن اختصاص به بعضى از اعضاى خانواده ندارد؛ بلكه شامل تمام آنها مى گردد.

ب- احتمال ديگر آن كه: «مِن» نشويّه باشد، يعنى پروردگارا! همسران و فرزندان ما، و نسلهاى آينده آنها را، مايه چشم روشنى ما قرار بده. طبق اين تفسير، دعاى مذكور شامل نسل موجود و نسلهاى آينده كه از نسل موجود نشو و نمو مى كنند، مى گردد.

ص: 231

4- معادل فارسى «قرّة اعين»، نور چشم، چشم روشنى، آنچه مايه خوشحالى و افتخار و آبرومندى و شخصيّت است، مى باشد؛ ولى در عربى معنايى متفاوت دارد.

«قرّه» به معنى سردى و خنكى است؛ «قرّة اعين» يعنى چيزى كه باعث خنكى و سردى چشم شود! اين تعبير در زبان عربى نكته لطيفى دارد و آن اين كه: عرب معتقد است اشك «شوق» با اشك «غم» تفاوت دارد. اشك غم داغ و سوزان، امّا اشك خوشحالى و شوق سرد و خنك مى باشد؛ بنابراين، وقتى مى گويد فرزندان و همسران ما را باعث خنكى چشمانمان قرار بده، يعنى آنها را مايه خوشحالى و اشتياق ما قرار ده، به گونه اى كه اشك شوق از چشمان ما جارى شود. اشكى كه سرد و خنك است و چشم انسان را خنك و آرام مى كند. و از آنجا كه اين ترجمه در فارسى سليس و روان نيست، لهذا آن را به نور چشم و چشم روشنى و مانند آن ترجمه كرديم.

جايگاه ويژه دعا در معارف دينى

دعا در معارف دينى جايگاه خاص، و مرتبتى بس والا دارد؛ تا آنجا كه خداوند متعال در آخرين آيه سوره فرقان خطاب به پيامبرش مى فرمايد:

قُلْ مَا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لَادُعَاؤُكُمْ؛

(اى پيامبر ما!) بگو: پروردگارم براى شما (ارزش و) ارجى قائل نيست، اگر دعاى شما نباشد.

طبق اين آيه شريفه، اگر دعاى انسان و اظهار نيازش به آن قادر مطلق نباشد، خداوند هيچ اعتنايى به او نمى كند و كمترين ارزش و قيمتى برايش قائل نخواهد بود.

اگر بخواهيم با جمله اى كوتاه و زيبا، جايگاه ويژه دعا را بيان كنيم، قطعاً بهتر از آنچه در آيه مذكور آمده نمى توانيم بيان كنيم.

در روايات اسلامى نيز تعبيرات فراوان و زيبايى به چشم مى خورد كه به جايگاه ممتاز دعا از ديدگاه آئين مترقّى اسلام اشاره دارد؛ به ذكر دو نمونه آن قناعت مى كنيم:

ص: 232

الف- پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در حديث زيبايى از دعا به اسلحه مؤمن تعبير كرده است: «فَإِنَّ سِلَاحَ الْمُؤْمِنِ الدُّعَاءُ(1)» يعنى، با دعا مى توان بسيارى از موانع را از سر راه برداشت.

ب- امام على عليه السلام در اين باره مى فرمايد:

«أَلدُّعَاءُ مَفَاتِيحُ النَّجاحِ و مَقَالِيدُ الْفَلَاحِ (2)؛ دعا چراغ نجات و كليد پيروزى و رستگارى است.»

راستى چرا دعا اين همه اهمّيّت دارد؟

فلسفه اهمّيّت دعا

براى اهمّيّت فوق العاده دعا مى توان به امور زير اشاره كرد:

1- دعاها، مخصوصاً دعاهاى معصومين عليهم السلام، سرشار از درسهاى عالى تربيت و اخلاق است؛ مثلًا «دعاى ندبه» براى كسانى كه با دقّت و حضور قلب و با توجّه به مضمون و محتوايش، آن را زمزمه مى كنند، يك دوره درس امامت و ولايت عاشقانه است. يا دعاى بلند و پر محتواى «عرفه» حاوى يك دوره كامل معارف و عقايد، مخصوصاً درس توحيد و يكتاپرستى است؛ توحيدى كه در اين دعا موج مى زند در دعاهاى ديگر يافت نمى شود. «دعاى كميل» به ما درس تهذيب و خودسازى و توبه مى دهد؛ به انسانى كه قصد توبه و بازگشت به خدا را دارد، مى آموزد كه چگونه با خداى خويش سخن بگويد. و از «دعاى مكارم الاخلاق» مى توان يك دوره اخلاق اسلامى را استخراج كرد.

نتيجه اين كه، يكى از اسرار اهمّيّت دعا اين است كه مكتب عالى تربيت و پرورش است.


1- ميزان الحكمة، باب 1198، حديث 5759.
2- ميزان الحكمة، باب 1197، حديث 5746.

ص: 233

2- دعا انسان را به مسائلى كه توجّه ندارد و از آن غافل است، توجّه مى دهد؛ به عنوان مثال، دعايى كه شيعيان پس از نمازهاى روزانه در ماه مبارك رمضان مى خوانند، و مى گويند:

«أَللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ، أَللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ، أَللَّهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جَائِعٍ أَللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَانٍ أَللَّهُمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدِينٍ أَللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوبٍ أَللَّهُمَّ رُدَّ كُلَّ غَرِيبٍ أَللَّهُمَّ فُكَّ كُلَّ أَسِيرٍ، أَللَّهُمَّ أَصْلِحْ كُلَّ فَاسِدٍ مِنْ أُمُورِ الْمُسْلِمِينَ، أَللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيضٍ أَللَّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنَا بِغِنَاكَ، أَللَّهُمَّ غَيِّرْ سُوءَ حَالِنَا بِحُسْنِ حَالِكَ، أَللَّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّيْنَ، وَ أَغْنِنَا مِنَ الْفَقْرِ، إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَىْ ءٍ قَدِيرٌ»

انسان را به ياد بسيارى از امورى كه در طول سال از آن غافل بوده، مى اندازد.

به انسان يادآورى مى كند كه: بايد به فكر آنها كه از دنيا رفته اند، و دستشان كوتاه است، بود.

بايد براى رفع فقر و تنگدستى نيازمندان چاره اى انديشيد.

بايد شكم گرسنه گرسنگان را سير كرد.

بايد كسانى را كه قادر به تهيّه پوشاك مناسب نيستند، يارى نمود.

بايد براى پرداخت بدهى بدهكاران ناتوان از پرداخت، قدمى برداشت.

بايد غم و اندوه انسانهاى غم زده را زدود (نه اين كه غمى بر غمهاى آنها افزود)!

بايد به مسافران در راه مانده و دور از وطن كمك كرد.

بايد براى آزادى اسيران، كه گذشت زمان آنها را به فراموشى مى سپارد، اقدامهاى عملى نمود.

بايد براى اصلاح مفاسد جامعه اقدام كرد (وگرنه به خانواده ها هم سرايت مى كند).

بايد براى شفاى بيماران اسلام دست به دعا شد.

حتّى گاهى انسان بر اثر كثرت كار از حال خودش هم غافل مى شود؛ و لهذا اين دعا انسان را به ياد خودش هم مى آورد و به او تذكّر مى دهد كه براى مشكلات روحى و

ص: 234

جسمى، مادّى و معنوى خودت مخصوصاً در زمانهاى با ارزشى چون ماه مبارك رمضان، چاره اى بينديش و پرده هاى غفلت را كنار بزن. و از كسى كمك بخواه كه بر انجام هر كارى قادر و تواناست. بنابراين، سرّ ديگر اهمّيّت فوق العاده دعا، رهانيدن انسان از غفلت است.

3- يكى از شرايط قبولى و استجابت دعا، كار و تلاش و فعّاليّت است، و دعا هرگز چراغ سبز به تنبلى و بيكارى و ركود نيست؛ بنابراين، دعا كننده اى كه به فرهنگ دعا آشناست مى داند كه براى استجابت دعا بايد نهايت تلاش خويش را بنمايد، تا نتيجه بگيرد. بدين جهت، دعا انسان را وادار به تلاش و كوشش مى كند، و او را از ركود و سستى خارج مى سازد. با توجّه به اين مطلب، كسى كه از خداوند، خانوده اى خوب، همسرى شايسته، و فرزندانى نمونه، طلب مى كند، بايد تمام توان خود را در راه تحقّق اهداف عالى فوق به كار گيرد، و آنچه خارج از قدرت اوست، از خداوند متعال طلب كند.

اسلام و تربيت فرزندان

اسلام براى تربيت فرزندان، در ابعاد مختلف آن، دستوراتى دارد كه در هيچ مكتب تربيتى ديده نمى شود؛ مثلًا، در مورد زمان شروع تربيت، مكتبهاى ديگر معمولًا آغاز آن را سنّ پنج سالگى مى دانند و از اين زمان شروع به تربيت كودك مى كنند، ولى اسلام از ابتداى تولّد نوزاد، بلكه قبل از تولّد و زمانى كه در شكم مادر، در عالم جنين به سر مى برد، حتّى قبل از انعقاد نطفه، دستورات ظريفى براى سعادت فرزند آينده به پدر و مادر مى دهد! و اگر تعجّب نكنيد حتّى قبل از ازدواج دو جوان، معيارهايى براى انتخاب يك پدر يا مادر خوب ارائه مى دهد، تا اوّلين گامهاى تربيتى فرزند آينده صحيح برداشته شود!

بدين جهت، سفارش شده كه همسرانتان را از خانواده اى صالح و شايسته و پاك

ص: 235

انتخاب كنيد تا فرزندانى صالح و پاك براى شما بياورند.(1) و در دوران حاملگى مراقب نوع غذايى كه تناول مى كنند باشيد، از غذاهاى حرام و حتّى مشكوك و شبهه ناك بپرهيزيد كه آثار نامطلوبى بر جنين مى گذارد.(2)

آداب ولادت نوزاد، كه هر كدام در جاى خود زيبا و جذّاب است، هر يك شاهدى بر مدّعاى ماست.

روايات اسلامى، حقوقى را براى نوازد در نظر گرفته، و آن را بر پدر و مادر لازم شمرده است؛ به برخى از آنها توجّه كنيد:

الف- نام خوب: اسم بر اثر تكرار اثر تلقينى خاصّى بر كودك مى گذارد. دخترى كه نامش «زهرا» است، و روزانه اين نام بارها به گوش او مى خورد، و ديگران او را با اين نام صدا مى كنند، پيوند خاصّى بين خود و صاحب اصلى اين نام احساس مى كند، و خود را در سايه او مى بيند، همانگونه كه اگر براى دخترى نام زشت و زننده اى انتخاب شود، و همواره آن نام در گوش او طنين انداز گردد، بدون شك بى تأثير نخواهد بود. بدين جهت، انتخاب نام خوب و مناسب، يكى از حقوقى است كه فرزند بر گردن والدين خود دارد. و بر پدران و مادران است كه در انتخاب نام شايسته براى فرزندان دلبند خود، نهايت دقّت را داشته باشند.

ب- «تعليم قرآن»: آشنائى با كتاب آسمانى قرآن، و كلام پروردگار، بر هر مسلمانى لازم است. و چه خوب و بجاست كه اين كار از دوران طفوليّت آغاز گردد، و تا آخرين لحظات زندگى ادامه يابد، تا با گوشت و پوست و خون انسان آميخته گردد. بدون شك چنين انسانى گرفتار هواى نفس و وسوسه هاى شيطان و انحراف و لغزش نمى گردد. واين در حقيقت نوعى بيمه روح انسان محسوب مى گردد.


1- روايات متعدّدى در اين زمينه در كتاب وسائل الشّيعه، جلد 14، صفحه 29، و كتاب مستدرك الوسائل، جلد 14، صفحه 174 نقل شده است.
2- حليةالمتقين، صفحات 44 و 45.

ص: 236

ج- «تعليم تيراندازى و شنا»: اسلام فقط به جنبه روحى انسان توجّه نمى كند، بلكه مسائل تربيتى را در هر دو بُعد روح و جسم انسان پياده مى كند؛ بدين جهت، همانگونه كه تعليم قرآن را براى تربيت فرزند لازم مى شمارد، فراگيرى تيراندازى و شنا را هم سفارش مى كند، تا فرزندى شجاع و آماده براى مقابله با مشكلات اجتناب ناپذير زندگى بار آيد.

روايات متعدّدى پيرامون محورهاى سه گانه فوق و ديگر حقوق فرزند وجود دارد، كه به چند نمونه آن اشاره مى كنيم!

1- پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند:

أَدِّبُوا أَوْلَادَ كُمْ عَلَى ثَلَاثِ خَصَالٍ: حُبِّ نَبِيِّكُمْ، وَ حُبِّ أَهْلِ بَيْتِهِ، وَ قِرَائَةِ الْقُرْآنِ (1)

فرزندانتان را با اين سه خصلت تربيت كنيد: محبّت و عشق به پيامبرتان صلى الله عليه و آله، علاقه و دوستى با اهل بيت پيامبر عليهم السلام- تعليم و فراگيرى قرآن مجيد.

سعى كنيد در روزهاى تولّد معصومين عليهم السلام شيرينى- هر چند مختصرى- به آنها بدهيد و يادآورى كنيد كه اين شيرينى به مناسبت تولّد كدام يك از معصومين است تا عشق به آن معصوم با شيرينى مذكور تلفيق شود و در قلبش جاى گيرد. شخصى اين كار را در ايّام تولّد آن بزرگان به طور مداوم انجام مى داد؛ در يكى از سالها روز سوم شعبان، سالروز ميلاد سرور و سالار آزادگان، مقدارى شيرينى خريد و وارد منزل شد، به تمام اهل خانه يادآور شد كه ميلاد امام حسين عليه السلام است و به همين مناسبت به آنها شيرينى داد. هنگامى كه همه يك بار شيرينى خوردند، بچّه كوچك خانواده خطاب به پدر گفت: پدر! مى شود يكى ديگر از آن امام حسين ها را بدهى، بخورم؟ امام حسين عليه السلام هرگز از ذهن و خاطره اين بچّه پاك نمى شود.


1- كنزالعمّال، جلد 16، صفحه 456، حديث 45409.

ص: 237

2- يكى از معصومين فرمودند:

مَا وَرَّثَ وَالِدٌ وَلَدَاً أَجَلُّ مِنْ أَدَبٍ حَسَنٍ (1)

هيچ ميراثى براى فرزندان برتر و گرانبهاتر از ادب نيكو نيست.

برخى از مردم تصوّر مى كنند كه با تهيّه خانه و منزل و ماشين سوارى و سرمايه و جهيزيّه و مخارج عروسى و مانند آن، بهترين خدمت را به فرزندان خود كرده اند، در حالى كه مهمترين ميراث، طبق روايت فوق، تربيت صحيح و ادب شايسته و نيكوست؛ زيرا اگر فرزندى تمام امكانات مادّى مذكور را داشته باشد، ولى تربيت صحيح نداشته باشد، بزودى به انواع رذائل اخلاقى آلوده مى گردد (و به عنوان مثال اگر آلوده به موادّ مخدّر گردد، نه تنها ظرف چند سال تمام مال الارث خويش را دود مى كند، بلكه) باعث آبروريزى والدين خويش مى گردد، و نفرين و لعنت ديگران را نثار روح پدر و مادر خويش مى كند!

خانه، مدرسه، اجتماع

فرزندان در سه محيط تربيت مى شوند؛ بايد در هر سه مكان مراقب آنها بود.

1- دامان مادر و آغوش پدر، و به تعبير ديگر محيط خانواده.

2- مدرسه، كه در آن به فراگيرى علم و دانش مى پردازند.

3- اجتماع و محيط جامعه.

فرزندان ما اگر در محيط اوّل و دوم با ابزار و وسائل آموزش محدودى سر و كار داشته باشند، در محيط سوم با لوازم گسترده تعليماتى و تربيتى سر و كار دارند كه ممكن است به رشد آنها كمك نمايد، يا در جهت سقوط آنها نقش ايفا كند! صحنه هاى


1- التّبيان، جلد 4، صفحه 514. روايت فوق به شكل زير در كنزالعمّال، جلد 16، صفحه 45، به شماره 45411 از پيامبر صلى الله عليه و آله نيز نقل شده است. توجّه كنيد:« مَا نَحَلَ وَالِدٌ وَلَدَهُ أَفْضَلَ مِنْ أَدَبٍ حَسَنٍ»

ص: 238

آلوده كوچه و خيابان، صفحات فساد برانگيز برخى از مجلّات و روزنامه ها، داستانهاى عشقى، رمانهاى شهوانى، مجالس گناه و آلوده به رقص و موسيقى حرام و مانند آن، دوستان ناباب و نامناسب، الگوهاى كاذب و فريبنده موجود در جامعه، كه بعضاً بر مبناى مسائل اقتصادى سياسى معرّفى مى شوند، همه و همه خطراتى است كه فرزندان ما و شما را تهديد مى كند. آنان در صورتى راه كمال و سعادت را خواهند پيمود، و در آسمان خوشبختى پرواز خواهند كرد، و در درياى وسيع و گسترده پاكيها و خوبيها شناور خواهند شد، كه هر سه مدرسه (محيط) آنها سالم باشد. بنابراين، هريك از مدارس سه گانه فوق مشكلى پيدا كند، بدون شك فرزندان ما به همان مقدار از قافله سعادت عقب مى مانند. به همين جهت، اگر يكى، يا دو تا، از اين مدارس تعطيل شود، يا نقش خود را بخوبى ايفاء نكند، يا خدايى ناكرده تأثير معكوس و منفى بگذارد، وظيفه مدرسه ديگر براى جبران كاستى هاى آن دو مدرسه مضاعف مى شود، و بايد بار آنها را بر دوش بكشد.

ضمناً بديهى به نظر مى رسد كه نقش خانواده از همه آنها بيشتر است. و لهذا در دين مقدّس اسلام، مخاطب اصلى در تربيت فرزندان، پدران و مادران هستند. و مردم هم هنگامى كه با انسانى صالح و تربيت شده و مفيد به حال جامعه، رو به رو مى شوند، در مقام سپاسگزارى و تشكّر و قدردانى، به پدر و مادر او دعا مى كنند. و اگر خداى ناكرده، با شخصى ناصالح و فاسد- كه آسايش خود و جامعه را سلب مى كند- برخورد كنند، بر پدر و مادرش لعن و نفرين مى فرستند و آنها را عامل اين ناهنجارى مى دانند.

خداوند بزرگ را مى خوانيم كه به ما توفيق اصلاح محيط خانواده و مدرسه و جامعه را عنايت فرمايد تا فرزندانى صالح و پرهيزكار و خدوم به جامعه عرضه كنيم، و آنها طلب رحمت و مغفرت مردم را برايمان به ارمغان آورند! «آمين يا ربّ العالمين»

ص: 239

13 امامت بر متّقين

اشاره

عبادالرّحمن و بندگان خاص خداوند آن قدر در مسير خودسازى و تقوا و تهذيب نفس موفّق هستند كه از خداوند متعال مى خواهند آنها را امام و پيشواى اهل تقوا قرار دهد: «وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا»

نكاتى ظريف و لطيف

اشاره

در اين قسمت از آيه 74 سوره فرقان، چند نكته مهم ديده مى شود:

الف- تقارن دعا و عمل

عبادالرّحمن فقط دعا نمى كنند كه به صرف آرزو و سخن، اميد امام المتّقين شدن را داشته باشند. چرا كه به قول شاعر:

تكيه بر جاى بزرگان نتوان زد به گزاف مگر اسباب بزرگى همه آماده كنى

بلكه علاوه بر دعا و استمداد از درياى لطف موّاج و بى انتهاى پروردگار قادر، خود نيز در اين مسير گام بر مى دارند و نهايت سعى و تلاش خويش را در اين راه به

ص: 240

كار مى گيرند؛ زيرا دعاى به اين بزرگى بدون اقدام عملى، به شوخى شبيه تر است، تا جدّى! شخص ترسو و بزدلى كه هيچ اقدامى براى بدست آوردن شجاعت نكرده، هرگز به خود اجازه نمى دهد كه تقاضاى فرماندهى ارتش يك كشور را داشته باشد!

انسان فاسق بى تقوايى كه قدمى در راه اصلاح خويشتن برنداشته، هرگز سوداى امام المتّقين بودن را در سر نمى پروراند! بنابراين، در هر موردى كه تقاضايى از خداوند متعال مى كنيم و خواسته اى از آن قادر مطلق داريم، بايد به دنبال دعا و مناجات و نيايش، نهايت تلاش و كوشش و توان خود را نيز صرف تحقّق آن بنمائيم، و نسبت به آنچه خارج از توان ماست، چشم به لطف و امدادهاى او داشته باشيم. با توجّه به اين مطلب، دعا نه تنها عامل ركود نخواهد بود، بلكه انگيزه اى قوى براى حركت و تلاش است.

ب- «امام المتّقين» افتخارى بزرگ!

هر چند پيشوايى يك جمعيّت- با قطع نظر از اعتقادات و برجستگيهاى آنان- نشانگر قابليّتهاى در خور ستايش در آن پيشوا و امام است؛ ولى رهبرى يك جمعيّت و ملّت عقب مانده و بى فرهنگ و دور از تعاليم الهى، افتخار محسوب نمى شود؛ بلكه ممكن است ضدّ افتخار به شمار آيد؛ زيرا حتماً بين اين رهبر و آن انسانهاى عقب مانده مشتركاتى وجود داشته كه آنها اين شخص را به عنوان رهبر و پيشواى خود پذيرفته اند! امّا بدون شك پيشواى انسانهاى پرهيزكار شدن، و امامت انسانهاى صالح و پاك را پذيرفتن، و بدست آوردن رهبرى انسانهاى برگزيده و شايسته، افتخارى بس بزرگ محسوب مى شود. بدين جهت، عبادالرّحمن آن را آرزو مى كنند.

ج- رهبرى گروهى!

سؤال: با توجّه به اين كه جمله «و اجعلنا» به صورت جمع ذكر شده، مناسب بود كه

ص: 241

كلمه «امام» هم به صورت جمع (ائمّه) ذكر مى شد، در حالى كه در آيه شريفه اين تناسب رعايت نشده، بلكه اوّلى به صورت جمع و دومى به شكل مفرد آمده است، علّتش چيست؟

پاسخ: در كتب مفسرّان عاليقدر به اين سؤال بر خورد نكرديم. ولى شايد منظور اين باشد كه همه عبادالرّحمن يك مطلب را مى گويند و به سمت هدف واحدى حركت مى كنند به گونه اى كه گويا همه آنها يك روح در تن هاى مختلف هستند.

آنها گويا مى گويند: اگر امام متّقين شديم همه يك كلام و يك صدا، همچون امام واحد به رهبرى خلق مى پردازيم و متّقين را به سر منزل مقصود رهنمون مى شويم.

بنابراين، ممكن است پيشوايان حقّ و حقيقت متعدّد باشند و در پست هاى مختلف قرار گيرند، امّا همه آنها به دنبال يك برنامه و هدف هستند.

د- آيا آرزوى امام المتّقين شدن، بلند پروازى نيست؟

آيا چنين تقاضايى بلند پروازى و خود بزرگ بينى نيست؟

آيا اين دعا و آرزو، نوعى رياست طلبى- كه در اسلام مذموم است- شمرده نمى شود؟

آيا چنين تقاضايى مشروع است؟

آيا اين درخواست با مقام تقوا و تواضع مى سازد؟

اين اشكال در داستان حضرت يوسف عليه السلام نيز به ذهن مى آيد، آنجا كه حضرت درخواست مى كند:

«قَالَ اجْعَلنِى عَلَى خَزَآئِنِ الْأَرْضِ (1)؛ مرا سرپرست خزائن سرزمين (مصر) قرار ده!»

سپس در مقام استدلال بر شايستگى اش براى احراز اين مقام مهم مى گويد:

«إِنِّى حَفِيظٌ عَلِيمٌ؛ (چرا كه) من نگهدارنده و آگاهم»


1- سوره يوسف، آيه 55.

ص: 242

و براى اين كار نياز به انسانى مدير و مدبّر و آگاه و امين مى باشد، كه همه اين صفات در من جمع است.

آيا آن تقاضاى حضرت يوسف عليه السلام و اين تعريف و تمجيد از خويشتن، خود بزرگ بينى نيست؟

بالاتر از اين، داستان خطبه شقشقيّه حضرت على عليه السلام است:

آن حضرت در سر تا سر اين خطبه از خود تعريف و تمجيد مى كند؛ مثلًا، در ابتداى خطبه مى فرمايد:

أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَ إِنَّهْ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّى مِنْهَا مَحَلَّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَا يَنْحَدِرُ عَنِّى السَّيْلُ وَ لَايَرْقَى إِلَىَّ الطَّيْرُ(1)

به خدا سوگند او (ابوبكر) رداى خلافت را بر تن كرد، در حالى كه خوب مى دانست من در گردش حكومت اسلامى همچون محور سنگهاى آسيابم (كه بدون آن آسياب نمى چرخد). (او مى دانست) سيلها و چشمه هاى (علم و فضيلت) از دامن كوهسار وجود من جارى است، و مرغان (دور پرواز انديشه ها) به افكار بلند من راه نتوانند يافت!

آيا اين جملات بلند پروازى و خود بزرگ بينى محسوب نمى شود؟

پاسخ: در جواب سؤالات مذكور، و موارد مشابه، بايد به اين نكته توجّه داشت كه:

«بين خودستايى و خود بزرگ بينى از يك سو، و معرّفى استعدادهاى درونى از سوى ديگر، تفاوت روشنى وجود دارد» و توجّه به آن، پاسخ تمام سؤالات فوق را روشن مى كند. مثلًا تاجر جواهرات كه مى خواهد جواهرات خود را در معرض فروش بگذارد، اگر اوصاف و ويژگيهاى واقعى جواهراتش را بيان كند، خودستايى نكرده است، بلكه ارزش سرمايه اش و قيمت و ويژگيهاى آن را بيان نموده تا مردم با آگاهى از آن، از جواهرات وى استفاده كنند. حال اگر شخصى از اشخاص جامعه استعداد والايى دارد، و آن را به مردم معرّفى كند، تا از آن بهره بگيرند، آيا مرتكب خودستايى و


1- نهج البلاغه، خطبه 3.

ص: 243

خود بزرگ بينى شده است!

بنابراين، بايد بين خودستايى و خودبزرگ بينى، و معرّفى خويشتن و استعدادهايى كه مردم از آن غافلند، تفاوت قائل شد، و اين دو را از هم جدا كرد. در عصر و زمان ما مرسوم است كه اطبّا بر تابلوى مطبّ خود، يا سربرگ نسخه هاى خويش، نوع تخصّص، محلّ تحصيل و مدرك تحصيلى خود را مى نويسند تا هر بيمارى بداند به چه دكترى مراجعه كند. و هيچ كس اين را خودستايى نمى شمرد.

حضرت على عليه السلام و يوسف پيامبر عليه السلام هم بايد خود را معرّفى كنند، و استعدادهاى ذاتى و درونى خويش را براى مردم بيان دارند، تا مردم از آنها استفاده نمايند. عبادالرّحمن نيز از خداوند تقاضاى دست يافتن به چنين استعدادهاى با ارزشى را دارند، تا به وسيله آن به مخلوق خدا كمك كنند، و توفيق انجام كارهاى بزرگ نصيبشان گردد.

ه- همّت بلند

ارزش انسان به همّت اوست. هر چه همّت انسان والاتر باشد، ارزش او نيز فزونتر مى شود. بنابراين، آدمى نبايد به كار كم و كوچك قانع باشد، بلكه بايد قدمهاى بزرگ بردارد.

همّت اگر سلسله جنبان شودمور تواند چو سليمان شود

آيه شريفه فوق بخوبى به اين مطلب اشاره دارد، و نشانگر همّت عالى عبادالرّحمن است.

در روايات اسلامى نيز به اين مسأله پرداخته شده، كه به برخى از آنهااشاره مى شود.

1- حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِهِ (1)

ارزش انسان به اندازه همّت اوست.


1- ميزان الحكمة، باب 3962، حديث 21325.

ص: 244

طبق اين روايت كسانى كه همّتشان پست و پايين است، و به چيزهاى كوچك قانع هستند، قدر و ارزششان نيز پايين است؛ ولى آدمهاى بلند همّت، انسانهاى گران قيمتى هستند.

2- همان حضرت در روايت ديگرى ارزش همّت را چنين تبيين مى فرمايد:

أَلشَّرَفُ بِالْهِمَمِ الْعَالِيَةِ، لَابِالرِّمَمِ الْبَالِيَةِ(1)

شرف انسان به همّت عالى اوست، نه به استخوانهاى پوسيده اجداد و نياكانش!

فخر فروشى به نياكان شرافت انسان را بالا نمى برد، و نشانگر شخصيّت نيست؛ بلكه شرافت به همّت عالى سنجيده مى شود.

3- در حديث پر معنى ديگرى از آن حضرت مى خوانيم:

مَا رَفَعَ امْرَءً كَهِمَّتِهِ، وَ لَاوَضَعَهُ كَشَهْوَتِهِ (2)

هيچ چيزى بسان همّت، انسان را بلند مرتبه نمى كند، و چيزى همانند شهوت وى را بدبخت و پست نمى سازد.

مصداق روشن و واضح اين روايت، داستان حضرت يوسف عليه السلام و زليخاست.

يوسف با همّت بالايش به عاليترين مقامهاى مصر دست يافت، و شهوت باعث بدبختى و سقوط و بى آبرويى زليخا گشت.

4- حضرت على عليه السلام در چهارمين روايت، همّت را، اين گونه به تصوير مى كشد:

مَنْ شَرُفَتْ هِمَّتُهُ عَظُمَتْ قِيمَتُهُ (3)

هر كس همّتش والا باشد، قيمتش نيز بالاست.

نتيجه اين كه، همّت والا در قرآن مجيد و روايات اسلامى مورد توجّه ويژه اى قرار


1- ميزان الحكمة، باب 3961، حديث 21315.
2- ميزان الحكمة، باب 3962، حديث 21327.
3- ميزان الحكمة، باب 3962، حديث 21326.

ص: 245

گرفته، و ترقّى و پيشرفت، حتّى در امور مادّى، از آنِ انسانهايى است كه صاحب همّتى بلند هستند؛ بدين جهت عبادالرّحمن نيز داراى همّتى بالا و والا بوده و هستند، و لهذا قناعت نمى كنند كه اشخاص متّقى و پرهيز كارى باشند، بلكه تلاش مى نمايند، و در كنار نهايت كوشش و تلاش، از خداوند بزرگ نيز مى خواهند، كه امام و پيشواى متّقين و پرهيزكاران باشند.

جالب اين كه اين صفت و ويژگى عبادالرّحمن، يعنى علو همّت، در هيچ آيه ديگرى از آيات قرآن مطرح نشده، و فقط در همين آيه به عنوان يكى از ويژگيهاى بندگان خاصّ خداوند آمده است.

از خداوند قادر و متعال مى خواهيم كه به همه ما همّتى بلند و عالى عنايت فرمايد، و ما را در مسير تقوا موفق بدارد تا بتوانيم الگويى براى ديگران باشيم!

ص: 246

ص: 247

14 صبر و بردبارى

اشاره

خداوند متعال در آيه 75 و 76 سوره فرقان، كه مشتمل بر چهاردهمين صفت عبادالرّحمن است، چنين مى فرمايد:

أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبَرُوا وَ يُلَقَّوْنَ فِيهَا تَحِيَّةً وَ سَلَاماً* خَالِدِينَ فِيهَا حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقَاماً

(آرى،) آنها (عبادالرّحمن) هستند كه درجات عالى بهشت در برابر شكيباييشان به آنان پاداش داده مى شود؛ و در آن، با تحيّت و سلام رو به رو مى شوند. در حالى كه جاودانه در آن خواهند ماند؛ چه قرارگاه و محلّ اقامت خوبى!

شرح و تفسير

اشاره

اين دو آيه، هر چند به صورت بيان پاداشهاى عبادالرّحمن، و تصويرى از نعمتها و جايگاه آنها در سراى آخرت است، ولى در لابه لاى آن به صفت ديگرى از صفات ويژه عبادالرّحمن پرداخته شده، كه با كمى دقّت مشخّص مى گردد. آرى، عبادالرّحمن و آن دسته از بندگان خاصّ خداوند، كه صفات چهارده گانه را داشته باشند (كه از

ص: 248

توحيد و رابطه با خالق هستى شروع مى شود، و به معاشرت خوب با مردم و شب زنده دارى و همّت بلند و مواظبت بر خانواده و ... منتهى مى گردد) جزاى آنها غرفه هاى بهشتى است؛ يعنى، اين پاداش كسانى است كه علاوه بر صفات سيزده گانه، لباس صبر و بردبارى را نيز بر تن كرده باشند. عبادالرّحمن با دست يافتن به چهاردهمين صفت، و فتح قلّه عبوديّت و بندگى، به مقامى مى رسند كه فرشتگان خداوند به ملاقات آنها مى آيند، و به آنها تحيّت و سالم مى گويند!

عبادالرّحمن، آن فاتحان قلّه رفيع عبوديّت و بندگى، به پاس صبر و بردبارى و تحمّلشان، در كاخ هاى بى مثال بهشتى سكنى مى گزينند، و همواره در آنجا خواهند ماند، كه آن خانه هاى بهشتى، مُقامى عالى و قرارگاه خوب و مطمئنّى است.

با توجّه به شرح كوتاهِ بالا، پيرامون دو آيه مورد بحث، اينك به تفسير بعضى از واژه هاى آن توجّه فرماييد:

الف- «غرفه»:

اين كلمه در اصل يك معنى داشته، ولى بعداً معناى دومى نيز پيدا كرده است. «غرفه» به مشتى از آب گفته مى شود؛ انسان هنگامى كه كنار نهرى قرار مى گيرد و ظرفى براى نوشيدن آب ندارد، با دو دست يا يك دست، مشتى از آب برمى دارد و مى نوشد. اين، معنى اصلى غرفه است، كه در داستان طالوت و جالوت در آيه 249 سوره بقره به آن اشاره شده است:

فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَ مَن لَّمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ

هنگامى كه طالوت (به فرماندهى لشكر بنى اسرائيل منصوب شد، و) سپاهيان را با خود بيرون برد، به آنها گفت: «خداوند، شما را به وسيله يك نهر آب، آزمايش مى كند؛ آنها كه (به هنگام تشنگى،) از آن بنوشند، از من نيستند و آنها كه جزيك پيمانه با دست خود، بيشتر ننوشند، از من هستند. سپس جز عدّه كمى، همگى از آن آب نوشيدند ...

ص: 249

همانگونه كه ملاحظه كرديد، در اين آيه شريفه، غرفه در همان معنى اصلى به كار رفته است. ولى به تدريج معنى ديگرى براى اين كلمه پيدا شد، و به طبقه بالاى خانه ها نيز اطلاق گشت. يعنى همانطور كه به آن مقدار آب كه در كف و بالاى دست جمع مى شود، غرفه گفته شده، به اطاقهاى طبقه بالاى ساختمان هم غرفه گفته مى شود؛ زيرا عرب به كمترين مناسبتى لفظى را در معنى ديگرى استعمال مى كند.

جالب اين كه، كلمه غرفه تنها در دو آيه قرآن مجيد آمده است؛ در سوره بقره در معنى اوّل استعمال شده، و در سوره فرقان در معنى دوم به كار رفته است.(1)

سؤال: چرا از خانه هاى بهشتى تعبير به غرفه شده است؟

پاسخ: خداوند مى خواهد اهمّيّت اين پاداش را بيان كند، زيرا در گذشته، بين مردم مشهور بود كه طبقات بالاى ساختمانها مرغوبتر است.

ب- «بما صبروا»:

آن جايگاه آرام و غرفه هاى سراسر نور و معنويّت بهشتى، كه با استقبال فرشتگان و درود و تحيّت آنها تحويل عبادالرّحمن مى شود، به خاطر صبر و استقامت و بردبارى آنان است. اين جمله نشان مى دهد كه صفت چهاردهم، صبر و بردبارى، از تمام صفات عبادالرّحمن بالاتر و با ارزشتر است؛ چرا كه صبر و بردبارى ضمانت اجرايى صفات سيزده گانه قبل است؛ به گونه اى كه اگر شخصى فاقد اين صفت باشد، دست يافتن به اوج قلّه عبوديّت و بندگى برايش امكان پذير نخواهد بود.

جالب اين كه اين صفت نه تنها در مسير موفقيّت و كاميابى در امور معنوى نقش كليدى دارد، بلكه در امور مادّى و دنيايى نيز نقش ويژه اى دارد؛ و بدون آن، رسيدن به اهداف مادّى نيز غير ممكن است.

بدين جهت، كسانى كه مى خواهند در سلك عبادالرّحمن قرار گيرند، و در نهايت به سكون و آرامش در آن غرفه هاى بهشتى برسند، بايد صبر و بردبارى و تحمّل


1- البتّه هم خانواده هاى اين كلمه در آيات ديگر نيز آمده، امّا خود كلمه غرفه فقط در همان دو آيه ذكر شده است.

ص: 250

فراوانى داشته باشند. ضمناً از اين بحث كوتاه، رمز تأكيد فراوان خداوند متعال بر صبر و استقامت- كه در 100 جاى قرآن اين كلمه و هم خانوده هاى آن آمده- روشن مى شود.

ج- تحيّت و سلام:

سؤال: آيا «تحيّت» و «سلام» با هم تفاوت دارند، يا هر دو به يك معنى هستند؟

پاسخ: كسانى كه به آسانى از تفسير آيه شريفه گذشته اند، اين دو كلمه را مترادف همديگر دانسته، و همچون «انسان» و «بشر» هر دو را به يك معنى تفسير نموده اند؛ ولى ما معتقديم كلمات مترادف در قرآن مجيد كم استعمال شده، و هر واژه اى معنى نو و جديدى دارد. با توجّه به اين مطلب، به تفاوت اين دو واژه توجّه فرماييد:

«تحيّت» دعا براى حيات و زندگى است؛ مثلًا، هنگامى كه به كسى مى رسيم و به او مى گوييم: «زنده باشى» اين، نوعى تحيّت است. بنابراين، تحيّت به معناى دعا براى استمرار زندگى است. ولى ممكن است استمرار زندگى همراه با سلامت باشد، يا بدون آن و توأم با بيمارى. امّا «سلام» دايره تنگ ترى نسبت به «تحيّت» دارد، و به معنى تقاضاى استمرار زندگى توأم با سلامتى است.

نتيجه اين كه، فرشتگان الهى براى عبادالرّحمن و بندگان خاصّ خداوند، كه در سايه صبر و استقامت و بردبارى به قلّه صفات چهارده گانه دست يافته، و در غرفه هاى بهشتى سكنى گزيده اند، تقاضاى استمرار زندگى توأم با سلامتى مى كنند. خوشا به حال انسانهايى كه فرشتگان خداوند دعا گوى آنها هستند.

د- خلود در بهشت:

يكى از نگرانيهاى انسان در دنيا موقّتى بودن و از بين رفتن نعمتهاى دنيايى است. پست، مقام، مال، ثروت، موقعيّت اجتماعى، ماشين، خانه، آبرو، و مانند اين نعمتها، ممكن است در يك لحظه از بين برود.(1) و تعبيراتى مانند:


1- همانگونه كه زلزله وحشتناك شهرستان بم، در زمستان سال 1382 اين مطلب را به اثبات رساند. زلزله اى كه فقط دوازده ثانيه ادامه داشت، ولى 70% آن شهر را نابود كرد، و جان دهها هزار نفر را گرفت.

ص: 251

«خدا نكند»، «چشم شيطان كور»، «گوش شيطان كر»، «هفت قرآن در ميان» و مانند آن تعارفهايى بيش نيست. و شايد به همين جهت، در آيات و روايات دل بستن و وابستگى به اين نعمتهاى زوال يافتنى و ناپايدار، مذمّت شده است، علاوه بر اين كه عقل سليم نيز آن را شايسته نمى داند. امّا اين نگرانى در مورد نعمتهاى بهشتى وجود ندارد. و لهذا خداوند متعال با جمله «خالدين فيها» دوام و بقاء آن غرفه هاى بهشتى را به همراه تحيّت و سلام جهت عبادالرّحمن و بندگان خاصّ خود تضمين نموده، تا آنها نگران زوال و انقطاع آن نباشند.

ه- مستقرّاً و مقاماً:

تفاوت اين دو كلمه در اين است كه در «استقرار» دوام و بقاء نهفته نشده، بلكه فقط به معنى قرار گرفتن مى باشد. ولى در «مُقام» علاوه بر استقرار، دوام و بقاء نيز نهفته است. غرفه هاى بهشتى همچون خانه هاى اجاره اى محلّ سكنى و استقرار موقّت آنها نيست؛ بلكه براى هميشه در آن مستقر خواهند شد.

اهمّيّت صبر در معارف دينى

بررسى آيات قرآن، كه پيرامون «صبر» بحث مى كند، نشانگر جايگاه ويژه صبر در معارف اسلامى و اهمّيّت فوق العاده آن در رسيدن به ساحل نجات و رهايى از طوفانها و امواج سهمگين درياى زندگى است؛ به يك نمونه آن توجّه كنيد:

خداوند متعال در آيات 22 تا 24 سوره رعد نتيجه و پاداش صبر را چنين بيان مى فرمايد:

وَ ا لَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَآءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقَامُوا الصَّلوةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَ عَلَانِيَةً وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ* جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَ أَزْوَاجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ الْمَلآئِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بَابٍ* سَلَامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ

ص: 252

و آنها كه به خاطر ذات (پاك) پروردگارشان شكيبايى مى كنند، و نماز را بر پا مى دارند؛ و از آنچه به آنها روزى داده ايم، در پنهان و آشكار انفاق مى كنند، و با حسنات سيّئات را از ميان بر مى دارند؛ پايان نيك سراى ديگر، از آنِ آنهاست. (همان) باغهاى جاويدان بهشتى كه وارد آن مى شوند؛ و همچنين پدران و همسران و فرزندان صالح آنها؛ و فرشتگان از هر درى بر آنان وارد مى گردند؛ (و به آنها مى گويند:) سلام بر شما به خاطر صبر و استقامتتان! چه نيكوست سرانجام آن سرا (ى جاويدان)!

همانگونه كه ملاحظه مى فرماييد فرشتگان به خاطر صبر و استقامت و بردبارى بهشتيان به آنها سلام و درود مى فرستند، و رمز بهشتى شدن آنها را صبر معرّفى مى كنند؛ نه جهاد، نه نماز، نه حجّ، نه روزه، و نه غير اينها، هر چند همه اينها، اعمال بسيار با ارزش است، ولى هيچكدام بدون صبر حاصل نمى شود. بنابراين، بر گه ورود به بهشت، صبر و استقامت و خويشتندارى است.

در روايات اسلامى نيز صبر از ابعاد مختلف مورد بحث و بررسى قرار گرفته، و جملات بلند و زيبايى پيرامون آن از معصومين عليهم السلام به ما رسيده است؛ به ذكر يك نمونه قناعت مى كنيم، كه مشت نمونه خروار است.

حضرت على عليه السلام در شماره 82 از كلمات قصار نهج البلاغه نسبت به پنج چيز سفارش اكيد مى فرمايد، و براى تحصيل آن هر مقدار زحمت و مشقّت و تلاش را شايسته مى داند، كه پنجمين آنها صبر است. سپس ترسيمى زيبا و كاملًا محسوس و گويا از صبر ارائه مى دهد، و نقش مهمّ آن را اينچنين به تصوير مى كشد:

فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الْإِيمَانِ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ، وَ لَاخَيْرَ فِى جَسَدٍ لَارَأْسَ مَعَهُ وَ لَافِى إِيمَانٍ لَاصَبْرَ مَعَهُ

مثل صبر نسبت به ايمان، مثل سر نسبت به تن انسان است. و همانگونه كه تن بى سر خير و بركتى ندارد، ايمان بدون صبر نيز خيرى ندارد!

توجّه داريد كه اگر بسيارى از اعضاى بدن از بين برود، يا قطع شود، ادامه زندگى

ص: 253

ممكن است؛ انسانهايى را كه يك دست، يا دو دست، يا يك پا و حتّى دو پا، يا يك چشم، يا دو چشم، يا يك كليه، يا يك گوش، يا دو گوش، و مانند آن را نداشته اند بارها در اجتماع ديده ايم، كه به زندگى خود سالهاى سال ادامه مى دهند؛ امّا اگر سر كسى را از بدنش جدا كنند، مختصرى دست و پا مى زند كه آن را به «حركت مذبوحانه» تعبير مى كنند و پس از چند دقيقه زندگى اش خاتمه مى پذيرد؛ زيرا سر، مركز فرماندهى بدن است، و همه دستورات از آنجا صادر مى شود.

صبر نيز نسبت به جسمِ ايمان، موقعيّت سر را دارد، كه بدون آن ادامه حيات ايمان امكان پذير نيست، امّا ادامه حيات ايمان با فقدان ساير اعمال و صفات اخلاقى، هر چند بطور ناقص، ممكن است.

آيا تصويرى بهتر، گوياتر، و واقعى تر از آنچه در حديث فوق آمده، سراغ داريد!

حقيقت صبر و استقامت

برخى از مردم تصوّر نادرستى از «صبر» دارند، و آن را به «نشستن و دست روى دست گذاشتن» و «رها كردن فعّاليّت و تلاش» تفسير مى كنند، همانگونه كه برخى تصوير نادرست ديگرى از آن ارائه داده، و آن را به «تسليم شدن در مقابل هر ظلم و ستمى» معنى كرده اند!

امّا صبرى كه جايگاه خاص و ويژه آن در بحث قبل گذشت، هيچ يك از اين تفسيرها را بر نمى تابد. شاهد اين مطلب آيه شريفه 250 سوره بقره است:

وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَ جُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَ انْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ

و هنگامى كه (طالوت و ياران با استقامتش) در برابر جالوت و سپاهيان او قرار گرفتند، گفتند: پروردگارا! پيمانه شكيبايى و استقامت را بر ما بريز! و قدمهاى ما را ثابت بدار! و ما را بر جمعيّت كافران، پيروز بگردان!

ص: 254

همانگونه كه ملاحظه مى كنيد صبر در اين آيه شريفه، نه به معنى خانه نشينى و رها كردن تلاش و فعّاليّت است، و نه به معنى پذيرش ظلم و ستم؛ بلكه بر عكس، طالوت و همراهانش از خداوند صبر و استقامت طلب مى كنند، تا در سايه تلاش و فعّاليّت و نبرد با خصم و مبارزه با ظلم و ستم، بر دشمن پيروز شوند، و ظلم و ستم آنها را قطع نمايند.

البتّه صبر انواع و اقسامى دارد كه آنچه در آيه شريفه به آن اشاره شد، يك نوع آن است؛ صبر در مقابل معصيت، صبر در مقابل طاعت و عبادت، صبر در مقابل شهوات، صبر در مقابل اموال حرام، صبر در مقابل پست و مقام، صبر در مقابل وسوسه هاى شيطان، صبر در مقابل هواى نفس و مانند آن از جمله انواع صبر است.(1) اگر صبر و استقامت نباشد ممكن است تمام زحمات و تلاشهاى انسان بر باد رود و آنچه در طول زندگى با زحمت و مشقّت به دست آورده، همه را از دست بدهد.

پروردگارا! صبر و استقامت و پايدارى و شكيبايى و خويشتندارى ما را روز به روز زيادتر كن، و ما را در صفّ صابران حقيقى و واقعى قرار ده، و اجر و پاداش شكيبايان را به ما عنايت فرما، تا در سايه آن خشنوديت را جلب كنيم، و به بهشتت درآييم، و در غرفه هاى آن جاى گيريم!

پايان


1- مشروح مباحث مربوط به صبر و استقامت، در كتاب« اخلاق در قرآن»، جلد دوم، صفحه 427 تا 465، ونيز كتاب« سيماى صابران در قرآن» آمده است.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109